سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

طوفان کبود/ زنده یاد علی حاجی حسینی روغنی (آژنگ)

 

 

 

وقت غروب

ایوان کبود و طوفانی است.

فانوس سقف ایوان

این چلچراغ کهنه من

این چلچراغ چوبی، می لرزد

وز هفت طیف روشن رنگارنگ

قوس قزح به پهنه دفتر می افکند.

استاده ام در ایوان

بر شانه ام ردای حماسه

بر سینه ام مدال تغزّل

در گیر و دار شورش شیرین ابر

فریاد می زنم

قصیده می گویم :

هان ای ستاره ای که دو چشمت سوی من است

تو چشم کهکشانی و چشم تو روشن است

از بین ابرها تو چسان رخنه جسته ای ؟

کاین گونه می درخشی و چشمت سوی من است

چشمانت لرزه افکن و نازت شراره خیز

آشوب در صدایت و در چنگت  ارغن  است

در چنگت ارغن است!

در آسمان طوفان

چشمان سرخپوش من آزاد

تا دور دست می گردد

شمشیر سبز صاعقه

از قلّه های ابر برون می جهد

آتش به فرق بحر معلّق می افکند

بحری که مثل کوه

نستوه و پر شکوه.

در دستهای من

شمعی شکفته است چو لاله

و اشکهای سرخ حماسه

در چشم من پیاله پیاله

ما بین رعد و برق

فریاد می زنم

قصیده می گویم :

ای ابر تیز پَر تو و فریاد گریه ها

ای چشم پُر سَهَر من و امداد گریه ها

دشت پلشت ِوحشت دیوان نحس حرص

بسپرده ام به توسن آزادگریه ها

از بیستونِ بغض که تلخ است در گلو

شیرین همی تراشد ، فرهاد گریه ها

فرهادِ گریه ها!

ایوان

گویی درست آینه ای پیش آسمان

توفنده و کبود است

در عین حال

یک تکّه ز آسمان

گیرا و سورمه ای است.

آنگه تو گو در آینه می بینم

مرّیخ را معاینه می بینم

در شور و در شَغَب

با خوش ترین اشاره

چشمیش سوی زهره و چشمیش سوی شب.

می بینم

دیگر شب و غروب

آغوش واگشودن آغاز کرده اند

اینک بساط بوسه وری باز کرده اند

فانوس سقف ایوان ، می رقصد

من روی پلّه های حیاط

از بس تگرگ وحشی لغزنده

می لغزم و دوباره کف سرد نرده را

در چنگ می فشارم

می ایستم

انگشت سوی ابر فرا برده

ناخن به خون چون و چرا برده

آژنگ بر جبین و به آهنگ آتشین

فریاد میزنم

قصیده می گویم :

ای ابر نعره زن تو مگر چون من عاشقی ؟

ای همصدا مگر تو هم آتش تن عاشقی ؟

هیهای گریه تو بلند است ، گریه کن !

اینسان گمان برم که تو هم چون من عاشقی

همچون غروب ، سرخی و همچون ستاره ، سبز

شیرین ، شگفت ، وحشی ، چون سوسن عاشقی

چون سوسن عاشقی !

وز پنجه های من ، ز سر انگشتهای من

بارانِ سبزِ صاعقه می ریزد.

آنگاه

شب می رسد

باران به گیر و دار ، چنانچون بود ؛

چشمان من چنان دو شقایق

یا روی موج سرخ ، دو قایق

من ، بی شکیب و گرم و خروشان

در هر شکوه پرور ، طوفان

استاده ام در ایوان

ایوان ، کبود ، آینه ای چون که ز آسمان

فریاد می زنم

قصیده می گویم !

                                                                 کرج/1367

 

نظرات 2 + ارسال نظر
راثی پور چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 18:39

سلام و عرض ادب خدمت جناب آقامجیدی
الحق که شعر زیبائی از آن مرحوم انتخاب کردید

شعریست به غایت استادانه با تصویرسازی عالی و تغییر فضای ماهرانه

برایم شعرهای نیمائی مرحوم نوذر پرنگ را تداعی می کند.
غنیمتی ست آشنائی خوانندگان سیولیشه با این شاعر فقید و استاد
یادش گرامی باد

نیلوفر دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 21:26 http://mihanam35.mihanblog.com/

سلام سایتتون ازعالی یه چیزی هم اونورتره
واقعا وبسایت خیلی خوب و بروزی دارید
9861

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد