سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

کریم آقا صافی تبریزی و اشعار چاپ نشده وطنیه اش/رضا همراز



صافی آن فرزانه کاندر پهنه ی شعر و ادب

یادگار از طبع او اشعار شیوا مانده است

تا به هم آمیخته صد خرمن از گل های شعر

دیده بر گلزار او محو تماشا مانده است

                         سید محسن رجائی « مجنون »

                                                                                                              رضا همراز

در آذربایجان مرحوم کریم آقا صافی تبریزی را بیشتر با مراثی  و نوحه های جانسوزش بیشتر می شناسند تا دیگر اشعارش  . در دهه عاشورا و لیالی ماتم مدّاحان اشعار سوزناک این شاعردلسوخته را خوانده و ملّت اشک خون از چشم خود جاری می نمایند . متاسفانه در تذکره ها و کتابهای ادبی فقط به ابیاتی از غزلیات و یا اشعار وطنی این شاعر سترگ اکتفا گردیده و روایات و داستانهایی مبنی بر اینکه ایشان اول غزل سرا بوده ولی بعداً به سرودن اشعار مراثی روی آورده و از این روی آن اشعار را خود از بین برده است !!  و یا آن اشعار را به چاپخانه سعادت داده بودند که با مشتعل شدن چاپخانه ، آن اشعار نیز بکلی از بین رفتند !! را بارها خوانده و یا شنیده ایم . متاسفانه نه تذکره نویسان و نه ادیبان ، این داستانها را هیچ وقت کالبد شکافی نکرده و نتیجه این شده که اشعار وطنی و غزلیات زیبای این شاعر « صافی» ضمیر و طراز اوّل همیشه در محاق باشد . در این نوشته سعی خواهد شد با مراجعه به دستنوشته ها و اسناد خانوادگی مرحوم صافی روی دیگر سکه نوشته شود .

 

صافی تبریزی که بود ؟

زنده نام کریم آقا صافی تبریزی فرزند حاجی محرّم بن حاج جعفر دایی مرحوم و مشهور که خدماتشان در تبریز به آبادانی شهر و دستگیری از فقرا زبانزد و اظهر من الشمس می باشد ، یکی از شعرا و روشن فکران تبریز بود که به سال 1265 شمسی در محله سرخاب ، در دامنه کوه سرخ فام عینالی تبریز دیده به هستی گشود . بی جهت نبود که مردم تبریز در قدردانی و تکریم خاندان حاج جعفر دایی نغماتی سروده بودند که دو قطعه از آنها تقدیم می گردد :http://salarsolmaz.blogfa.com/

مضمون/ اسماعیل امینی

نه شادم نه محزون نه خاکم نه گردون            
نه لفظم نه مضمون چه معنیستم من؟

                                           بیدل

 

معنی، مفهوم، مقصود، درونمایه ، اندیشه و مضمون و کلماتی از این قبیل را در مباحث ادبی ، اغلب به جای هم به کار می برند. در این میان "مضمون" اصطلاحی است که بسیار رایج است  ولی چندان شناخته شده نیست.

برای شناخت مضمون ، چند شعر را که بیانگر مفهومی مشابهند باهم می خوانیم:

1- ای مرغ سحر عشق زپروانه بیاموز   کان سوخته را جان شد وآواز نیامد

2- آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود      عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم

3- عشق آن نبود که همچو بلبل نالی       آن گه که بمیری و ننالی عشق است

4- شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان      ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی

5- بیان شوق چه حاجت که حال آتش دل         توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

 

این شعرها دربارۀ ارتباط عشق و خاموشی است ،یعنی تحمل سختی های عشق و گلایه نکردن و ننالیدن، اما ببینید که در هر شعر این موضوع با تصویر ولحنی متفاوت بیان شده است.با آن که بسیاری از عناصر این تصاویر مشترکند.

مضمون همان روشی است که شاعر برای بیان اندیشه و مقصود خود دارد،گاهی با تصویر گاهی با لحن ، گاهی با نماد و استعاره، به هر حال  هر شیوه ای که ضمن آن شاعر ، سخن خود را عرضه می کند مضمون نام دارد. مانند معلم ریاضی که برای انتقال مفهوم ضرب و تقسیم،گاهی از شکل ها استفاده می کند،گاهی از مداد و کاغذ، گاهی سیبی را چند قسمت می کند و گاه داستانی می سارد از پرتقال فروش و پارچه فروش، اما هدف تمام این روشها، یکی است. یعنی برای او آن تصویر یا آن سیب و نیز آن قضیۀ پرتقال فروش ، فقط آن مقدار اهمیت دارد که ضرب وتقسیم را بیاموزد. و اگرنه فرقی میان پرتقال فروش و پارچه فروش نیست.

