سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

معصوم/سعید سلطانی طارمی



......

1

معصوم بود؟

شاید که در تصور تو معصوم

یک سیب زیر بارش باران است

سیبی که از خیال خدا می‌آید

و از نسیم هیچکس آبستن نیست

سیبی که از روابط بین گلو و کارد

و کاخ و کومه هیچ نمی‌داند

2

معصوم بود؟

شاید که در تصور تو معصوم

چیزی میان گربه و گنجشک است

چیزی که نه گناه گربگی‌اش را انکار ،

و نه به ساده‌لوحی گنجشکی‌اش‌،

                                  اقرار می‌کند

چیزی که سخت در درون خودش می‌لولد

و هرزمان

که خشم یا گرسنگی‌اش می‌گیرد ،

دستی به سوی جیب بغل برده

گنجشک ترس‌خورده‌ی خودرا

بیرون می‌آوَرَد

و کله‌ی کلافه‌ی کالش را

                                     می‌بلعد

بی‌آن که قطره‌ای خون

یا ذره‌ای جنون
                  به جا بگذارد

3

معصوم بود؟

شاید که در تصور تو معصوم

یک جفت دست کوچک و زیباست

در ذهن شعر عاشقانه‌ی سعدی

که جز برای ناز و نوازش

                     بیرون نمی‌شود

و فکر می‌کنی

کوبیدن و گرفتن و بستن

شلیک و انفجار و شکستن

در حوزه‌ی تخیل آن‌ها نیست

حال آن که این، خلاف خلقت دست است.

4

معصوم بود؟

کِی؟

   کَی؟

 کجا؟....

                                    18/3/92 ونداربن

                       

 

 

استعاره‌ی مُرده /سعید سلطانی طارمی

مسئله‌ی زبان "بهنجار" و میزان انحراف از آن، موضوع بررسی و بحث زبانشناسان بسیاری بوده است. ولی بررسی‌های یان‌ موکاژوفسکی در این زمینه قابل توجه‌تر از دیگران است. او در اثر‌خود «زبان معیار و زبان شعر» مفصل در این زمینه سخن گفته و مفهوم foregrounding (برجسته‌سازی) او بحث‌های زیادی را برانگیخته‌است. در بحث انحراف از زبان معیار، توجه اصلی به زبان شعر معطوف می‌شود که در آن ساختار عالی‌تری از زبان عادی شکل می‌گیرد. و واژگان و سازمان نحوی در آخرین حد امکانات خود ظاهر می‌شوند و زبان شعر، هرچه بیشتر از زبان معیار، فاصله می‌گیرد. همان چیزی که موکاژوفسکی به آن "نهایت برجسته‌سازی گفته" می‌گوید. مهم‌ترین عاملی که موجب انحراف از زبان عادی شده و برجستگی را به زبان هدیه می‌کند، استعاره است که موجب تنش نحوی زبان می‌شود و عناصر ناهمجنس را در کنار هم نشانده، ساختار عالی‌تری را شکل می‌دهد. به جمله‌های زیر توجه کنید

1- من در این خانه زندگی می‌کنم.

2- سرباز گم‌نامی در باغچه‌ی نمناک نزدیک علف‌ها نشسته‌است.

3- من صدای نفس سرباز را می‌شنوم.

در این جمله‌ها از زبان معیار استفاده شده است و هیچ‌ انحراف یا برجسته سازیی در آن‌ها دیده نمی‌شود. همه‌چیز عادی است، و فعل‌ها و سایر ارکان جمله‌ها، سرجای خودشان و به معنی خودشان آمده‌اند. حالا به جمله‌های زیر که از شعر" صدای پای آب" سهراب سپهری انتخاب شده‌اند، توجه کنید:

من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم.

من صدای نفس باغچه را می‌شنوم

در این مصرع‌ها از کلماتی استفاده شده‌است که در جمله‌های بالا هم مورد استفاده بودند. اما هیچ چیز آن ها مثل جمله‌های بالا عادی و بهنجار نیست بلکه نظام عادی جمله‌ها به هم خورده است  و همه چیز در نوعی هنجارشکنی سیر می‌کند. در باره‌"علف"، مثل انسان سخن گفته شده و برای آن، "گم‌نامی" در نظر گرفته شده‌است، این "گم‌نامی" در جمله‌ی شماره‌ی (2) صفت سرباز است و سرباز هم انسان است. اما گم‌نامی هم "نمناک" دیده‌شده که از باغچه گرفته شده‌است و"گمنامی نمناک‌"، همچون باغچه یا مکان دیده‌شده و به آن "نزدیکی"  نسبت داده‌شده‌است. (به گمنامی نمناک علف نزدیکم) که این نزدیکی در جمله‌ی شماره‌ی (2) به علف‌نسبت داده‌شده‌است. در تمام این موارد، جمله‌ از نظام عادی زبان منحرف شده‌است. در مصراع دوم هم برای باغچه‌ای که نفس نمی‌کشد، "نفس" فرض شده که شاعر، صدای نفس‌ آن را می‌شنود، در زبان عادی این امر ممکن نیست که کسی برای باغچه "صدای نفس" در نظر بگیرد و درباره‌ی‌ آن، همچون انسان، سخن بگوید. همان‌طور که در جمله‌ی شماره‌ی (3) صدای نفس به سرباز نسبت داده شده است. ملاحظه می‌شود که شاعر با استفاده از استعاره نظام عادی جمله‌ها را بر‌هم زده، آن ها را وارد وادی خیال نموده و به شعر تبدیل کرده‌است. این، ویژگی استعاره است. اما به عبارت‌های زیر توجه کنید:

1- آواز‌های ویکتورخارا سرشار از افکار و احساسش نسبت به مردم ساده‌ی شیلی است. او عشق عمیقی به مردم سخت‌کوش شهرک‌ها و دهکده‌های کشورش داشت و در بسیاری از سروده‌هایش به بی‌عدالتی در جامعه و رسوایی‌های سیاسی تاخته‌است. [مجله‌ی چیستا، سال بیست و پنجم ، شماره‌ی 2و3 ، آبان وآذر 86،ص 237]

2- چون خط  در تامین و حفظِ پیوستگیِ فرهنگی نقش اساسی دارد، نباید شیوه‌ای برگزید که چهره‌ی خط فارسی به‌گونه‌ای تغییر کند که مشابهت خود را با آن‌چه در ذخایر فرهنگی زبان فارسی به جا مانده است به کلی از دست بدهد.[همان، ص 227]

به نظر نمی‌رسد که این عبارت‌ها، جمله‌هایی داشته‌باشند که در آن‌ها از استعاره استفاده شده باشد، ظاهراً همه چیز عادی است، در حالی‌که "آوازهای ویکتورخارا" مثل ظرف دیده شده است و "افکار و احساسش" مثل مایع یا هر پدیده‌ی مادی که بتواند ظرفی را "سرشار"(پر) کند، نه پرشدن (مثل ظرف) ویژگی آواز است و نه "پرکردن" (مثل ماده) ویژگی افکار و احساس است. همچنین در جمله‌ی دوم، "عشق" را مثل دریا عمیق دیده است و آن را با صفتی (عمیق) توصیف کرده که ربطی به عشق ندارد همین طور در جمله‌ی آخر "بی‌عدالتی" را مثل قلعه‌ای دیده که باید به آن حمله‌کرد (تاخت). ملاحظه می شود که در تمام جمله‌های این عبارت از استعاره استفاده شده‌است. ولی ما بر خلاف مصراع‌های شعر سهراب سپهری احساس نمی‌کنیم که در این جمله‌ها زبان، از هنجارهای خودش خارج شده‌است. همچنین در عبارت دوم هم درباره‌ی خط و فرهنگ مثل تئاتر سخن گفته است. "تامین و حفظ پیوستگی فرهنگی مثل نمایشنامه‌ای است که خط در آن نقش اساسی بازی می‌کند." بازهم می‌بینیم که استعاره هست ولی وجودش حس نمی‌شود یعنی، استعاره‌ها در این دوعبارت، برجسته‌سازی نکرده‌اند. انحراف آن ها از هنجارهای زبان احساس نمی‌شود. وقتی استعاره‌ها سرشت "انحرافی" خود را از دست بدهند و جزء زبان معیار شوند، «مرده» تلقی می‌شوند و به آن ها "استعاره‌ی مرده" گفته‌می‌شود.«اصلا نمی‌شود گفت که زبان معیار بلا‌استعاره است اما استعاره‌های آن کیفیتی راکد دارند»[ترنس هاکس / 1377 / ص 110] در واقع در عبارت‌های اخیر استعاره‌ها راه همنشینی با عناصر ناهمجنس را پیدا کرده‌اند و برای اهل زبان طبیعی است که آن ها را در آن وضعیت ببیند در حالی‌که در شعر سهراب سپهری استعاره‌ها به همنشینی با عناصر ناآشنا نرسیده‌اند. هرچه  درجه‌ی این همنشینی بالاتر باشد، استعاره، بیشتر از سرشت انحرافی خود دور شده، "مرده" تلقی می‌شود و هرچه درجه‌ی همنشینی پایین باشد، استعاره، سرشت انحرافی خودرا بیشتر به‌رخ می‌کشد و "زنده" است

واقعیت این است که « سادوک و بلک برای نخستین‌ بار میان استعاره‌ی زنده[live metaphor] و استعاره‌ی مرده [dead metaphor] تمایزی ظریف قائل شدند، به اعتقاد سادوک، استعاره‌ی زنده، استعاره‌ی جدیدی است که کاربرد عام نیافته‌است و هنوز در فهرست واژگان ثبت نشده است، در عوض استعاره‌ی مرده، انتخابی‌ست که در گذشته صورت پذیرفته‌و به فهرست واژگان زبان راه یافته‌است» [صفوی/ 1379/ 268] در واقع به نظر سادوک هرچه استعاره کهنه‌تر باشد بیشتر به کار رفته و درجه‌ی انحراف آن از هنجارهای زبان کمتر شده است و هرچه جدیدتر باشد میزان انحراف آن از هنجارهای زبان بیشتر است و ارزش هنری آن والاتر خواهد بود گرچه بورخس معتقد بود که شاعران طبق الگو‌های خاصی استعاره سازی می‌کنند و استعاره‌های ادبی – مخصوصا- در دوره‌های مختلف تکرار شده‌اند  همچنین او در سخنرانی خود درباره‌ی ‌استعاره‌ گفته‌است:« لوگنس، شاعر آرژانتینی، در مقدمه‌ی کتابی به نام "قمری خیال‌انگیز" گفته‌است: هرکلمه یک استعاره‌ی مرده است» و اضافه می‌کند که « این حرف البته، خودش استعاره‌ است. با وجود این تصور می‌کنم همه‌ی ما تفاوت بین استعاره‌ی زنده و مرده را درک می‌کنیم. هرواژه‌نامه‌ی ریشه‌شناختی خوبی که دست بگیریم و به هرکلمه‌ای نگاه کنیم، مطمئنا می‌بینیم که استعاره‌ای در یک جای آن پنهان شده‌است.»[بورخس 1381،ص30] ترنس هاکس هم معتقد است که استعاره‌ی زنده متعلق به "پیش‌زمینه" است و استعاره‌ی مرده به "پس‌زمینه". و منظورش از پیش‌زمینه ‌و پس‌زمینه مربوط می‌شود به میزان انحراف یا درجه‌ی همنشینی یا درجه‌ی جلب حساسیت خواننده و شنونده، که اگر درجه‌ی همنشینی بالا باشد میزان برجسته‌سازی و جلب حساسیت پایین است و استعاره، "مرده‌" است. در حالی‌که اگر درجه‌ی همنشینی پایین باشد، میزان برجسته‌سازی و جلب حساسیت، بالا خواهد بود و استعاره، زنده و فعال تلقی خواهد‌شد.

اما مرده یا زنده‌بودن استعاره یک امر نسبی است و در شرایط و ذهنیت‌های مختلف فرق می‌کند. مثلا ممکن است استعاره‌ای برای فرد x ویژگی‌برجسته‌سازی‌اش را از دست داده و به یک کلیشه‌ی معمولی تبدیل شده باشد که به هیچ‌وجه نظر او را جلب نمی‌کند بلکه از نظر او معنی استعاری آن، تا حد معنی حقیقی‌ سقوط کرده است. در حالی‌که همان استعاره ممکن است برای فرد y تمام ویژگی‌های استعاری خود را حفظ کرده باشد. به بیت زیر و استعاره‌ی " بت نازآفرین" توجه‌ کنید.

 می‌گذرد آن بت ناز‌آفرین                       در دل عشاق نیاز آفرین.        (ه. ا. سایه)

تمام کسانی که اندک‌ آشنایی با ادبیات و شعر فارسی داشته باشند، واژه‌ی "بت " برای‌شان معنی "زیبارو و معشوق زیبا" را دارد، کسی در این معنی، شک نمی‌کند، تا جایی‌که لغت‌نامه‌های "معین" و "سخن" هردو "زیبارو و معشوق" را به عنوان معنی آن ذکر کرده‌اند. "فرهنگ بزرگ سخن"، مجاز بودن این‌معنی‌ها را قید کرده، در حالی‌که "معین" به این‌ هم اشاره‌ نکرده‌است. اگر استعاره‌ای تا آن‌جا پیش‌رفت که معنی‌ استعاری آن به معنی حقیقی تبدیل شده، وارد لغت‌نامه شد، مرده‌است. در حالی‌که فرد دیگری که با شعر فارسی آشنایی کمتری دارد ممکن است واژه‌ی "بت" برایش برجسته‌ و اعجاب‌انگیز باشد که در این صورت آن واژه‌ برایش یک استعاره‌ی زنده است. پس استعاره‌ی "بت نازآفرین" در بیت بالا بسته به خواننده‌اش، می‌تواند، استعاره‌ای مرده یا زنده باشد. یا دربیت زیر واژه‌ی "ریشه" که استعاره است ممکن است، برای کسی کاملا عادی بوده در جایگاه خود تلقی شود، که در این صورت یک استعاره‌ی مرده ‌است. ولی برای دیگری برجستگی و ناآشنایی خودرا حفظ کرده‌باشد و درجه‌ی پایینی از همنشینی را با "بنا" نشان دهد و از نظر او غیرعادی باشد که در این صورت استعاره‌ی زنده است.

برکن زبن این بنا که باید                    از ریشه بنای ظلم برکند.      (ملک الشعرا بهار)

اما در "استعاره‌ی مفهومی" که زبان‌شناسان شناخت‌گرا نظیر لیکاف و جانسون آن را مطرح می‌کنند. به زنده یا مرده بودن استعاره توجه نمی‌شود. از نظر آن‌ها زبان معیار و محاوره لبریز از استعاره هایی است که برای توضیح مفاهیم پیچیده و انتزاعی به کار می‌آیند، نظیر استعاره‌هایی که پیش از این در عبارت زیر بررسی کردیم.

 - آواز‌های ویکتورخارا سرشار از افکار و احساسش نسبت به مردم ساده‌ی شیلی است. او عشق عمیقی به مردم سخت‌کوش شهرک‌ها و دهکده‌های کشورش داشت و در بسیاری از سروده‌هایش به بی‌عدالتی در جامعه و رسوایی‌های سیاسی تاخته‌است. [مجله‌ی چیستا، سال بیست و پنجم ، شماره‌ی 2و3 ، آبان وآذر 86،ص 237]

در این عبارت با استعاره‌هایی نظیر" آوازهای ویکتور خارا، ظرف است" / "افکار و احساس او، آب یا مایع است" / "عشق، دریاست"/ ""سروده‌های ویکتور خارا، میدان جنگ است" / " بی‌عدالتی، دشمن یا قلعه‌ی دشمن است" روبه‌رو هستیم. که نویسنده به کمک آن ها مفاهیم مورد نظرش را برای ما قابل فهم و دریافت کرده است. در این نگاه، استعاره، امری زبانی نیست تا میزان انحراف‌ آن از هنجارهای زبان ارزیابی شود بلکه استعاره امری مفهومی‌است و نتیجه‌ی عمکرد مفاهیم در ذهنیت ماست. لذا بحث استعاره‌ی مرده در این نگاه کاملا منتفی است.

منابع:

1- ادبیات و زبان، کوروش صفوی، 1379

2- استعاره، ترنس هاکس، ترجمه‌ی فرزانه‌طاهری چاپ اول 1377

3- مجله‌ی چیستا، سال بیست و پنجم، شماره‌ی 2و3 ، آبان و آذر 86

4- این هنر شعر، خورخه لوئیس بورخس، ترجمه‌ی میمنت میرصادقی و هما متین رزم، انتشارات نیلوفر، 1381

5- هشت کتاب سهراب سپهری

6- دیوان سایه

 7- دیوان ملک الشعرا بهار

      

   

شمال شالیزار/بنیامین پورحسن

http://www.blogsky.com/images/avatar/7117794187-96x96.jpg


یکی از این اراذل ادبی

من هم از شاعرانِ اوباشم

تا که دستت به فکر من نرسد

روی مغزم اسید می پاشم

می روم از خودم به سمت عدم

می روم از خودم که گم باشم


می روم تا پناهگاه جنون


می روم از خودم که گم باشم

من بدهکارِ بودنم هستم

می روم از خودم به سمت عدم

چون که انکارِ بودنم هستم

روزگاری درخت بودم و حال

چوبه ی دارِ بودنم هستم


" منِ زیر کتاب ها مدفون " *


پای رفتن نبودی و رفتم

و خیالت از این جهت تخت است

که مرا از قبیله ام راندی

[ این قبیله چقدر خوشبخت است !]

" احمد شاملو " شدن درد و

" مهدی" و "فاطمه" شدن سخت است


سخت تر , از کشیدن ناخون !


نفرت و سیخ داغ می بارد

از صدایی که آن ورِ گوشی ست

که : پسر جان! بخواب با دلِ خوش

بهترین خواب , خواب خرگوشی ست

بدترین عضو در بدن مغز و

بهترین کارها فراموشی ست


[ خودتو فیلم کردی آقا جون! ]


طعم تلخ مرا نفهمیدی

تلخ و جانسوز مثل یک آهم

ارتفاع مرا نسنجیدی

به بلندای آه کوتاهم

من سفر کرده ام مرا ول کن

آخر خط و اول راهم


بکش از ما مسافران بیرون


با گلویی که می جوی از من

با هوایی که می شود سنگین

با سلاحی  به سردی چاقو

با تفنگ و فشنگ "مید این چین "

با توسل به هر چه که داری

خون من را نریز بیش از این


فرق ها هست بین خون تا خون !


کاش بن بست ها نبودند و

می رسیدند کوچه ها به فرار

می گذشتم اگر چه خون آلود

تا به سوی شمال شالیزار

حیف اما به جرم جان سختی

سر من را زدند بر دیوار


السلام علیک یا قانون !


اولم زجر و آخرم زجر است

اولش درد و آخرش دردی

و در انبوه نارفیقانم

تو به شکلی عجیب نامردی

کل خود را به نام تو کردم

حبس و زنجیر قسمتم کردی


"از تو ای شعر واقعا ممنون !" *

از تو ای شعر واقعا ممنون.....


ماهی بی تاب/حسن اسدی شبدیز

http://s6.picofile.com/file/8222650576/hashabdiz_1.jpg


گر بگردانی به چشمانت شرابِ خواب را
بشکند گردون ز مستی، ساغرِ مهتاب را
گر بگیری پرنیانِ زلفِ شبرنگ از رُخ‌ات
بشکنی بازار گرمِ مهرِ گردونتاب را
شوکتِ دریاییِ چشمِ شراب‌انگیز تو
از خماری می‌کُشد هر نرگسِ سیراب را
موجِ لبخند تو را نازم که در باغِ سکوت

گرم، می‌تازد که از چشمم بچیند خواب را

خارِ اندوه تو را در چشم دل می‌پرورم

کی به صد گلشن ‌فروشم؟ این گُلِ نایاب را

من که در آغوشِ گلپوشِ تو ساغر می‌زدم

کی بنوشم؟ جام حرمان، این شرنگِ ناب را

آتش عشقت اگر روزی بمیرد در دلم
آه! خواهی دید مرگِ ماهیِ بی‌آب را!

گریه‌ی «شبدیز» زیر سایه‌ی ابروی تو

درهم‌آمیزد گِل میخانه و محراب را

شعر و نوپردازی/احسان طبری


در مطبوعات ایران بحثی درباره ی آن که شعر چیست و شاعر کیست بسیار درگرفته و سخنوران و سخن سنجان نوپرداز و کهن پرداز در این زمینه بارها به میدان آمده اند. ما برای خود این حق و وظیفه را قائل نیستیم که در میان طرفین به داوری برخیزیم، ولی از آن جا که مایلیم ارزیابی خود را از شعر نو عرضه داریم به عنوان پیش زمینه ی سخن پر بیراهه نمی دانیم که اندیشه ی خود را درباره ی برخی مسائل مورد بحث درباره ی شعر و شاعر، از کنار بیان داریم.

شعر مرکب  از چهار عنصر ضرور است:

١- اندیشه

۲-  احساس

٣- تخیل

۴-  آهنگ 

١- اندیشه: مقصود ما از اندیشه در شعر آن است که هر شعر باید حامل قضاوت، پیام و حکمتی باشد، زیرا هنر و از آن جمله شعر، افزاری است که آدمی به کمک آن زندگی و طبیعت را می شناسد.

در گذشته از "مضمون بکر"  صحبت می کردند. مضمون بکر یعنی استعارات و تشابیه تازه درباره ی مضمون های سنتی و کلاسیک متداول در شعر فارسی. مثلن تشبیه و تعبیر تازه ای درباره ی لب یار و در فراق و آتش عشق و لذت وصل و سوگواری بر مرگ پدر و ماتم فرزند و غیره. امروز اما دوران جستجوی مضمون بکر سپری شده است. اینک دوران به چنگ آوردن " یافت ها "، یعنی اندیشه های جستجو شده و نغز و جذاب است. دوران اندیشه های نو است. اگر اندیشه ای نو نداری، پس شعری نسرا !

اما اندیشه ی نو را از کجا می توان یافت؟

در جهان سخنوران نامی و مبتکر اندک نبوده اند و می گویند که آنان بر و بام دانش را همه رُفته اند و نگفته ای به جای نگذاشته اند. آیا این حکم صحیح است؟ به دو جهت نه.

نخست از آن جهت که طبیعت گردان و زندگی پویان، چشمه ی پایان ناپذیر یافت هاست. و انبان هستی بی تگ است و گنج زمان تهی شدنی نیست. دوم آن که حتا فکرها و احکام کهن را نیز می توان با نگرش یا بینش تازه ای گفت. شما سه شاعر امریکایی، یعنی والت ویتمن، پابلو نرودا و رابرت فراست را بخوانید. آیا آن ها نکات ویژه ای گفته اند؟ اگر نیک بشکافید غالبن  وصف همان عواطف است که به اندازه ی آدمی کهن است، ولی نگرش نوین آنان، این وصف را تازه و بدیع ساخته است. هر شاعری باید با نگرش ویژه ی خود در این نمایشگاه حیرت انگیز هستی پای گذارد. با نگرش خود و با پیام خود. اگر نگرش و پیامی نداری، پس شعری نسرا !

۲-  احساس: احساس یا عاطفه در شعر دارای آفریننده و آفریده ای است.

آفریننده ی احساس مجذوبیت خود شاعر است. اگر شاعر شیفته ی یک حس نیرومند نشود، قادر نیست آوند شعر را از اکسیر احساس بیانباید. باید دردی، جنونی، آرزویی، رنجی، شراری، هوسی، افسونی شاعر را سراپا فراگیرد و او، شعله ور از الهام خود، چراغ شعر را برافروزد.

و اما آفریده ی احساس،  سرایت و انتقال احساس است. یعنی اگر شاعر خود مجذوب بود، می تواند جذبه ی خود را سرایت دهد. کلام معروفی است که : سخن که از دل برخاست، بر دل نشیند. تولستوی کارکرد یا وظیفه ی اساسی و عمده ی هنر را در سرایت و انتقال احساس می داند. اگر هنرمند توانست اندوه، وحشت، نفرت، خشم، لذت، حسرت و دیگر عواطف خود را به هنرپذیر (خواننده یا بیننده) انتقال دهد، در آن صورت کار هنری سرانجام گرفته است.

البته این حکمی است درخورد بحث، زیرا این موضوع سخت نسبی است: تا هنرپذیر که باشد؟ کالایی را درویشی با شور می خرد و شهزاده ای با کراهت پس می زند. در بازار هنر نیز چون این است. تا خریدار کالا که باشد؟

ولی به هر جهت باید کالای شعر در بازار پرهیاهوی تاریخ خریدارانی داشته باشد. جماعت خریدارانند که مهر و نشان بر کیفیت کالا می زنند. و آن چه که در بازار رونقی دارد نه بنجل هاست، نه تافته های جدا بافته، بلکه آن بافته های زرکش شعر است که برای اکثریت حامعه هیجان انگیز است و از بلیغ ترین و فهماترین بانگ ها و واژه های انسانی انباشته است.

سرنوشت مبتذل گویان و مغلق بافان هر دو فراموش شدن است و نیز سرنوشت کسانی که احساس آنان به صورت احساساتی بافی ِ لوس در آمده است در انحصار خود آنان مانده،  از پل سخن نگذشته و به دست مشتری نرسیده است.

٣- تخیل:  خیال به وجودآورنده ی شخصیت شعر است پندار و خیال به صورت استعاره و تشبیه بیان شاعرانه را پدید می آورد. به گفته ی خواجه نصیرالدین توسی، شعر را زمانی حتا " کلام مخیل " می خوانده اند. شاعر با یافتن تشابهی گاه حتی دور،  میان برخی جهات اشیا ء و پدیده ها، برخی کارکردها ی آن ها را به یکدیگر پیوند می دهد. بررسی تاریخ تخیل شاعرانه نشان می دهد که شاعران به تدریج به استقرار روابط هرچه دورتری میان اشیاء و پدیده ها می پردازند. در اشعار رمزآمیز امروزی، این پیوندها گاه به قدری دور است که باید آن ها را کشف و تفسیر کرد.

نقطه ی قوت شعر معاصر فارسی، قدرت تخیل است. شاعران متعددی در این زمینه نمونه های با ارزشی عرضه داشته اند، ولی گاه بلای مبهم بافیِ عبث نیز دامنگیر برخی از آنان است.

۴-  آهنگ : اگر آهنگ نباشد، شعر شعر نیست. خویشاوندی شعر با موسیقی در آهنگین بودن کلام شاعرانه است. شعر، کژآهنگی یا بی آهنگی را برنمی تابد. "سن ژان پرس"  اشعار خود را به نثر نوشته است، ولی این نه تنها نثری است خیال انگیز با فلسفه ای ژرف، بلکه نغمه ای است  گرم که بر سنگریزه ی الفاظ، چون نهری زلال می لغزد. حتا کسانی که آن را درک نمی کنند، از آن لذت می برند. سخن در این جا بر سر عروض یا هجا، موزونی یا تسجیع نیست، سخن بر سر آهنگ است. شعر نو فارسی از این جهت در جاده ی درست است، ولی در برخی اشعار گاه " کژآهنگی " احساس می شود و گاه قوانین هارمونی میان نغمات ابیات و مصرع ها طاغیانه و خیره سرانه به هم می خورد و نوعی دیوانه سری ِ بی جا انجام می گیرد. دیوانه سری ِ آهنگ شکنانه، همراه با جنون مبهم بافی عبث، شعر را کنفت و نابود می کند.

 سبک شعر از ترکیب این ۴ عنصر و از درجات و حالات فوق العاده متنوع این ترکیب ها پدید می آید. از این رو می تواند بی نهایت متنوع باشد. خوبی یا بدی سبک شعر در حضور یا غیاب این عناصر ضرور چهارگانه نهفته است. هر سبکی که این چهار عنصر را با خود دارد خوبست و به گفته ی ولتر : « همه ی سبک ها خوبست، به جز سبک کسالت آور».

شاعر نیز باید دارای سه صفت باشد :

١- نگرنده

۲- اندیشنده

٣-  کوشنده 

١- نگرنده : شاعر باید به تماشای وجود برود و با دیدگانی کنجکاو و مشتاق در جهان رنگارنگ بنگرد. اگر غرق در غرور خود و مجذوب هوس های تنگ خویش گام برداری، چشمان بینا ولی کور تو هیچ چیز نخواهد دید. باید توانست دید، باید توانست نگریست.

شاعر گاه حتا بی چشم سر، در جهان، زیبایی ها، رازها، پیوندها، داستان ها و حکمت ها می بیند. برای این کار باید با کیسه ی طلب بر دوش، در جاده های پیچاپیچ وجود به سیر پرداخت و در هر قطره ی باران، پچ پچه ی برگ، تابش ستاره در دود شب، پویه ی روستایی بر گرد راه، بام خم شده، دیوار تنها، پنجره ی روشن، . . . . . سری، رازی، پیامی دید. باید به سوی مردم شد و در مکتب رنج و کار و آفرینش و نبرد آنان نکته ها آموخت و جلوه ها دید.

۲- اندیشنده : نگریسته را باید سنجید و واسنجید و به اندیشه بدل ساخت. به اندیشه ای بزرگ، سازنده، شورانگیز، روشن و پیشرو. شاعر برای آن که اندیشنده شود، باید دارای جهان بینی و منطقی برای خود  باشد. در جهان بغرنج، سخن ِ نو و جذاب گفتن کار ِ بازی نیست. مایه ی اولیه ی استعداد شرط لازم و نه کافی آن است. با استعداد تنها و بدون آموزش نیز به جایی نمی توان رسید. کار فرهنگ کار ادامه کاری و وراثت است.

٣-  کوشنده : و شاعر باید سخت گیر و سخت کوش باشد. باید خواند و خواند و خواند. باید نوشت و دید. باید گوش به نوای مردم داد. گوش به بانگ انتقاد، گوش به غریو جنبش داد و باید بر بلندی تاریخ و بر سراشیبی شعر عرق ریزان و نفس زنان رفت تا بتوان در زیر سپهر سبز رنگ به آزادی نفس کشید.

اکنون با تجزیه ی اجزا و با جدا ساختن افزارها می توان گفت که وسایل سنجش شعر آماده است.تنها باید برحذر بود که از این افزار های سنجش، با غرور و بی رحمی استفاده نکرد. هر سنجشی باید هنرپرور باشد. استعدادهای تازه کار را نترساند و  استعدادهای متوسط را تحقیر نکند.

لحن مغرورانه و خودپسندانه ی برخی از شاعران و هنرسنجان ما صاف و ساده کراهت آور است. باید از آنان پرسید: این چیست؟ بیماری است، جنون است یا اظهارنظر و قضاوت؟ خدمت به تاریخ و مردم و ادب و شعر است یا ویرانگری ، عربده کشی؟ می خواهید راست بگویید یا می خواهید جلوه فروشی کنید؟

مردم ما به گفتگوی منظم، آرام، انسانی، منطقی، بدون غرور، با دقت، از روی خبرگی، از روی شکیب نیازمندند. باید دانست که ما داریم فرهنگی نو را آغاز می کنیم. عصری نو، روزی نو در تاریخ ما آغاز می شود. عصر گوارش فرهنگ جهانی برای ایران ، و آفرینش این فرهنگ در چارچوب رنگ و آهنگ ایرانی.

برای این کار ما به اندیشه گرایی جدی نیازمندیم. لازمه ی شاعرخوب بودن، بی منطقی و دیوانه سری نیست. نام خوب شاعران، این پیامبران رنج و آرزو را نیالاییم. فروتن، سنجیده و با توشه ای از سخن های گفتنی، بر سکوی بحث و سنجش بنشینیم و راهی بگشاییم