اهل عمل به منقل و وافور مفتخر
شنگول ها به حبّه ی انگور مفتخر
صف بسته اند بر در ِ کشتارگاه شهر
سلّاخ ها به تیزی ساتور، مفتخر
مردان عرصه ی ادب و عشق، سر به زیر
نا مردمان لال و کر و کور، مفتخر
آوردی ام به چنگ و خوشی آنچنان که بود...
...چنگیزخان به فتح نشابور مفتخر
تو با همان ستاره ی سر٘دوشی ات بناز
ما با همین ستاره ی کم نور، مفتخر
طفلم، ولی به پاکی گهواره، سر بلند
پیرم، ولی به پای لب گور، مفتخر
خالی ست دست و بال دلم پیش حضرتش
با این همه، به ران ملخ مور؛ مفتخر
شرمنده ام به قدر کفایت ز شعر خویش
باری ولی به غایت مقدور مفتخر
مانده ست روی گونه ی من ردّ ِ سیلی ات
پیراهنم به وصله ی ناجور مفتخر
از عافیت بریده و از عفو٘، نا امید
من شاعرم به شعر و شر و شور مفتخر