سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

حافظ روی پلّکان /سید علی میر افضلی



 

صد غزل انتقادی حافظ. انتخاب و تدوین نو: هیوا مسیح. تهران، نشر مثلث، 1390

دیوان حافظ یکی از جذاب‌ترین متون ادبی ما در همه دوران‌ها بوده است. این جذابیت، تا دوران ما نیز امتداد یافته است و در بازار گرم حافظ پژوهی، شاعران و هنرمندان هم می‌خواهند از قافله عقب نمانند و نام خود را در تاریخ حافظ پژوهی به ثبت برسانند. درست است که ما به خوانشی جدید از متون کهن نیاز داریم، اما شرط تحقق این امر، در گام نخست، فهم درست شعر حافظ است. شعر حافظ، چکیده فرهنگ ایرانی و اسلامی است و بدون شناخت این وجوه، هر کسی در همان گام نخست متوقف می‌ماند. در سال‌های اخیر، عباس کیارستمی فیلم‌ساز معروف، روایتی نوین از اشعار حافظ ارائه کرد که در واقع گزینش ابیات و مصراع‌های حافظ با چیدمان جدید بود و اگرچه مورد استقبال عموم کتابخوانان قرار گرفت، انتقادهای جدی نیز بر آن وارد بود، که اغلب‌شان بی جواب ماند. نگارنده این سطور، با اینکه با چیدمان پلکانی شعر قدیم هیچ مخالفتی ندارد و خودش نیز مرتکب چنین عملی شده است، معتقد است که توفیق چنین چیدمانی بستگی به فهم درست متن انتخاب شده دارد. متأسفانه باید گفت که تفنن‌ورزی شاعران و هنرمندان در متون قدیم، اغلب دچار یک معضل اساسی است و آن سرسری گرفتن متن و بی توجهی به فهم و شعور مخاطب است. به بهانه خوانش نوین، نمی‌توان قواعد ادبی و زبانی متون کلاسیک را نادیده گرفت و معنایی کاملاً دلبخواه و خارج از بافت تاریخی و فرهنگی متن به دست داد.

اخیراً آقای هیوا مسیح، شاعر هم‌روزگار ما، «صد غزل انتقادی حافظ» را با انتخاب و تدوینی نو روانه بازار کرده‌اند. متن کتاب شامل یادداشت یک صفحه‌ای آقای بهاءالدین خرمشاهی، حافظ پژوه سرشناس، مقدمهء مؤلف در شناخت شعر و اندیشه حافظ و نهایتاً متن صد غزل حافظ است که البته یکی ازین صد غزل، قطعه‌ای است تاریخی در بی وفایی روزگار! بدنه اصلی این کتاب را همین صد غزل منتخب تشکیل می‌دهد و نویسنده، در پانوشت هر غزل، بعضی لغات و اصطلاحات دشوار را معنی کرده که البته بسیار اندک شمار است. نکته بارز این کتاب، چیدمان پلکانی شعرهای حافظ و تقطیع نیمایی آنهاست. یعنی اصل کتاب، انتخاب صد غزل حافظ و چیدمان تازه آنهاست.  این حد نوآوری، البته جای چون و چرا ندارد. اتفاقاً شاید تنها حُسن چنین کتابی فقط همین شیوه نگارش اشعار باشد و بس. توضیحاتی که جناب هیوا مسیح در پانویس هر غزل مرقوم کرده‌اند، نشان می‌دهد یکی از مشکلات مخاطبان امروزی، شیوه درست خواندن شعرهای قدیم است!  آنچه موضوع این نوشتار است، بررسی اجمالی بعضی توضیحات لغوی آقای هیوا مسیح است که متأسفانه گاه خنده‌دار و گاه گریه‌آور است. ما در حد مجال این وبلاگ، به مهم‌ترین آنها اشاره‌ای می‌کنیم. در مورد نحوه چیدمان اشعار حافظ هم جای نکته‌گیری هست که فعلاً به این بخش کاری نداریم.

در اولین غزل کتاب، نویسنده در حاشیه این مصراع حافظ: خون شد دلم ز درد و به درمان نمی‌رسد، نوشته‌اند: واو بعد از درد را با صدای O بخوانید. یعنی منظورشان این است که بگویید: دردُ. سپس افزوده‌اند: «در شعر حافظ و سراسر شعر کلاسیک و شعر نو فارسی، فراوان به چشم می‌خورد و پس از نیما، احمد شاملو و برخی شاعران جدی معاصر، بیشترین استفاده را ازین خاصیت آوایی/ موسیقایی واو کرده‌اند» (ص 47). این کشف که واو ربط به حرف ماقبل آخرش صدای اُ می‌بخشد، جزو یافته‌های مهم این کتاب است و اگر می‌بینید که بچه‌های دبستانی هم بجای من وَ تو، می‌گویند: من‌ُ تو، در حکم صادره خللی وارد نمی‌کند! واقعاً این توضیح، توهین به شعور مخاطب کتاب نیست؟

در غزل 17 کتاب، «فتوح» را که یک اصطلاح خاص صوفیانه است: نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم، به همان معنی ظاهری‌اش ترجمه کرده‌اند: فتوح جمع فتح است به معنی گشودن (ص 94). در حالی که «فتوح» همانند نذر، مال یا پولی بوده است که مردم یا اغنیا به سالکان یا پیران خانقاه می‌دادند تا گشایشی در کار رزق و روزی آنان پدید آید.

در غزل 57، «طوف» را در مصراع: چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس، مخفف طواف دانسته‌اند و گفته‌اند آن را باید بر وزن خوف خواند (ص 215). تلفظ صحیح این کلمه طَوف است و البته ممکن است عامه مردم آن را چنان بخوانند که آقای هیوا مسیح. همچنین، طوف مخفف طواف نیست و خودش مصدر است.

در غزل 81، در توضیح «صاحبقران» آن را پادشاهی معنی کرده‌اند که ظفر و نصرت با او همراه باشد (ص 291). این معنا اگرچه بکلی مردود نیست، ولی منظور از آن، پادشاهی است که عمر سلطنت او طولانی و با عزت باشد و در زمان تولد یا حکمرانی او قِرانی در سیارات سعد (مثل زهره و مشتری) صورت گرفته باشد.

شاهکار آقای مسیح در صفحه آخر کتاب رقم خورده است. آنجا که خواسته‌اند در معنی کردن شعر حافظ هم نوآوری کنند. آخرین شعر کتاب، قطعه‌ای است (یادتان نرود عنوان کتاب هست «صد غزل») در بی‌وفایی دنیا و داستان کور کردن امیر مبارزالدین به دست پسرش شاه شجاع. در این قطعه، بیتی هست بدین گونه: بی تکلف هرکه دل بر وی نهاد/ چون بدیدی خصم خود می‌پرورید. آقای هیوا مسیح، «بدیدی» را چنین معنی کرده‌اند: بدید؛ مهملهء ندید. ندید بدید. صفت آنکه با دیدن چیزی تازه دچار حرص (و) طمع شود (ص 348). این خوانش جدید را به ایشان تبریک می‌گوییم. اما برای آنکه تن حافظ در قبر نلرزد، یادآور می‌شویم که «بدیدی» فعل است از مصدر دیدن، به معنی «می‌دید» و منظور شاعر این است که بی وفایی دنیا چنان است که هر که بدو دل ببندد، اگر درست نظر کند، انگار دارد دشمن خود را تقویت می‌کند. «بدیدی» یعنی اگر با نگاه تأمل بدان می‌نگریستی. و ربطی به اصطلاح جدیـدِ «ندید بدید» ندارد.

..

