سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

پیوندها.../علی رضا طبائی

 

پیوند قطره قطره باران:

                        ـ دریا!

پیوند نور و آسمان:

                   ـ روز!

پیوند بذر و خاک:

                 ـ هستی!

پیوند دریا، روز، هستی:

                       ـ عشق!

پیوند ما،

       ـ من با تو:

                 ـ دریا، روز، هستی، عشق.

پیوند دریا

          روز

             هستی

                   عشق:

                       ـ انسان!


از مجموعه «شاید گناه از عینک من باشد»

قبله اخلاص/توکل بیلویردی





دردین قالانیب دردینه امداد ائلیه ن یوخ

بو قوم دنی دن سنی آزاد ائلیه ن یوخ

فریاد چکیر سن هانی او نامه یازان لار؟

فریادیوه انگار کی فریاد ائلیه ن یوخ

سوُز وقتی سنه کوفه ده اولدی هامی یاور،

افسوس عمل وقتی سنی یاد ائلیه ن یوخ

طوفان بلا قول قاناتین سیندیرب اما

بو ورطه ده عباس کیمی امداد ایلیه ن یوخ

هر کس اوزون عاشورا دا نا حقه چویردی

حقه ساری هئچ کیمسه نی ارشاد ائلیه یوخ

بو تهلکه لی وادیه فرهاد گرکدیر

شیرین چالیشان کونلونی فرهاد ائلیه ن یوخ

بنیاد ائله دین قبله ی اخلاصی حسین جان

سن تک بئله بیر قبله نی بنیاد ائلیه ن یوخ

چند شعر کوتاه از "عدنان الصائغ"/زهرا ابو معاش

این شاعر معاصر در سال 1955 در شهر کوفه عراق به دنیا آمد. او در سال 1993 مجبور به ترک زادگاهش شد و پس از اقامت در چند کشور بالاخره در کشور سوئد اقامت گزید و تا کنون نیز در آنجا اقامت دارد . وی در سال 1996 موفق به دریافت جایزه "هلمن همت" در نیویورک گردید . این جایزه ی ابداع و آزادی بیان ، هر سال به کسانی تعلق می گیرد که به خاطر نویسندگی مورد آزار و پیگرد قرار می گیرند. او همچنین برنده جایزه جشنواره بین المللی شعر روتردام در سال 1997 شد . دیوانهای شعری زیادی از این شاعر چاپ و شعرهای زیادی نیز به زبانهای سوئدی،انگلیسی، هلندی و اسپانیایی ترجمه شده است .

در اینجا چند شعر کوتاه را از این شاعر ، به همراه ترجمه فارسی می خوانیم. لازم به توضیح است که ترجمه تحت اللفظی نیست و گاه به اقتضای معنای شعر ، کمی جابجایی در واژه ها صورت گرفته است بی آنکه به مفهوم کلی شعر آسیبی وارد شود.

 

1-    عبق :

أزهارُ الشبّو

تتسلّلُ – کلَّ مساءٍ

إلى غرفتکِ

تسرقُ رائحةَ جسدکِ

وتعودُ إلى الحدیقة

بخطى متوجسةٍ

لئلا تشی بها الأزهارُ النمّامة

ترجمه : عطر آگین

گلهای شب بو

هرشب پنهانی ،

به اتاق خوابت می آیند

عطر تنت را می ربایند

و پاورچین پاورچین ،

به باغچه برمی گردند

مبادا گلهای سخن چین رازشان را آشکار سازند !

 

2-    حریة

قبل أن یکملَّ رسمَ القفصِ

فرَّ العصفور

من اللوحة

ترجمه : آزادی

پیش از انکه کشیدن طرح قفس را تمام کند ،

گنجشک

از تابلو گریخت ..

 

3-    خلود

تشیخ الورود

و تذبل

و لکنها ..

سوف تترک فوق یدی

عطرها و تموت..

 

ترجمه : جاودانگی

گلها پیر می شوند

می پژمرند

اما..

عطرشان را بر روی دستانم جا می گذارند

سپس می میرند..

 

4-    قصائد البحر (1) 

مالی أبحثُ عن البحر

و هو بین أصابعی

أقصدُ : شعرکِ

 

ترجمه : قصیده های دریا (1)

مرا چه می شود که به دنبال دریا می گردم ؟

حال آنکه دریا در میان انگشتان من است :

گیسوانت !

 

5-      قصائد البحر (2)  

من أجلِ أن لا یصاب البحر

بالإحباطِ

حین تهجرهُ المراکبُ

تعلّمَ – مثلی – أن یغطی جراحاتهِ

بزبدِ النسیانْ

ترجمه : قصیده های دریا (2)

دریا آموخت که چون من ،

زخمهایش را

با کف فراموشی بپوشاند

تا مثل من

دچار ناکامی و یأس نشود

هنگامی که کشتیها و زورقها او را ترک می گویند ..

 

6-       قصائد البحر (3)

عندما لم یرنی البحر ،

ترک لی عنوانه :

زرقة عینیک ...

..و غادرنی

 

ترجمه : قصیده های دریا (3)

هنگامی که دریا دیگر نتوانست مرا ببیند ،

آدرسش را برایم نوشت :

آبی چشمان تو..

آنگاه مرا ترک کرد و رفت...

 

7-     

ماذا یحدث

فی شکل العالم ؟!

ماذا یحدث لو...!

بدلا من أن تزرع فی صدری طلقة

تزرع ..

فی قلبی..

وردة.....!؟

 

ترجمه :

راستی ،

دنیا چه شکلی می شد اگر ،

به جای اینکه در سینه ام گلوله ای بنشانی ،

در قلبم ..