اما در شعر که اثر هنری است، نمی توان این گونه مرزبندی کرد؛ یعنی بگوییم که اندیشه و مقصود از مضمون مهم تر است و فرقی نمی کند که شاعر  چه شیوه ای برای بیان سخن خویش  دارد.

در شعر نه تنها این شیوه ها اهمیت دارد حتی کلمات و لحن و ترتیب کلمات در جمله نیز اهمیت دارد.

به این دو بیت که از مثال های مشهور است توجه کنید"

خدا خواهد آنجا که کشتی برد    اگر ناخدا جامه بر تن درد

برد کشتی آنجا که خواهد خدای    اگر جامه بر تن درد ناخدای

هر دوبیت در یک وزن هستند با کلمات یکسان، فقط ترتیب کلمات ابیات متفاوت است، با این حال      می بینیم که تأثیر حسی آنها باهم خیلی متفاوت است.

باز هم دوبیت دیگر با مفهومی نزدیک اما با دو مضمون متفاوت بخوانیم:

- دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند      کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است

- دنیا حریف سفله و معشوق بی وفاست        چون می رود هرآینه بگذار تا رود

هر دوبیت دربارۀ بی اعتباری دنیاست اما یکی با مضمون /پیرزن عشوه گری که عروس دامادهای متعدداست/ طنزی گزنده آفریده و دیگری با کلمات و نگاهی دیگر ، از موضع برتری و بی اعتنایی سخن می گوید.

برای آن که با گونه های مختلف مضامین آشنا شویم، می توانیم نظیر همین مثال ها ابیاتی را که مفاهیم نزدیک دارند در کنار هم قرار دهیم تا تفاوت نگاه و البته تفاوت توان شاعران را ببینیم.

چند بیت دربارۀ گریستن در کنار هم می آورم تا مقصود از تفاوت لحن و مضمون روشن شود:

- نماز شام غریبان چو گریه آغازم   به مویه های غریبانه قصه پردازم

- جز در صفای اشک دلم وا نمی شود    باران به دامن است هوای گرفته را

- به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن      ببین در آینۀ جویبار گریۀ بید

- گریه و زاری قوی سرمایه ای ست   رحمت کلی قوی تر دایه ای ست

- قاصدک !ابرهای همه عالم شب وروز در دلم می گریند

- تمام روز در آیینه گریه می کردم  بهار پنجره ام را به وهم سبز درختان سپرده بود

- چون صاعقه در کورۀ بی صبری ام امروز    از صبح که برخاسته ام ابری ام امروز

 

 

 

 

معصیت/محمد رضا راثی پور


کجا پناه برد تا که قطره قطره نریزد چو موم از گرما

دهان پنجره ها اژدهای شعله فشان

سراغ سایه کجا گیرد

که از سماجت این آفتاب کور کننده

به هیچ گوشه پنهان

نمانده است نشان


هوای هذیانی

حریق نامریی

جزای معصیت دیرسال این شهرست

جزای معصیت قوم عاد و قوم ثمود

که قدر موهبت سبزه را ندانستند!

زندگی/سید علی میرافضلی


به جای قناری:

کلاغان جاری؛

به جای صنوبر:

درختانِ عرعر؛

به جای نسیم و ترنّم:

دی اکسید کربُن؛

من این روزها واقعاً زندگی میکنم!



بخشی از نامهٔ سهراب_سپهری به نازی تهرانی

روان باش که پرندگان چنین‌اند و گیاهان چنین‌اند. چون به درخت رسیدی به تماشا بمان. تماشا تو را به آسمان خواهد برد.

لبریز شو تا سرشاری‌ات به هر سو رو کند. صدایی تو را می‌خواند. روانه شو. سرمشق خودت باش. با چشمان خودت ببین. با یافته خویش بِزی. در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی. 

پیک خود باش.! پیام خودت را بازگوی. میوه از باغ درون بچین. شاخه ها چنان بارور بینی که سبدها آرزو کنی و زنبیلِ تو را گرانباری شاخه‌ای بس خواهد بود.!



۶ فروردین ۱۳۴۲