همان طور که گفتیم، آقای بهاءالدین خرمشاهی، حافظ پژوه سرشناس، بر این کتاب نیز همچون کتاب کیارستمی مقدمه‌ای در توجیه و تقویت مؤلف نوشته‌اند و به اصطلاح جواز چاپ آن را صادر کرده‌اند. در یادداشت یک صفحه‌ای آقای خرمشاهی آمده است: «در این کتاب، گزینه‌ای مشتمل بر صد غزل انتقادی حافظ را با روایت و درایت هیوا مسیح می‌خوانیم؛ همو که از برجسته‌ترین شاعران معاصر است و شعر را نیک می‌شناسد و به ویژه شعر حافظ را که عیار و معیار شعر فارسی است». در این که آقای هیوا مسیح از شاعران خوب معاصر است حرفی نیست و ایضاً در اینکه شیوه تقطیع شعر حافظ در این کتاب بعد از پیشنهاد مرحوم اخوان ثالث در چیدمان چند تک بیت سبک هندی و کتاب «حافظ» آقای کیارستمی، کار نوآیینی محسوب می‌شود، با کسی گفتگویی نداریم؛ اما اگر شعرشناسی ایشان بر همین منوال باشد، نمی‌توان شگفتی خود را پوشیده داشت از اوضاع نابسامان شعرشناسی در روزگار ما. من مانده‌ام که چرا آقای خرمشاهی اعتبار خود را صرف چنین کارهایی می‌کند و این تضاد را بر چه حمل باید کرد: تعارفات مرسوم؟ نان قرض دادن؟ رونق بخشیدن به بازار نشر؟ الله اعلم!

 


شعر چیست؟/ سایت تبیان

شعر، هنر بی تعریف


پدیده ای انسانی است و بر آیند نیاز انسان به بازشناخت و خلق دوباره ی طبیعت و رازهای نهفته در پس پرده ی واقعیت.

مطالعه ی ماهیت هنر و جایگاه آن در تجربه ی بشری، موضوع علم زیبایی شناسی Aesthetics است که به تعریف و نقد زیبایی و نظریه های مربوط به آن، از دو  بعد فلسفی و روانشناختی، می پردازد. به قول فرانسیس بیکن فیلسوف انگلیسی: «هنر، یعنی انسان به اضافه ی طبیعت» و ادوارد فن هارتمن فیلسوف آلمانی، در تقسیم بندی هنرها، شعر را تنها هنری می داند که به تمام زاده ی تخیل است.

 اما زیبایی، تعریفی جهان شمول ندارد، هنر نیز به گونه ای جهان شمول و دارای تعریف واحد نیست. در عین حال، برای شناخت هر یک از شاخه های هنر، از جمله شناخت شعر، باید طبیعت، ارکان، مختصات و معیارهای آن شناخته شود و شعر، هم از جهت روانی/ معنوی و هم از جهت زبانی/ صوری، مختصات و عناصر و ارکانی دارد که می تواند یک تعریف اولیه و ساخت گرا از شعر به دست دهد.

زیبایی چیست؟

معیارهای زیبایی  در فرهنگ های مختلف جهان متفاوت است و تابعی است از شرایط فرهنگی اقلیمی و...

بتهوون گفته است که هر کجا کلام باز می ماند، موسیقی آغاز می شود اما برخی دیگر عقیده دارند که شعر، موسیقی کلام است. گوته و هگل هر دو بر این باورند که شعر، کامل ترین هنر است.

تعریف شعر از منظر ادبی و هنری

در دایره المعارف بین المللی وبستر در تعریف شعر چنین گفته شده؛ شعر پردازش اندیشیده ی واژه ها در گفتاری خیال انگیز یا احساس برانگیز، با یک نظم آهنگین است.

و در فرهنگ امریکن هرتیج چاپ 1985 آمده است: شعر، نثری فشرده و فاخر برای انتقال احساسی زنده و خیال انگیز از تجارب انسانی ست با سودجویی از صنایع ادبی صوری با معنوی مختلفی هم چون زیبایی آوا، القائات زیبا، وزن ساختاری، آهنگ طبیعی با استعاره و مجاز.

شعر، آمیزه ی اندیشه و خیال(= گره خورده گی عاطفی و اندیشه و خیال) است در زبانی فشرده و آهنگین.

شعر، دارای دو عنصر اساسی است:

عنصر معنوی، یعنی ذات و جوهر شعر، ویژگی های روانی آن یعنی اندیشه، حس، عاطفه، خیال است. مهم ترین بخش این عنصر معنوی شامل مضامین، مفاهیم و صور خیالی است که از درون شاعر به بیرون سر می کشد.

عنصر صوری: یعنی صفات شعر، ویژه گی های زبانی و به اصطلاح شکل، یعنی قالب و پوشش شعر است و آن عبارت است از ضرباهنگ، وزن با موسیقی کلام، پردازش کلمات، نغمه ی حروف و خوش آوایی، توام با شگردهای بیانی و صنایع لفظی و معنوی مانند کنایه، استعماره، مجاز و جز آن ها. این ها همه از عناصر صوری شعرند.

در ادب کلاسیک فارسی، شعر به «کلام مرتب معنوی موزون، متکرر، مساوی، مقفی و مخیل» تعریف شده است. مختصات وزن و قافیه، متوجه «لفظ» و ویژه گی خیال انگیزی، متوجه «معنی و محتوی» شعر است اما اعتبار این تعریف در رویارویی بسا تردیدهایی که در هر نسل از شاعران به وجود آمده بسیار دگرگون شد به دلیل سلیقه های متفاوت اهل نظر از یک سو و ناممکنی مقید کردن هنر- بر خلاف مسائل.

مثیو آرنولد شاعر و منتقد انگلیسی معتقد است: شعر زنده گی را برای ما تفسیر می کند، ما را تسلی می دهد و پشتیبانی می کند.

شعر از منظری دیگر

ویکتور هوگو نویسنده و شاعر رمانتیک قرن نوزدهم فرانسه، و نویسنده بینوایان می گوید: «شعر، ارکستر پرهیجانی است که آواز طبیعت و بشر و حوادث در آن به هم آمیخته است». ویلیام وردزورث شاعر بزرگ انگلیسی در تعریف شعر می گوید: « شعر، سرریز شدن طبیعی و فی البداهه ی احساسات تند بشری است.»

گوته شاعر بزرگ آلمانی عقیده دارد: «شعر، یعنی رهایی... این جهان برای تماشا کردن، دلنشین است. اما جهان شاعر دلنشین تر و جذاب تر است. عطیه ی والایی که شاعر از طبیعت گرفته است، شرکت در شادی جهانیان است.»

مثیو آرنولد شاعر و منتقد انگلیسی معتقد است: شعر زنده گی را برای ما تفسیر می کند، ما را تسلی می دهد و پشتیبانی می کند.

اما به اعتقاد ژان پل سارتر فیلسوف اگزیستنسیالیست فرانسوی «نویسنده، چهره ی انسان را رسم می کند و شاعر با سرایش خویش به اسطوره ی انسانی می پردازد. بعضی می پندارند که شاعر عبارتی را «ترکیب» می کند اما این ظاهر کار اوست. وی یک زنده گی خلق می کند.»

شعر در اندیشه ی شرق

ابن خلدون در چهل و چهارمین فصل مقدمه ی تاریخ خود، کلام را به دو شعبه ی نظم و نثر تقسیم کرده است و شعر را «کلام موزون مقفی» دانسته است به قول ثعالبی در یتیمه الدهر، هر کلامی که به خاطر آدمی را به شگفتی در آورد، شعر است.

از میان ادیبان ایرانی، شمس قیس رازی در المعجم فی معاثیر اشعار العجم گفته است که: «شعر، در اصل لغت، دانش است و ادراک معانی به حدس صائب و استدلال؛ و از روی اصطلاح، سخنی ست مرتب معنوی، موزون، متکرر، متساوی، حروف آخرین آن به یک دیگر ماننده. و در این حد، گفتند «سخن مرتب معنوی» تا فرق باشد میان شعر و هذیان و کلام نامرتب بی معنی، و گفتند «موزون» تا فرق باشد میان نظم و نثر مرتب معنوی؛ و گفتند «متکرر» تا فرق باشد میان بیتی دو مصرعین و میان نیم بیت که اقل شعر بیتی تمام باشد؛ و گفتند «متساوی» تا فرق باشد میان بیتی تمام و مصاربع مختلف هر یک بر وزن دیگری؛ و گفتند «حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده» تا فرق بود میان مقفی و غیر مقفی که سخن بی قافیت را شعر نشمرند، اگر چه موزون افتد.»

