گفتیم اگر بهار بروید باز
گل در کویر خاطرمان روید
تقویم را گرفته غبار غم
باران غبار کهنگی اش شوید
گفتیم اگر شکوفه برآرد یاس
شب بو کند به غمزه فریبایی
می گسترد لطافت ِ چترش را
باران به کوچه های تماشایی
دیدیم ظلمت است و پریشانی
این جا چراغ ها همه خاموشند
شادی و عشق و خاطره ها یکسر
از یاد مان چه زود فراموشند
ما داغ ِ بغض های فرو خورده
ما روح سرد فاصله ها بودیم
وامانده ایم در شب یلدایی
آن شب که تا سپیده نیاسودیم
ما را سکوت سرد گلو گیری
از یاد ِ باد های بهاری برد
حتی نشان داغ ِدل ما نیز
در داغزار ِ دامنه ها افسرد
یک تکمۀ بهاری و سبز ای وای
کو بشکفد به پیرهن بستان؟
دردا دریغ از نفسی ساحر
حالی دوباره قصه ی پاییزان
#محمد_جلیل_مظفری
سلام
بدک نبود