باد است و جاری تا کرانها دور
تو ماندهای با خاطراتِ یک دلِ لرزان...
(یک روحِ سرگردان)
او رفته با هر خواه و ناخواهَش
( پرهای بالشْ ابر را پیمانه میگیرند)
برخیز ازین رؤیای جانکاهَش...
(پایانْ دو سیلاب است)
بگذارش و بگذر
آغاز شو با قصهای دیگر...