شعر، به قول نظامی عروضی «صناعتی است که شاعر بدان اتساق مقدمات موهمه کند و التئام قیاسات منتنجه، بر آن وجه که معنی خرد را بزرگ گرداند و معنی بزرگ را خرد و نیکو را در خلعت زشت باز نماید و زشت را در صورت نیکو جلوه کند و به ابهام قوت های غضبانی و شهوانی را برانگیز تا بدان ایهام، طبایع را انقباضی و انبساطی بود و امور عظام را در نظام عالم سبب شود».

عین القضات همدانی گوید: «جوانمردا! این شعرها را چون آیینه دان! آخر دانی که آیینه را صورتی نیست در خود؛ اما هر که در او نگه کند، صورت خود تواند دید. هم چنان میدان که شعر را در خود هیچ معنی نیست؛ اما هر کسی از او تواند دیدن که روزگار او بود و کمال کار اوست، و اگر گویی شعر را معنی آن است که قایلش خواست، و دیگران معنی دیگر وضع می کنند از خود، این هم چنان است که کسی گوید: صورت آیینه، صورت روی صیقل است که اول آن صورت نمود و این معنی را تحقیق و غموضی هست که اگر در شرح آن آویزم، از مقصود باز مانم».

این گفته عین القضات مورد قبول ژان پل سارتر است که می گوید: ادبیات پس از رسیدن به مخاطب و در نتیجه ی درک و فهم او، به تمامیت خود می رسد و البته پیش از او نیز صائب تبریزی گفته است:

سخن از مستمعان، قدر پذیرد صائب

قطره در گوش صدف لولو شهوار شود

به هر روی آن چه که در منابع ادبی کلاسیک در مورد شعر گفته شده امروز از اعتبار تام و تمامی برخودار نیست چرا که شعر بر آیند درک و احساس شاعر از طبیعت و زنده گی است و زنده گی پیچیده امروز نه آن فرصت را به شاعران می دهد که بنشینند و با بهره بردن از صنایع شعری و دست و پا زدن در چنبره ی وزن و قافیه زیبایی ها را ستایش کنند و آسمان و زمین را تنها با این هدف که گویش زیبا- هر چند ساخته گی- خلق کنند و نه شاعر امروز می تواند نگاهی همانند شاعران گذشته به زنده گی داشته باشد و بنابراین تعریف او از شعر چیز دیگری است.


نگاهی به گوران، (پیشوای شعر نو کردی) در گفت وگو با کامبیز کریمی/ رضا امیری

نگاهی به گوران، (پیشوای شعر نو کردی) در گفت وگو با کامبیز کریمی/  رضا امیری

گذری بر آغاز شعر نو کردی

عبدالله سلیمان که در ادبیات کردی،او را «گوران» می نامند،پدر شعر نو کردی یا به تعبیری پیشوای شعر مدرن کرد است.گوران به سال ۱۹۰۴میلادی در شهر حلبچه، از توابع استان سلیمانیه( کردستان عراق )دیده به جهان گشود و در سال ۱۹۶۳براثر ابتلاء به سرطان درگذشت. اولین اثر ادبی گوران قطعه ای ادبی تحت عنوان،«دریغی برای گذشته و اندوهی برای آینده» است که درسال ۱۹۲۱میلادی در شماره ی ۱۶مجله «ترقی»چاپ و منتشر می شود .عبدالله گوران و تنی از چند شاعران سلیمانیه در دو دهه آغازین قرن بیستم جشن ادبی را با تاثیر از تحولات ادبی ترک های عثمانی آغاز کردند که این جنبش سنگ بنای شعر نوین کردی را پی ریزی نمود .جنبشی که بعدها گوران به تنهایی آتن را پی گرفت و فعالیت ها و نو آوری های او منجر به تثبیت نام گوران به عنوان پیشوای شعر کرد معاصر کرد در ادبیات کردی شد . گوران آثار زیادی از نظم،نثر،ترجمه و نقد در مجلات عراق و کردستان چاپ و منتشر نمود.ترجمه های او از شعر و ادبیات غرب تاثیر زیادی بر شاعران و نویسندگان کرد بر جای نهاد،اما «بهشت و یادگار»و «سرشک و هنر»تنها آثاری بودند که به صورت کتاب در زمان حیات خود گوران منتشر گردیدند.گوران روزنامه نگاری چیره دست نیز بود  و مدتی (از شماره ی ۱۱۲۴تا ۱۲۱۳)نشریه»ژین»را به سر دبیری نمود.هرچند گوران هرگز بطور رسمی عضو هیچ گروه و حزب سیاسی نشد،اما گرایش او به اندیشه چپ آشکار است.در خصوص سالهای اغازین تحول در شعر کردی و اصول کار عبدالله گوران پای گفتگو شاعر و مترجم معاصر کردستان ایران،کامبیز کریمی می نشینم.

آقای کریمی بحث و گفتگو پیرامون شخصیتی به نظر می رسد،شاید ان گونه که در خور این شاعر همچون عبدالله گوران ،بعنوان یکی از کرد بوده است،به او پرداخته نشده است سبک او،بنیان گذاران و شاید اصلی ترین بنیانگذار شعر اصول کارش ،زبان و زاویه ی نگاه گوران به جهان مدرن کردی در فضای ادبیات فارسی کمی مشکل برای شعر فارسی می تواند از جذابیت خاصی برخوردار باشد.

به نظر شما از کجا آغاز کنیم؟

  • نپرداختن به گوران در فضای شعر فارسی وحتی جذابیت خاص آن،برای من چیز جالبی نیست چرا که حکایت تنبلی«من» منتقد کُرد،«من» مترجم کُرد و«من» ادیب کُرد که نتوانسته ایم ویا در خوشبینانه ترین حالت نخواسته ایم گوران زل به فرهنگ،زبان،ادبیات وشعر فارسی معرفی کنیم .آغاز این گفتگو هم می تواند نکته ی بسیار ساده ای باشد مثل این که گوران همان تاثیر را در شعر کُردی گذاشت که نیما در شعر فارسی،یا جناب شهاب الدین وتوفیق فکرت در شعر ترکی ویا رمبو در شعر فرانسه،با علم به وجوه اشتراک آنها وخضایل وتفاوت های خاص هرکدام.

شما در مؤخره ی کتاب«تبعید ۱۸۲ هزار رویا»که برگردان اشعاری از شاعران معاصر کردستان عراقی است به جنبشی اشاره می کنید که آن را جنبش همان جنبش ادبی سلیمانیه نام گذاری کرده اید.این جنبش همان جنبش مدرن شعر کُردی است؟

  • در نام گذاری این جنبش به نام جنبش ادبی سلیمانیه اصرار خاصی ندارم،چرا که واژه ی سلیمانیه در این اصطلاح به معنای سلیمانیه ای بودن افراد حاضر در ان نیست.خود گوران به عنوان یکی از تاثیر گذارترین افراد این جنبش ادبی، اهل حلبچه است. نام سلیمانیه در واقع اشاره به خواستگاه این جنبش ادبی به عنوان حرکتی شهرنشینانه که الزاما نیاز هر حرکت مُدرنی در عرصه های گوناگون زندگی است، می باشد. جنبش ادبی سلیمانیه از دهه ی دوم قرن بیستم میلادی وبا تاثیر از ادبیات وشعر نوین ترکیه بخصوص جریان فجر آتی ومکتب توفیق فکرت آغاز شد وتوانست در کمتر از یک دهه پروسه ی تکوین ورشد خود را سپری نماید وهم چون مبنایی برای آغاز مدرن کردن شعر کُردی خود را در ادبیات وشعر کُرد تثبیت نماید.

 با این وصف باید جنبش ادبی سلیمانیه را آغازی برای شعر نو کردی دانست.

  • با این سادگی نه. آغاز قرن بیستم اندیشه هایی به منظور تغییر در ساخت شعر کُردی نضج گرفت وشاعرانی همچون عبدالرحمن بگ نفوس و رفیق حلمی دست به سرایش اشعاری خارج از هنجارهای معمول زمان خود زدند.اما به علت غیر منسجم بودن وعدم دکترین مشخص نتوانسته اند به مثابه یک سیستم زیبایی شناختی، واکنشی منطقی به شرایط زمان خود باشند. لذا باید حرکت بنیادی را به تنی چند از شاعران کُرد از جمله شیخ نوری شیخ صالح، عبدالله گوران ورشید نجیب نسبت داد. این سه نفر در واقع حلقه ی مدرن کردن شعر کُردی در اوایل قرن بیستم هستند. حلقه ای که نگاهی زیبایی شناختی به پروسه ی تغییر در شعر کُردی داشت.

