سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

نمونه های شعر دیروزبرای تبرک

حماسه/احمد شاملو



در چار راهها خبری نیست:

یک عده میروند

یک عده خسته باز می آیند

و انسان – که کهنه رند خداییست بی گمان –

بی شوق و بی امید

برای دو قرص نان

کاپوت میفروشد

در معبر زمان

در کوچه پشت قوطی سیگار شاعری

استاده و بالبداهه نوشت این حماسه را:

«- انسان خداست.

حرف من این است.

گر کفر یا حقیقت محض است این سخن،

انسان خداست.

آری، این است حرف من!»

...............................................

از بوق یک دوچرخه سوار الاغ پست

شاعر ز جای جست و...

...مدادش، نوک اش شکست!


ای مرز پر گهر/ فروغ فرخزاد


نتیجه تصویری برای فاتح شدم


فاتح شدم

خود را به ثبت رساندم

خود را به نامی ، در یک شناسنامه ، مزین کردم

و هستیم به یک شماره مشخص شد

پس زنده  باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران

 

 

دیگر خیالم از همه سو راحتست

آغوش مهربان مام وطن

پستانک سوابق پرافتخار تاریخی

لالایی تمدن و فرهنگ

و جق و جق جقجقهء قانون ...

آه

.دیگر خیالم از همه سو راحتست

 

از فرط شادمانی

رفتم کنار پنجره ، با اشتیاق ، ششصد و هفتاد و هشت

بار هوا را که از غبار پهن

و بوی خاکروبه و ادرار ، منقبض شده بود

درون سینه فرو دادم

و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری

و روی ششصد و هفتاد و هشت  تقاضای کار نوشتم

فروغ فرخ زاد

 

در سرزمین شعر و گل و بلبل

موهبتیست زیستن ، آنهم

وقتی که واقعیت موجود بودن تو پس از سالهای

سال پذیرفته میشود

 

جایی که من

با اولین نگاه رسمیم از لای پرده ، ششصد و هفتاد و

 هشت شاعر را می بینم

که ، حقه بازها ، همه در هیئت غریب گدایان

در لای خاکروبه ، به دنبال وزن و قافیه میگردند

و از صدای اولین قدم رسمیم

یکباره ، از میان لجن زارهای  تیره ، ششصد و هفتاد و

 هشت بلبل مرموز

که از سر تفنن

خود را به شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سیاه

پیر در آورده اند

با تنبلی بسوی حاشیهء روز میپرند

واولین نفس زدن رسمیم

آغشته میشود به بوی ششصد و هفتاد و هشت شاخه

گل سرخ

محصول کارخانجات عظیم پلاسکو

 

موهبتیست زیستن ، آری

در زادگاه شیخ ابو دلقک کمانچه کش فوری

و شیخ ای دل ای دل تنبک تبار تنبوری

شهر ستارگان گران وزن ساق و باسن و پستان و

پشت جلد و هنر

گهوارهء مولفان فلسفهء " ای بابا به من چه ولش کن "

مهد مسابقات المپیک هوش- وای !

جایی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت

میزنی ، از آن

بوق نبوغ نابغه ای تازه سال میآید

و برگزیدگان فکری ملت

 

وقتی که در کلاس اکابر حضور مییابند

هریک به روی سینه ، ششصد و هفتاد و هشت  کباب پز

برقی

و بر دو دست ، ششصد و هفتاد و هشت  ساعت ناوزر ردیف

کرده و میدانند

که ناتوانی از خواص تهی کیسه بودنست ، نه نادانی

 

فاتح شدم   بله فاتح شدم

اکنون به شادمانی این فتح

در پای آینه ، با افتخار ، ششصد و هفتاد و هشت  شمع

نسیه میافروزم

و میپرم به روی طاقچه تا ، با اازه ، چند کلامی

دربارهء فواید قانونی حیات به عرض حضورتان برسانم

و اولین کلنگ ساختمان رفیع زندگیم را

همراه با طنین کف زدنی پرشور

بر فرق فرق خویش بکوبم

من زنده ام ، بله ، مانند زنده رود ، که یکروز زنده بود

و از تمام آنچه که در انحصار مردم زنده ست  بهره

خواهم برد

 

