روزی تلافی می کنم این کارهایت را
با بغض ، تزیین می کنم موج صدایت را
قلبم هزاران تکّه شد با خنجر کینت
بیرون بکش لطفا از این تقدیر ، پایت را
دیگر صمیمی بودنت را هم نمی خواهم
" تو " گفتن با طعنه ات را یا " شمایت " را
خوابیدنت را هم کنار خود نمی خواهم
لطفا از امشب پهن کن آن گوشه جایت را
در شهر ، دیگر با کسی دعوا نخواهم کرد
دیگر ندارد این دل وحشی ، هوایت را
حتی نمازی هم که می خوانی پُر از مکر است
بردار از این خانه ببر بیرون خدایت را
زیر لبت داری به من دشنام می گویی
بعد از نمازت ، گوش می کردم دعایت را
ترشیده ای در چشم من لطفا رعایت کن
دیگر ندارم طاقت ناز و ادایت را
بهداشتت را بعد از این کامل رعایت کن
زیر پتو پنهان نکن فنجان چایت را
تنها کفایت می کند یک شب بخیرت نیز
بس کن! نمی خواهم بخوانی قصه هایت را
هر شب تمام بستگانت شام اینجایند
کُشتی مرا ، تعطیل کن مهمانسرایت را
دیوانه ای مثل تو ، کم تر دیده ام بانو
بخشید قلب من عطایت بر لقایت را
من جای تو بودم سفر به طوس می کردم
شاید دهد آن ضامن آهو شفایت را
سالار عبدی