اگر بخواهیم اشاره ای به زمینه ها وبستر های سیاسی، اجتماعی وفرهنگی این تغیر داشته باشیم به نظر شما به چه چیزهایی باید اشاره داشته باشیم؟

  • هرکدام از زمینه های سیاسی ، اجتماعی وفرهنگی آن بحثی طولانی را می طلبد که به باور من در این نشست من و شما مجال آن فراهم نیست. اما می توان تیتر وار اشاراتی به این مسئله ها داشت،بخشی از زمینه ها را باید در قلمرو امپراطوری عثمانی جست وجو کرد.واقعیت آن است که دو دهه ی پایانی قرن نوزدهم واوایل قرن بیستم میلادی قلمرو وامپراطوری رو به اضمحلال عثمانی میدان تجدد حیات سیاسی و فرهنگی ملل واقوام گرفتار در این جغرافیای متشنج بود. در این میان کُردها نیز به عنوان یکی از طرف های درگیر ، ضمن شرکت در جنبش های سیاسی کُرد –ترک ، مثل کمیته اتحاد وترقی ویا تشکیل احزابی هم چون ،جمعیت نشر معارف کُرد وجمعیت تعاون و ترقی کردستان به روند جنبش های سیاسی خود شتاب فزاینده ای دادند.در این میان تاسیس اولین مجله ی کُردی به نام کردستان در قاهره به سال ۱۸۹۸ توسط((مدحت بیگ بدرخان))، وتولد نشریاتی هم چون، تعالی وترقی کردستان، روز کُرد وژین پای فرهنگ را نیز به منازعات جریانهای کُردی باز کرد. از همین سالها ذهن کُردها به شدت معطوف به امپراطوری عثمانی وتحولات آن می شود.

با پایان یافتن جنگ جهانی اول وتبدیل امپراطوری عثمانی به یکی از کانون های بحران جهانی ،بیش از پیش ذهن روشنفکران ونویسندگان کُرد معطوف تحولات سیاسی وفرهنگی عثمانی شد، در این رهگذر تاثیر پذیری اُدبای کُرد که بعضا به واسطه ی سفر به ترکیه وتسلط بر زبان ترکی با ادبیات و جریانهای آن آشنا می شدند، اجتناب ناپذیر بود، به باور من جنبش های ادبی که در اوایل قرن بیست پا به عرصه ی ادبیات ترک نهادند، به خصوص در حیطه ی شعر اصلی ترین منبع تاثیر گذاری بر جریان مدرن کردن شعر کُردی بودند.طبیعی است که این جمله می تواند ذهن خوانندگان شمارا به خصوص کسانی را که آشنا به پروسه ی مدرن کردن شعر ترک هستند تا حدودی در خصوص زمینه ها وبسترهای سیاسی، اجتماعی وفرهنگی تحول در شعرکُردی اگاه سازد.

ظاهرا اشاره ی شما به تشکیلات گروه ثروت فنون است که با شعار هنر برای هنر پا به عرصه ی ادبیات ترک نهادند.یعنی همان جریان توفیق فکرت وجناب شهاب الدین؟

  • گروه نویسندگان ثروت فنون که همگی حول محور نشریه ای با همین نام گرد آمده بودند،مستقیما بر جریان مدرن کردن شعرکُردی تاثیر گذار نبودند، بلکه قویترین نهضت پس از ثروت فنون که بعد از انقلاب ترکان جوان به سال ۱۹۰۸ در ادبیات ترکیه به نام نهضت فجر آتی ظهور کرد ومرکب از حوزه ی افرادی بود که به مکتب توفیق فکرت وحالت ضیاء تعلق داشتند، اصلی ترین منبع تاثیر گذار برجنبش ادبی سلیمانیه بود

از میان شاعران جنبش ادبی سلیمانیه کدام را باید پیشوای شعر نوین کُردی دانست؟

  • از میان این شاعران این جنبش«شیخ نوری شیخ صالح» را باید تئوری پرداز نامید. او با درک ضرورت طرح تجدد خواهی وچاپ آثاری از نظم ونثر ونقد ادبی زمینه را برای طرح مسائل بنیادی تر هموار نمود، اما در اواخر کار بازگشتی مرتجعانه به شیوه ی سنتی شعر کُرد واین بازگشت ودلایل آن از رازهای سربه مهر ادبیات کُردی است،بی گمان باید گوران را پیشوا وبنیان گذار شعر مدرن کُردی دانست.

اما خود گوران در گفتگویی شیخ نوری شیخ صالح را پیشوای شعر نو کُردی می داند.

  • اشاره ی شما به گفتگوی محمد ملا عبدالکریم وعبدالرزاق بیمار با گوران است. گوران در این گفتگومی گوید: البته نقل به مضمون می کنم «در ادبیات ترک جنبشی ادبی به نام فجر آتی شروع شده بود که پیرو مکتب توفیق جلادت وجلال ساهر بود وما- که منظورش افراد حاضر در جنبش ادبی سلیمانیه است – از آن تاثیر پذیرفتم به شکلی که همه گی ما هم زمان به یک روزنه می نگریستیم. اما به دو دلیل می توان شیخ نوری را راهبر دانست اولا کثرت اثر ودوما انتشار اثر»، واقعیت آن است که گوران به شیوه ای بسیار رندانه پاسخ منتقدانه خود را می دهد. گوران می دانست پیرایش زبان کُردی از لغات بیگانه .به کارگیری اوزان هجایی به جای اوزان عروضی به تنهایی نمی تواند به انجام رساندن پروسه ی نو کردن شعر کُردی باشد.یعنی دو مقوله ای که در ابتدا در دستور کار جنبش ادبی سلیمانیه بود، ضمنا گوران این مسئله را زمانی عنوان می کند که شیخ نوری شیخ صالح به شکلی فاجعه بار به دامن اوزان عروضی افتاده است وگوران تنها پرچمدارمدرن کردن شعر کُردی است. به نظر من پیشوا دانستن شیخ نوری از سوی گوران اگر نقدی بسیار ظریف بی گمان تعارفی رندانه است.

اصول کار و دکترین جنبش ادبی سلیمانیه در ابتدای کار بر چه چیزی استوار بود؟

  • هر چند گوران نهضت فجر آتی را اصلی ترین منبع تاثیر گذار بر جنبش ادبی سلیمانیه می داند،اما اصول کار انان بیشتر به دیدگاه ملی گرایان ترک و قلم های جوان نزدیک است،گوران از جلال ساهر به عنوان فردی تاثیر گذار بر جریان شعری خود و همراهانش نام می بردو ما میدانیم که او و تنی چند از شاعران ان زمان ترک هم چون،حمدالله صبحی از فجر آتی انشعاب کردند و به جبهه ی ادبیات ملی ترک پیوستند .به باور من به کارگیری اوزان هجایی به جای اوزان عروضی و نگاه جدی و نه تفتنی به ادبیات دستاورد جنبش ادبی سلیمانیه از فجر آتی بود و تحت تاثیر ملی گرایان ترک پیرایش زبان از لغات بیگانه،پرهیز از نگارش به زبان فخیم،اصرار بر استفاده از لهجه ی سورانی و کردی کردن صفات و مصادر در دستور کار جنبش ادبی سلیمانیه قرار گرفت.

