وقتی می گوییم شاعر نو سرا باید مقتضیات زمانه اش را بداند و بر آن اساس گام بردارد ممکن است از سوی گروهی جزم اندیش که جز آرمانهای انعطاف ناپذیر خویش چیزی نمی بینند به کاسبکاری و بازار یابی متهم شویم.از دید این خیال بافان مایی که از مواضع و دیدگاههایمان با تغییر زمان عدول می کنیم ،مبلغان کالائی هستیم که با عوض کردن رنگ و لعاب می خواهد به هر قیمتی که باشد مشتریان را راضی کند .اما سوال ما اینست که آیا بی وجود مشتریان و همان مخاطبان که روز به روز با سرسختی و انعطاف ناپذیری هایمان تعدادشان کم می شود نیازی به ارائه و عرضه این کالای فرهنگی احساس می شود یا نه.وقتی فلسفه وجودی شعر بطور تنگاتنگی به مخاطب گره خورده ، چه کراهت و نکوهیدگی وجود دارد که پسند مخاطب هم در نظر گرفته شود؟
زمانی نکوهیدگی وجود دارد که ما به نیازهای مخاطب بی توجه باشیم و فارغ از درگیری های ذهنی نسل معاصر مشغول دنیای انتزاعی خود باشیم.اینجاست که گسست احساس می شود و نتیجه این اختلال ارتباط جز بی رونق تر شدن کالای فرهنگی ما نیست.
اصولا آشنایی با مشغله های ذهنی و اضطرابها و تشویشهای نسل امروز نیاز به درکی والا دارد که در سایه تذهیب و تزکیه و پرهیز از ابتلائات آدمهای حقیر سود و زیان اندیش بدست می آید تا در این آیینه صیقل خورده حقیقت با همه عظمتش بازتاب یابد و جز این متصور نیست.وقتی رابطه هنر مند و مردم دوطرفه است.
در صورت بی انگیزگی و انفعال ما میدان دست هوچیان و مردم فریبان پوپولیست می افتد که در ورای حرفهای به ظاهر ساده و خیرخواهانه ، جز به ایجاد جامعه ای مطیع و منقاد و خاموش کردن چراغ اندیشه فکر نمی کنند.
نمی شود همراه با مردم نبود و در رنجهای روزمره شان شریک نشد اما دلهایشان را تسخیر کرد.