زنجیرها همیشه فلزی نیست
من دیده ام سلاسل نامرئی
آری بسان معصیتی پنهان
پشت دلیل و بینه شرعی
درب قفس چه فایده وا کردن
وقتی که شوق نیست پریدن را
عنوان کنند غایت دانایی
در لاکی از سکوت خزیدن را
زنجیر ها همیشه فلزی نیست
بسیار دستها که نمی دانند
بسیار دستها که گره ها را
تعویذ روز حادثه می خوانند
دیدم کتاب های گران چون سنگ
سدی به جوی جاری پرسش ها
آنسان که یک توهمی از تقوی
باطل کند تمام پرستش ها
بیچاره این حواس بر آشفته
در معرض هجوم دروغ و وهم
می بازد اعتماد و یقین اما
جز شک و احتیاط ندارد سهم