 

به کار گیری اوزان هجایی به جای اوزان عروضی،پیرایش زبان از لغات بیگانه ،نگاه جدی به ادبیات و اصرار بر استفاده از لهجه ی سورانی، شما فکر می کنید این اصول به تنهایی می توانند مدرن کردی شعر کردی را در پی داشته باشند؟

  • گوران در مقدمه ی بهشت یادگار نظر جالبی را مطرح می کند ،او می گوید :بهترین راه جدا کردن کهنه از نو،-که البته منظورش شعر کردی است _دقت در زبان و لغت هایی است که سرایش شعر کردی به آن ها متحول شده است . هر شعری که واژه ها و ترکیبات عربی و فارسی بیشتری داشته باشد ،به همان نسبت کهنه تر است و عکس این قضیه هم صدق می کند. از همین جمله می توان به نگاه گوران و همراهانش در خصوص موضوعاتی مثل اوزان عروضی یا نگاه تفنی به مسائل اجتماعی پی برد ،ان چه گوران و همراهانش در دو دهه ابتدایی قرن بیستم انجام دادند در واقع آغاز حرکتی بود که بعدها توسط گوران متاسفانه به تنهایی ادامه یافت ،اگر چه این تغییرات چند تغییرات بنیادی است اما تمام ان چه که ما به عنوان اغاز شعر مدرن کردی می شناسیم نیست .شیخ نوری شیخ صالح و رشید نجیب و دیگران به پایان راه رسیده بودند و گوران در نیمه راه بود.

 

با پاسخ این پرسش ،شما عملاکار شیخ نوری شیخ صالح و همراهانش را تمام شده تلقی میکنید معتقدید که برای بررسی شعر نو کردی و اغاز ان باید از گوران سخن گفت .

  • ادبیات با حوزه سیاست در کنار تمام تفاوت هایش ،یکتفاوت بسیاز زیبایی دارد وآن این حوزه ی هنر هیچ وقت نمی توان پرونده ی کسی را بست . نمی دانم از چه کسی ،اما جمله ی نزدیک به این مفهوم در ذهنم بست که هنرمندان میزبانان تاریخ اند و سیاست مداران و مهمانان آن ،شک نکنید که شیخ نوری شیخ صالح یکی از میزبانان تاریخ ادبیات کردی است،تلاش او،کارهایش و تفکراتش برای همیشه در ذهن ما خواهد ماند. اما نباید فراموش کرد که مثلا وقتی در ادبیات فارسی از نیما سخن می گوییم و تحولاتش را در مورد کنکاش قرار می دهیم به منزله ی نفی شمس کسمایی ها و تقی رفعت ها نیست ،اما نیما چیز دیگری است ،گوران نیمای شعر کردی است .

یعنی همان تحولی که نیما در شعر فارسی در دو حوزه ی فرم و محتوی به وجود آورد گوران در شعر کردی به منصه ی ظهور رساند.  

  • بلکه بیشتر.

بیشتر از چه جهت؟

  • اولا گوران توانست امپراطور بلا منازع شعر کردی را که عروض بود به زیر بکشد،عروضی که ذاتا با خصلت زبانی ،زبان های ایرانی سازگار نیست و به جای ان اوزان هجایی را به کار گیرد ،کاری که به باور من نیما هم می توانست در شعر فارسی انجام دهد اما نداد،ثانیا بر خلاف نیماکه تا اخر عمر بر استفاده از وزن در شعر اصرار داشت گوران در حوزه ی نظری باوری به وزن و قافیه نداشت ،چنان که صراحتا در شماره ی ۱۱۲۷روزنامه ژین می نویسد:اگر ضرورت استفاده از وزن و قافیه نباشد ،می توان بسیار اسان تر و روان تر مجال ظهور یابد.

 

آیا گوران در به کار گیری اوزان هجایی تغییراتی به نسبت پیش از خود داد؟

  • استفاده از اوزان هجایی دیر باز در میان کرد ها رواج داشته است،«بیت»ها یا همان منظومه هایی روایی کردها ،تماما بر اوزان هجایی استوار است ،«سرانجام»و «منصف ره ش»که از کتب مذهبی هستند، اشعار شاعران بزرگی چون«مولوی کرد» و «بیسارانی»همگی هجایی چیز غریبی در ادبیات کردی نیست ،اما ذهن خوانندگان شعر کردی در دراز مدت با عادت دادن خود به اسلوب و اهنگ اشعار عروضی بزرگانی هم چون«نالی»و «محوی» و «سالم» انس خود را با اوزان هجایی از دست داده بود ،اما خلاقیت های گوران نقش به سزایی در طرح مجدد ان داشت .گوران خودش در جایی می گوید:خوانندگان کرد به این وزن _منظورش وزن هجایی است_عادت نکرده اند،اما از ان روی که این وزن به شعر کردی تعلق دارد و با خصایل زبان کردی وفق دارد ،بعد از مدتی مقبولیت خواهد یافت ،به همین خاطر ترجیح دادم در سرایش شعر هر روز بیش از پیش به این وزن تمایل پیدا کنم،تا این که در این اواخر کاملا عروض را به کنار نهادم .گوران در ابتدای تساوی شماره ی هجایی هر بیت را رعایت می نمود ،به همان شیوه اشعار سنتی پیش از خود اما بعدها این تساوی را بهم زد و به ضرورت معنا هر مصراع از تعداد هجاها ی نابرابر برخوردار گردید،یعنی همان کاری که نیما تحت عنوان برهم زدن تساوی ارکان عروضی انجام داد.

 

یعنی در یک مصراع دیگر ۱۰هجا!

  • درست است ،با این پیش شرط که مصراع های دیگر هم باید نسبتی از عدد ۵باشند .ببینید در ادبیات شفاهی و مکتوب کردی تعدادی مشخص وزن هجایی وجود دارد که می توان ان ها را به اوزان عروضی در شعر فارسی تشبیه کرد .مثلا ۱۰هجایی ،۸هجایی،۷هجایی،۶هجاییفیا اوزان ترکیبی ،البته این اوزان ترکیبی مشخصا در بیت ها به کار رفته است .وقتی می گویم این شعر ۸هجایی است ،یعنی هر مصراع ان دارای دو رکن۴هجایی است که در مجموع یک بیت ان ،۱۶هجا دارد که به چهار رکن ۴هجایی تقسیم شده است.                                                                                                                            

شعر شاعران لهجه ی سورانی _لهجه ای که گوران با ان شعر می سراید _برای مدت ۲۰۰سال زیر سایه ی عروض بود ،بر خلاف شاعران لهجه ی اورامی و کلهری .در اشعار هجایی پیش از گوران مثلا اشعار( (مولوی کرد))تساوی شماره هجای هر بیت رعایت می شد گوران هم زمان دو کار را انجام می داد ،اول ان که وزن هجایی را از شاعران اورامی به وام گرفت و در شعری به لهجه ی سورانی سرمایه گذاری نمود و دوم ،تساوی شماره ی هجاها را برهم زد.

در شعر گوران به قول شما یک مصراع ۵هجا داردو مصراع دیگر۱۰هجا و ممکن است مصراع سوم ۱۵هجا داشته باشد ،جالب ان که این کوتاه و بلند کردن و حدتی ارگانیک را در شعر گوران به وجود اورد ،گوران با مدد از این عدم تساوی شماره هجا ها به شعرش وحدتی ارگانیک داد .البته فراموش نکنیم استفاده از اوزان هجایی در شاعران بعد از گوران تغییر وتحول بسیاری پیدا نمود . اوزان ترکیبی وارد سرودها شد، ارکان بعضا به نیم رکن تبدیل گردید و وتغییرات دیگر، به خصوص کارهای شیرکو بی کس از حیث به کارگیری اوزان هجایی انصافا بی نظیر است.

واین برهم زدن تساوی شماره هجاها در مصرع اصلی ترین نوآوری های عبدالله گوران در فرم شعر کُردی است؟

  • یکی از اصلی ترین کارهای گوران است. گوران در کنار این مهم، برای اولین بار نقطه گذاری در شعر کردی ،پیرایش زبان را مدام در دستور کار خود قرار داد و از زبان تمثیلی و بیانی سمبلیک برای بیان اندیشه های انتقادی خود بهره گرفت ،قافیه کارکرد پیشین خود را در شعر گوران از دست داد و تنها به ضرورت به کار گرفته شد و ظاهرا اشنایی از شیوه شعر مدرن جهان تلاش کرد در کنار حفظ سنت های شعر کردی تجربیات انها را وارد شعر کرد نماید،جالب است در کنار این تاثیر پذیری ها هرگز در برخورد با شعر گوران احساس نمی شود با چیز بیگانه ای رو به رو هستیم . گوران صورت و سیرت شعر کردی را با هم هماهنگ کرد ،وحدت مضمون که در شعر کردی قبل از گوران امری غریب بود ،در شعر گوران ظهور یافت،بعد از گوران شعر کردی ،فرم ان محتوای این شعر تغییری اساسی یافت .

