آئینه ام آئینه ای امّا شکسته
درقاب خود استاده ، سرتا پا شکسته
زخمی ،غبار آلود در این تاق نسیان
تار و غریب افتاده و تنها شکسته
موج هزاران خاطرات رفته از یاد
در ساحل آرام این دریا شکسته
می شد که زنگ کینه را از دل زداید
این دست ِ سنگی که سری از ما شکسته
بی گفتگو تصویری از این روزگارم
زشتی خود را دیده گر ما را شکسته
با این همه دستی اگر روبد غبارم
دستی ِ او خواهم شدن من ، پا شکسته
یک تابش از مهر و هزاران پرتو از من
تکثیر نوراست آینه هر جا شکسته
25/10/96
@walehane