من میتوانم از فردا

در کوچه های شهر ، که سرشار از مواهب ملیست

و در میان سایه های سبکبار تیرهای تلگراف

گردش کنان قدم بردارم

و با غرور ، ششصد و هفتاد و هشت  بار ، به دیوار مستراح

های عمومی بنویسم

خط نوشتم که خر کند خنده

 

 

من میتوا نم از فردا

همچون وطن پرست غیوری

سهمی از ایده آل عظیمی که اجتماع

هر چارشنبه بعد از ظهر ، آن را

با اشتیاق و دلهره دنبال میکند

 قلب و مغز خویش داشته باشم

سهمی از آن هزار هوس پرور هزار ریالی

که میتوان به مصرف یخچال و مبل و پرده رساندش

یا آنکه در ازای ششصد و هفتاد و هشت  رای طبیعی

آن را شبی به ششصد و هفتاد و هشت  مرد وطن بخشید

من میتوانم از فردا

در پستوی مغازهء خاچیک

بعد از فرو کشیدن چندین نفس ، ز چند گرم جنس

دست اول خالص

و صرف چند بادیه پپسی کولای ناخالص

و پخش چند یاحق و یاهو و وغ وغ و هوهو

رسما ً به مجمع فضلای فکور و فضله های فاضل

روشنفکر

و پیروان مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم

و طرح اولین رمان بزرگم را

که در حوالی سنهء یکهزار و ششصد و هفتاد و هشت

شمسی تبریزی

رسماً  به زیر دستگاه تهی دست چاپ خواهد رفت

بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت  پاکت

اشنوی اصل ویژه بریزم

 

 

من میتوانم از فردا

با اعتماد کامل

خود را برای ششصد و هفتاد و هشت  دوره به یک

دستگاه مسند مخمل پوش

در ملس تجمع و تامین آتیه

یا مجلس سپاس و ثنا میهمان کنم

زیرا که من تمام مندرجات مجلهء هنر و دانش - و

تملق و کرنش را میخوانم

و شیوهء " درست نوشتن " را میدانم

من در میان تودهء سازنده ای قدم به عرصهء هستی

نهاده ام

که گرچه نان ندارد ، اما بجای آن

میدان دید باز و وسیعی دارد

که مرزهای فعلی جغرافیاییش

از جانب شمال ، به میدان پر طراوت و سبز تیر

و از جنوب ، به میدان باستانی اعدام

ودر مناطق پر ازدحام ، به میدان توپخانه رسیده ست

 

 

و در پناه آسمان درخشان و امن امنیتش

از صبح تا غروب ، ششصد و هفتاد و هشت  قوی قوی

هیکل گچی

به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت  فرشته

- آنهم فرشتهء از خاک و گل سرشته -

به تبلیغ طرحهای سکون و سکوت مشغولند

 

 

فاتح شدم  بله فاتح شدم

پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران

که در پناه پشتکار و اراده

به آنچنان مقام رفیعی رسیده است ، که در چارچوب

پنجره ای

در ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت  متری سطح زمین

قرار گرفته ست

 

 

و افتخار این را دارد

که میتئاند از همان دریچه - نه از راه پلکان -

خود را

دیوانه وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند

 

 

و آخرین وصیتش اینست

که در ازای ششصد و هفتاد و هشت  سکه ، حضرت

استاد آبراهام صهبا

مرثیه ای به قافیه کشک در رثای حیاتش رقم زند


مرگ/عمران صلاحی


نتیجه تصویری برای عمران صلاحی


مرگ از پنجره ی بسته به من می نگرد

زندگی از دم در

قصد رفتن دارد

روحم از سقف گذر خواهد کرد

در شبی تیره و سرد

تخت حس خواهد کرد

که سبک تر شده است

در تنم خرچنگی است

که مرا می کاود

خوب می دانم من

که تهی خواهم شد

و فرو خواهم ریخت

توده ی زشت کریهی شده ام

بچه هایم از من می ترسند

آشنایانم نیز به ملاقات پرستار جوان می آیند.

 

«عمران صلاحی»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد