غریب بود و نمیدانست
که راهِ خانه کجاست
غریب بود و نمیدانست
که رسمِ خانه عوض میشود
غریب بود و نمیدانست
که مرده است
که آشنایان با مردگان نیامیزند
[شما که خانهٔ او را وجبوجب
پیِ گنجی نهفته
زیر و زبَر کردید
شما که شبها
در گورِ خیسِ فاحشهها
شنگ و شاد میگردید
شما که جمله و خطخط
عصارهٔ دردید...]
غریب راه نمیدانست
غریب رسم نمیدانست
غریب مرگ نمیخواست
غریب در پیِ دیدارِ آشنا هر روز
به کوچهکوچه نظر میکرد
به شاخههای کبود
و میگریست.
۱۶ آذر ۱۳۹۵
#محسن_صلاحی_راد