گُلی ..

می کاشتی ...!؟

 

8-      

من قال ان الفرح طائر قلق

لا یستقر علی غصن ؟

ها هو غصن حیاتی

ممتلئ بالعصافیر المیتة !

 

ترجمه :

چه کسی گفته که شادی پرنده ای نگران است

که بر روی هیچ شاخه ای آرام نمی گیرد ؟

این شاخه ی زندگی من است

پر از گنجشکهای مرده !

 

9-     

کثرة الطعنات

وراء ظهری ،

دفعتنی کثیرا الی الامام ...

 

ترجمه :

چه بسیار ،

مرا به سمت جلو کشانده است ،

دشنه هایی که از پشت خورده ام !

 

 

دو شعر از علی حاجی حسینی روغنی (آژنگ) :

شب کرمانشاه

 

 

شب از کرانه ی کرمانشاه
عبور داشت به کندی
و پشت پنجره کاج بلند می­ چسباند
لبان عاشق خود را به شیشه، گاه به گاه.


و ماه می­ غلتید
به روی بستر تنهائیم.
شب بلند تماشایی
بلیغ و ساده به جریان بود
شب طراوت طوفان پاک کرمانشاه
شب تلاطم آبی، شب تلاطم سبز
شب تلاطم ماه.

شب عبور شهاب از کنار پنجره، تند
شب ستاره و نرگس
شب همیشگی انتظار نادلخواه.

شب از کرانه ی کرمانشاه
به ناز و اعزاز
عبور داشت
و روی آینه­ های کمد
دو نقش سادة من بود و عکس تنهایی
و پشت پنجره، کم کم
شبیه پولک ماهی
ترانه یخ می­ بست.

اطاق کوچک من بوی خستگی داشت
و بوی آینه و راه.

 

کرج -1372




ترن


 

ترن که پنجره­هایش بنفش و نارنجی بود
گذشت از وسط عطر پامچالِ بهاری
تونل به ناگاه
درون کشیدش و از دیده دور کردش
صدای بوقش پیچید :
بووووووووووق !

درون راهروش، راهپو
تمام گلدان­ها را
شمیم عطر لطیفی گرفت
تونل اگر چه مشکی، ولی ز عطر لطیفی عمیق پر بود.
و رستوران قطار
چنان­که باید
پر از تران
ه ی خاموش جفت­های نجیب
پر از سکوتِ تماشائی
پر از غرابتِ آغازِ آشنایی­ ها.

ترن که پنجره­هایش بنفش و نارنجی بود
گذشت از تونل و سر به ناز بیرون کرد
به سوی آبی و سرخ و سپید و سبزِ افق
به ذوق بال کشید :
صدای بوقش پیچید :
بووووووووووق!


قصیده/محمد رضا راثی پور



 

تنهاست در تفته زار بیابان

سر بر بلندای افلاک سایان

همچون سرود بهاران شکفته

در ذهن تب کرده ی دشت عطشان

هر چند راه گلویش گرفته

از گرد باد و هریوای طوفان

امیّد سبزش نمیرد که یک روز

می یابد این دشت خشکیده ، سامان

او نخل فیاض امّید بخش است

بر تشنه کامان صحرای عطشان

که دیدنش خسته پایان ره را

عیسی صفت می دمد شوق در جان

نخل این مسیح مجسم ،هماره

آرد به یادم غریب بیابان

هردم تداعی شود در خیالم

تنهائی آن سوار پریشان

تنهاست در تفته زار بیابان

در حلقه ی لشکر آل سفیان

از هر جهت گشته کانون پرخاش

از هر طرف گشته آماج پیکان

تا لب گشاید به فریاد، آواش

گردد در آن شورش کور پنهان

داغ رفیقان و زخم خیانت

کرده غم و درد او را دو چندان

هردم تنوره کشد نار خشمش

خواهد بر آرد دمار حریفان

بر جا نشاند ولی بردباری

چون آب ، کافتد بر آتش، شتابان

ناباورانه بیندیشد اینک

در این چنین قحط آزرم دوران :

آه این همان کوفیانند آیا؟

که خوانده اندم بدین شهر مهمان

آنها که گفتند بر نخل هاشان

اینک ثمر داده آمال عصیان،

آنها که گفتند وقتی بیائی

کاخ ستم را بسازیم ویران!

هان پس چه شد نامه های دروغین

هان پس چه شد آن همه عهد و پیمان

حقا سزاشان زیاد و یزید است

حقا سزاشان زیانست و خسران

گوئی ندارد بجز بند این شهر

گوئی ندارد بجز زهر این خوان

مردانگی شد در این عهد معدوم

شرم و حیا شد در این نسل پنهان

با این تذبذب نیابند هرگز

بر جبن تاریخی خویش درمان

فریاد دردش که در دشت پیچد

در لرزه آرد فلک را نُه ارکان:

هان تیغ ها ! این من و این تن من!

آماده من آمدم سوی میدان

گر مرگ من می کند زنده دین را

می گردم از هرچه هستی ست عریان

*    *

گفتم مسیحی مجسم بود نخل

که تشنگان را دمد شوق در جان

او هم مسیح فداکار دین بود

از خون او زنده شد دین یزدان

بخشش در انسان فروغی اثیریست

از جلوه ی بحر فیاض رحمان

خاصه اگر باشد آن بخشش جان

اوج تعالی ست در روح انسان

آفاق همواره بادا سیه پوش

در سوگ آن آیت عشق و ایمان

 

بهار 71 ( اصلاح در سال 91)