روزی چند تن از اساتید دانشگاه تبریز بدیدن استاد شهریار می روند در منزل شهریار مجلس گرمی برپا می شود ٬ حاضران از استاد تقاضای شعر می کنند شهریار جواب نمی دهد و در عالم خود غوطه می خورد .
مجلسیان که منتظر مانده بودند یکوقت می بیند ایشان دستش به قلم رفت و این شعر را که نام اساتید در آن بود سرود :
به شهر ماست اساتید فحل دانشگاه
که بحر در بر پهنای سینه شان تنگ است
یکی معلم اول به سان « ترجانی »
که پای علم و ادب پیش او به پا لنگ است
« ادیب » و « قاضی » و « خیامپور » و « مرتضوی »
که هر یک به دوصد کارنامه هوشنگ است
به نقش خامه « روشن ضمیر » موسیقی است
که زخمه قلمش ساز دلکش آهنگ است
دبیر های هنرمند روز و شب کوشا
که یک نمونه از آنها « صبا » و « کارنگ » است
معلمین همه گویند گفته سعدی :
« بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگ است »
خاطره ها و بدیهه گویی ها
از زنده یاد یحیی شیدا