حتی در حوزه ی معنا؟

  • البته،البته…گوران توانست مفاهیمی بدیع را با کمک تصاویری در شعر تازه در شعر کردی خلق کند،او شعر را از اسمان به زمین اورد و اشیا را جانی تازه بخشید،نگاه موشکانه ی او به پدیده ها و تجزیه و تحلیل ان پدیده ها،گاهی حیرت انگیز است. نگاه کنید و مساله ی کرد و سیونالیزم کردی را چگونه بیان می کند:

دل من

برای بنفشه ای می سوزد

که در سایه ی تمشکی پر خار

خاموش است .

نگاه گوران به زن ،رجعتی است به سنت بیت ها ،یعنی ان نگاهی که نزدیک به دویست سال ،با تاثیر از شعر فارسی و عربی ،زن را با خط و خال وابرو باز شناخته بود و درهم شکسته می شود و مجددا به همان نگاه انسان گرایانه و روایت های شفاهی کردی باز می گردد.

کارهای گوران و مبانی تئوریک او بسیار شبیه به نیما است،حتی انها از نظر زمانی در یک مقطع دست به مدرن کردن شعر کردی در زبان خود زنند ،فکر می کنید گوران از نیما و کارهای او اطلاعی داشت؟

  • نه گوران از نیما اطلاعی داشت و نه نیما از گوران .حتی اگر شما عکسی را به من نشان دهید که گوران و نیما در گراند هتل تهران سریک میز نشسته اند و چای می نوشند ،من باز هم می گویم گوران و نیما به عنوان شاعران تحول گرا در زبان خود هیچ اطلاعی از هم نداشتند .نه در نوشته های نیما و نه در یادداشت های گوران ،انهاهچ نامی از یکدیگر نمی برند ،انها سرگرم کار خود بودند و اگر شباهت هایی در کار انها احساس می کنید _و البته احساس درستی هم هست –شاید یکی از دلایلش نگاهی باشد که نیما و گوران به شعر غرب و بخصوص شعر فرانسه دارند.

ادبا و شعرای کرد از قرون و اعصار گذشته با زبان و ادبیات فارسی اشنا بودند ،گلستان و بوستان و مثنوی معنوی و…در حجره ی فقهای کرد خوانده می شد و مورد کنکاش ونقد بررسی قرار می گرفت ،کمتر شاعر کردی را سراغ دارم که با زبان فارسی طبع ازمایی نکرده باشد و بعضا اثار ماندگاری نیز از خود بر جای گذاشتند ،کاش می توانستم ،یا بهتر بگویم جرات داشتم که نمونه های از هجویات «شیخ رضا طالبانی»شاعر کرد قرن ۱۳هجری را برای تان بخوانم ،بی هیچ مبالغه ای در ادبیات فارسی بی نظیر است و نه کم نظیر .اصولا شما وقتی از فرهنگ ،ادبیات و تاریخ کرد صحبت می کنید ،یعنی به بخشی از داشته های جغرافیایی به نام فلات ایران اشاره دارید،زبان وادبیات کردی چیزی جدا از زبان و ادبیات ایرانی –البته نه فارس –نیست،حال چه پیش امده است که زبان و ادبیات فارسی و ایرانی ،به طرزی مرهوم تبدیل به تهدید شده است ،باید جواب ان را از سیاسی ها پرسید .

اقای کریمی،کارهای نیما ،یا بهتر است بگویم تفکرات نیما ،منازعات دامنه داری را در ادبیات فارسی به وجود اورد و هم این مباحث و منازعات در پروسه ای زمانی منجر به وجود امدند حجم عظیمی از تولیدات فکری گردید  ایا در ادبیات کردی در خصوص گوران هم همین گونه بود ؟

  • نه …نه ….اتفاقا تغییری در شعر کردی به طرز فاجعه باری مسالمت امیز است ،گفتم فاجعه بار شاید بسیار بی رحمانه باشد اما شعروادبیات فارسی از ان منازعات بسیار سود برد شما نگاه کنید همان( مسخره کنندگان،ابله) نیما اگر نبودند ما چه حرفهایی از (حرف های همسایه را از دست می دادیم . در این مورد جنس ادبیات کردی و فارسی کمی باهم متفاوت است .ببینید ،اگر اندیشه ی پیرایش زبان فارسی از لغات عربی ،جدال ملت _شریعت را به میان کشید،اندیشه ی پیرایش زبان کردی از لغات بیگانه در قالب مسابقه ای ادبی طرح گردید.اگر عبور از سبک خراسانی به عراقی در شعر فارسی بر پشته پشته ی جنازه ی شهدای نیشاپور به دست مغولان حرکت کرد ،عرفان محوی عین روایت عشق مجازی بیسارانی است و ان گاه که نیما از دست همسایه های نا برادر خود از جگر فریاد بر می اورد ،گوران در قهوه خانه های سلیمانیه به فایق بی کس گوش میداد.

 

بعد از گوران جریان های متعددی در شعر معاصر کرد روی داد . به نظر شما کدام یک از این جریان ها به گوران و شیوه ی او وفادار ماند؟

  • کدام (شعر معاصر کرد؟)در کدام جغرافیا،ایران ،عراق،ترکیه،سوریه،تازه نوعی شعر در غربت هم دارد شکل می گیرد ،واقعیت ان است هر کدام از این مناطق اختصاصات و خصوصیات خاس خود را دارند که نیازمند بررسی جداگانه ای است گوران بر شعر معاصر کردهای ایران و کردهای عراق بیشتزین تاثیر را گذاشت البته نه به یک نسبت و کمترین تاثیر را بر شعر نو کردی ترکیه و سوریه برجای نهاد ،وقتی می گوییم شعر نو کردستان ایران ،یعنی به میان کشیدن پای شاعران هم چون«سوراه ایلخانی زاد» به بحث،که قصه ی سواره و شعر کرد از جنس دیگری است .

در مورد وفادر ماندن به گوران هم باید بگویم ،من خیلی به این واژه وفاداری در مقوله ی هم چون شعر اعتقاد ندارم ،(هر که امد نو ساخت)،شاید بهترین وفاداری به گوران،عبور از گوران باشد و سال ها است شعر کردی از گوران عبور کرده است . من خواننده ی شعر کردی حالا به بوته ای تمشک نگاه می کنم،که مردی هم چون شاخه ای بنفشه در سایه سار ان ارام غنوده است ،او گوران است،گوران ما ،گوران ادبیات ما،و فکر می کنم گوران شما.

می دانم در مورد گوران ناگفته های بسیاری مانده است ،اما می توان سوال اخر را به شما واگذار کرد و پاسخ ان را نیز.

  • ناگفته های بسیار ؟مگر ما در مورد گوران چیزی هم گفتیم ؟گوران را باید ان گونه که شایسته ی اوست و ان گونه که شایسته ی ادبیات کردی است،به دنیای شعر فارسی شناساند،اجازه دهید سوال اخر را مطرح نکنیم ،من از اخر هر چیزی بدم می اید ،به خصوص اگر ان چیز شعر باشد یا مربا و یا باران.

 

نامه ای از احمد شاملو



آیدای خوشگلم!


آن‌قدر خوشگل که، خودم را از تماشای هر چیز زیبایی بی‌نیاز می‌بینم.

ساعت نمی‌دانم چیست. هوا روشن شده. تمام شب را به انتظار این که خوابم بیاید کتاب خوانده‌ام و حالا می‌بینم هوا روشن شده. دارد صبح می‌شود.

