آیینه ای برای ندیدن نداشتیم
و دل ، برای آه کشیدن نداشتیم
عاشق شدیم و حیف که در من یزید عشق
پیراهنی برای دریدن نداشتیم
خواب و خیال بود جهان، در خیال هم
یک سیب روی شاخه چیدن نداشتیم
بیهوده بود هرچه دویدیم روز و شب
وقتی امید وصل و رسیدن نداشتیم
از ما گذشت ای دل دیوانه ام برو
ذوق جنون و نای دویدن نداشتیم
طاووس در اسارت زیبایی خودیم
این درد بس که بال پریدن نداشتیم
«این درد بس که بال پریدن نداشتیم»
آقای ناظمی
دست شما درد نکند خیلی جالب بود.