شبی عالی را گذرانده‌ام. عصرش تو را دیده‌ام که بسیار شاد و سرحال بودی. با من هم مهربان‌تر از همیشه. – شبش را با هم «همکاری» کرده‌ایم. درست مثل زن و شوهری که در کارهای خودشان به هم کومک* می‌کنند... تویِ استودیو را می‌گویم، که تو برای من ترجمه کردی و من نوشتم. – بعد، وقتی که از استودیو درآمدیم، آن جمله را گفته‌ای که، مرا غرق در احساسِ لطیفی از خوشبختی کرد: همان که گفتی «دلم می‌خواست الان داشتیم به خانه‌ی خودمان می‌رفتیم!»– و بعدش، پس از آن که تو را به خانه‌تان رسانده‌ام و به استودیو برگشته‌ام، در انتظار این که دیگران بیایند و به ما بپیوندند، من و ساموئل ساعت‌ها راجع به تو صحبت کرده‌ایم... آره. شبِ بسیار عالی و قشنگی گذرانده‌ام... و حالا، نزدیکِ صبح، ناگهان دلم هوای تو را کرده. راستش را بخواهی، ناگهان فکر کردم تو کنارِ منی، چه قدر تو را دوست می‌دارم، خدای من. چه قدر! چه قدر!

یک حالتِ لزج و گریزان، یک احساس مستی، یک‌جور مستیِ شهوی در همه‌ی رگ و پیِ من دوید. تصورِ این‌که تو کنارِ منی، حالی نظیر یک‌جور کامکاری جسمی، یک کشش دور و دراز در اعصاب، نمی‌دانم چه بگویم، یک احساسِ جسمی لذت‌بخش را در من برانگیخت. – آه، اگر واقعن کنارِ من بودی! –همین بود که تصمیم گرفتم این چند سطر را برای تو بنویسم.

مشامم از عطر آغوش تو پُر است؛ همان عطری که تو، ناقلا، هیچ‌وقت نمی‌گذاری به مرادِ دلم از آن سیراب شوم. دست‌هایم بویِ اطلسی‌هایِ تو را به خود گرفته است و همه‌ی پست و بلند اندامت را با پست و بلند اندام خودم حس می‌کنم... حس می‌کنم که مثلِ گربه‌ی کوچولوی شیطانی در آغوش من چپیده‌ای و من با همه‌ی تنم تو را دربرگرفته‌ام... احساسِ دست نوازشگرت (که این‌جور موقع‌ها با من دشمنی دارد) دلم را از غمی که نزدیکِ دو سال است تلخی‌اش را چکه‌چکه می‌چِشَم، پُر کرد: – آخر چرا تو نباید الان پیش من باشی؟ 

تو همزادِ من هستی، من سایه‌‌یی هستم که بر اثرِ وجودِ تو بر زمین افتاده‌ام، زیر پاهایت و اگر تو نباشی، من نیستم. – تو را دور دوست، دوست، دوست، دوست می‌دارم. – اخمت را هنگامی که اخم می‌کنی، خنده‌ات را هنگامی می‌خندی، حتا اشکت را هنگامی که گریه می‌کنی دوست می‌دارم؛ اگرچه، خنده‌ات که دوستش می‌دارم زنده‌ام می‌کند، و اشکت که دوستش می‌دارم می‌کُشَدم! – تو خونِ منی، تپشِ قلب منی، تو را دوست می‌دارم و روزهای نازنین عمر من می‌گذرد بدونِ این‌که با تو باشم، بدون این‌که بتوانم شادمانی و سعادتی عظیم و بهشتی را که از بودنِ با تو برای من حاصل خواهد شد با خودت تقسیم کنم. –

تو دور از منی، منْ بی‌حال و حوصله‌ام؛ و لاجرم، وقتی که تو را می‌بینم جز خستگی‌ها و اندوه و ناراحتی‌ها و گلایه‌ها و شکایت‌ها چیزی ندارم که به تو دهم... اگر تو باشی دیگر از این ملال اندوه چیزی باقی نخواهد بود، دیوانه! آخر آمده‌ای که امتحان کنی؟

توروخدا...

پریشب ناگهان احساس شدیدی از مرگ، همه‌ی وجود مرا لرزاند. فکر کردم اگر من ناگهان الان بر اثر یک شوک قلبی بمیرم، تکلیف این خوشبختی عظیمی که در آستانه‌اش ایستاده‌ام چه می‌شود؟ من نمی‌خواهم، نه حالا، نه ده و نه صد سال دیگر بمیرم. جاودانه با تو می‌خواهم سعادتمند باشم، دورِ دنیا را بگردم و به ریشِ مرگ بخندم... افسوس که عجالتن... دارد به ریش من می‌خندد!

دیوانه، کوتاه کن این بازی را. اگر شروعش کنی، برد با ما خواهد بود، بهت قول می‌دهم!

بگذار هر چه زودتر جلوِ این روزها و شب‌هایی را که مثل آبِ رودخانه در گذر است و زندگیِ مرا با حسرت و حرمان و ناکامی و یأس به طرف فنا می‌کشد بگیریم...

می ترسم آیدا... می‌ترسم مردی آن قدر خوش‌بخت و کامکار نباشم که سرانجامْ لذتِ همسری با تو را دریابم. می‌ترسم از این که...

کومک کن! به من کومک کن!


احمد

تهران – ۲۷ مهرماه...

۲۸ مهرماه، ساعت ؟ صبح


از مثل‌خون‌دررگ‌های‌من (نامه‌های احمد_شاملو به آیدا)

نسبت شعر آزاد نیما با نثر/ مهدی عاطف‌راد


  یکی از مغلطه‌های اصلی برخی از نظریه‌پردازان "شعر منثور" این است که گویا نیما یوشیج می‌خواسته شعر را به نثر نزدیک کند و به آن حالت طبیعی نثر را بدهد، ولی از عهده‌ی این کار برنیامده، شاملو هم پس از نیما تلاش کرده این کار را انجام بدهد ولی او هم موفق نشده، و این کار بزرگ به وسیله‌ی کسانی چون احمدرضا احمدی و بیژن جلالی و منثورنویسان دیگری که بعد از این دو آمده‌اند- و در بیست و چند سال اخیر هر روزه انبوهی از آنان مثل قارچ از هر گوشه و کنار سر می‌کشند- انجام گرفته و این آرزو و خواست بزرگ نیما‌ تحقق یافته؛ به همین دلیل این منثورنویسان ادامه‌دهندگان پیگیر و خلاق راه نیما‌ و جانشیان برحق او و تکامل دهندگان راستین شعرش هستند!

 

  در این متن می‌خواهم به این مساله بپردازم که آیا خواست واقعی نیما نزدیک کردن شعر به نثر بوده؟ اگر آری، به چه نوع نثری می‌خواسته شعرش را نزدیک کند؟ اگر نه، پس خواست واقعی‌اش چه بوده؟

 

  آنچه از نوشته‌های پراکنده‌ی نیما در نامه‌ها و یادداشت‌هایش برمی‌آید این است که خواست او نزدیک کردن شعرش به نثر، به خصوص نثر نوشتاری یا نثر محاوره‌ای، نبوده؛ بلکه خواست واقعی او نزدیک کردن زبان شعرش به زبان گفتار، آن‌ هم نوع خاصی از گفتار که او آن را گفتار نمایشی یا دکلاماسیون می‌نامد، بوده؛ و از عهده‌ی این کار هم، در تعدادی از شعرهای بلند و کوتاه درخشان خود به خوبی برآمده و آن را در نهایت هنرمندی و مهارت انجام داده است.

 

  نخست ببینیم که گفتار نمایشی یا دکلاماسیون چه نوع گفتاری است؟ گفتار نمایشی یا دکلاماسیون گفتاری است پراحساس و عاطفی، با آوای بلند و آهنگ متناسب با کلام که با استفاده از زیر و بم صدا و کم و زیاد کردن شدت صوت و بیان کندآهنگ و سایر مهارت‌های بیانی و هنرمندی‌های گوینده، می‌کوشد تا شنونده را تحت تأثیر قرار دهد و او را به هیجان آورد و از این راه معنای خود را به او القا کند. این گفتار خصلت نمایشی دارد و با تکان دادن دست‌ها و سر و بدن و استفاده از حالت نگاه و میمیک چهره، همراه است؛ و تا حدودی شبیه گفتار بازیگران تآتر، در اجرای نمایشی به شیوه‌ی استانیسلاوسکی است. از ویژگی‌های دیگر آن عینی بودن (objectivity)، توصیفی بودن(descriptivity) و روایی بودن (narrativity) آن است.

 

  خواست واقعی نیما این بوده که شعر موزونش را با حفظ وزن و قافیه، طبق آن برداشت خاصی که خودش از وزن و قافیه داشته، به چنین کلامی نزدیک کند و به آن حالت طبیعی بیان نمایشی بدهد.

  برای آنکه نوشته‌ام بدون مدرک و سند نباشد، در اینجا می‌پردازم به بخشی‌هایی از نامه‌ها و یادداشت‌های نیما در این باره:

 

  "به شما گفته بودم شعر قدیم ما سوبژکتیو است، یعنی با باطن و حالات باطنی سر و کار دارد. در آن مناظر ظاهری نمونه‌ی فعل و انفعالی است که در باطن گوینده صورت گرفته، نمی‌خواهد چندان متوجه آن چیزهایی باشد که در خارج وجود دارد. بنابراین نه به کار ساختن نمایشنامه می‌خورد نه به کار اینکه دکلامه شود.

  دکلاماسیون و تآتر سازنده‌ی ظاهر اند. هر دو می‌خواهند زنده را با آنچه در بیرون زنده است سر و کار بدهند. به این جهت تآترهایی که از روی شاهنامه یا نظامی و امثال آن‌ها ساخته می‌شود به نظر من بسیار کودکانه است و باید این کار باشد تا کار آدم بزرگ جانشین آن بشود و تآتر با طرز کار جدید در ادبیات ما معنی پیدا کند." (حرف‌های همسایه- ص ۵۲)

  این نوشته به روشنی نشان می‌دهد که یک خواست نیما آفرینش شعری بوده که به چیزهایی که در خارج وجود دارد توجه کند، و خواست دیگرش خلق زبانی بوده که کارایی لازم برای کار ساختن نمایشنامه و دکلاماسیون را داشته باشد، و با رواج این شعر تآتر با طرز کار جدید در ادبیات ما معنی پیدا کند.

 

  "باز می‌گویم ادبیات ما باید از هر حیث عوض شود. موضوع تازه کافی نیست و نه این کافی‌ست که مضمونی را بسط داده به طرز تازه بیان کنیم... عمده این است که طرز کار عوض شود و آن مدل وصفی و روایی را که در دنیای با شعور آدم‌هاست، به شعر بدهیم... تا این کار نشود هیچ اصلاحی صورت پیدا نمی‌کند، هیچ میدان وسیعی در پیش نیست... باید بیان برای دکلاماسیون داشت. یعنی با حال صرف طبیعی وفق بدهد. می‌بینید که تا این کار را نکنیم (به این نکته نیز کسی پی نبرده است) دکلاماسیون هم نخواهیم داشت و در ادبیات ما تآتر مفهوم مسخره‌ی زیان آوری خواهد بود." (حرف‌های همسایه- ص ۵۶ و ۵۷)

 

  این نوشته نیز درست مثل نوشته‌ی قبلی نشان می‌دهد که خواست اصلی نیما عوض کردن طرز کار شعر گفتن و دادن مدل وصفی و روایی به آن است تا بیان شعر بیانی مناسب دکلاماسیون باشد و با حالت طبیعی بیان نمایشی هماهنگ شود.

  زبان شعری که مورد نظر نیما است زبانی موزون است و دارای وزن عروضی، ولی وزن عروضی آن دارای طنین و آهنگ خاصی است و در یک مصرع یا یک بیت به وجود نمی‌آید، بلکه مجموعه‌ای از چند مصرع، به طور مشترک، آن را تولید می‌کند:

 

  "شعر بی‌وزن و قافیه شعر قدیمی‌هاست. ظاهراً برخلاف این به نظر می‌آید، اما به نظر من شعر در یک مصرع یا یک بیت ناقص است- از حیث وزن- زیرا یک مصرع یا یک بیت نمی‌تواند وزن طبیعی کلام را تولید کند. وزن که طنین و آهنگ یک مطلب معین است- در بین مطالب یک موضوع- فقط به توسط آرمونی به دست می‌آید؛ این است که باید مصراع‌ها و ابیات دسته جمعی و به طور مشترک وزن را تولید کنند. من واضع این آرمونی هستم." (حرف‌های همسایه- ص ۵۹)

 

 

  "به شما گفتم: اوزان شعری قدیم ما اوزان سنگ شده‌اند. و باز برای شما گفتم برای این است که همسایه می‌گوید یک مصرع یا یک بیت نمی‌تواند وزن را ایجاد کند. وزن مطلوب که من می‌خواهم، به طور مشترک از اتحاد چند مصرع و چند بیت پیدا می‌شود." (حرف‌های همسایه – ص ۶۱)

 

  بنابراین معلوم می‌شود که برخلاف ادعای برخی از نظریه پردازان "شعر منثور"، خواست نیما به هیچوجه نزدیک کردن شعرش به نثر نبوده، بلکه به گفتار نمایشی و کلام روایی- توصیفی مناسب برای دکلاماسیون بوده است، و قطعات منثور این نثرنویسان هیچ وجه تشابه و پیوندی با شعر نیمایی ندارد، و آن‌ها بی‌خود خود را به نیما می‌چسبانند و به دروغ داعیه‌ی جانشینی و پیروی او را دارند.

 

  در پایان، قطعه‌های نمونه‌وار زیر را که از چند شعر نیما انتخاب شده، و او در آن‌ها توانسته به خواستش مبنی بر نزدیک کردن شعر به گفتار نمایشی و کلام مناسب برای دکلاماسیون با ویژگی توصیفی- روایی نزدیک شود، با صدای بلند و به صورت دکلامه بخوانید تا ویژگی های مورد نظر نیما یوشیج برای‌تان روشن‌تر شود:

 

 

 

خشک آمد کشتگاه من

در جوار کشت همسایه

گرچه می‌گویند: "می‌گریند روی ساحل نزدیک

سوگواران در میان سوگواران"

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

 

☼☼☼

 

من چهره‌ام گرفته

من قایقم نشسته به خشکی.

 

با قایقم نشسته به خشکی

فریاد می‌زنم:

"وامانده در عذابم انداخته‌ست

در راه پر مخافت این ساحل خراب

و فاصله‌ست آب

امدادی ای رفیقان با من."

 

☼☼☼

 

خانه‌ام ابری‌ست

یکسره روی زمین ابری‌ست با آن.

 

از فراز گردنه خرد و خراب و مست

باد می‌پیچد

یکسره دنیا خراب از اوست

و حواس من

آی نی‌زن که تو را آوای نی برده‌ست دور از ره، کجایی؟

 

☼☼☼

 

هنوز از شب دمی باقی‌ست، می‌خواند در او شبگیر

و شب‌تاب از نهان‌جایش به ساحل می‌زند سوسو.

 

به مانند چراغ من که سوسو می‌زند در پنجره‌ی من

به مانند دل من که هنوز از حوصله وز صبر من باقی‌ست در او

به مانند خیال عشق تلخ من که می‌خواند.

 

☼☼☼

 

شب است

شبی بس تیرگی دمساز با آن

به روی شاخ انجیر کهن "وگ‌دار" می‌خواند به هر دم

خبر می‌آورد توفان و باران را

و من اندیشناکم.

 

☼☼☼

 

بر فراز دشت باران است. باران عجیبی!

ریزش باران سر آن دارد از هر سوی وز هرجا

که خزنده، که جهنده، ازره‌آوردش به دل یابد نصیبی

باد لیکن این نمی‌خواهد.

 

☼☼☼

 

دینگ دانگ... چه صداست؟

ناقوس!

کی مرده؟ کی به جاست؟

بس وقت شد چو سایه که بر آب

وز او هزار حادثه بگسست

وین خفته برنکرد سر از خواب

لیکن کنون بگو که چه افتاد

کز خفتگان یکی نه به خواب است؟

بازارهای گرم مسلمان

آیا شده ست سرد؟

یا کومه‌ی محقر دهقان

گشته ست پر ز درد؟

یا از فراز قصرش با خون ما عجین

فربه تنی فتاده جهان‌خواره بر زمین؟