سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

پرویز پروین، ستاره ای که در آسمان شعر و ادبیات درخشید و خاموش شد / دکتر محمود دهقانی

چند سالی پس از انقلاب هنوز ایرانی ها به روال گذشته برای ورود به کشور اسپانیا به روادید نیاز نداشتند. در همان روزگار در مادرید دانشجو بودم. صبح یکشنبه بود تلفن خانه زنگ زد گوشی را برداشتم صدائی از پشت سیم گفت: نمی دانم من را به یاد می آورید یا نه؟ ادامه داد در ایران نتوانستم نمره تلفنت را گیر بیاورم تا این که دیشب در برخورد و گفتگو ئی با یک ایرانی، نمره شما را برای کاری به من داد. او از پشت سیم می گفت و من داشتم آن صدای دیرآشنای شاعرانه را در خاطر مرور می کردم. باز ادامه داد: نمی دانم من را به خاطر دارید یا نه ؟. گفتم نه تنها به خاطر دارم بلکه با شنیدن صدایت دست و پایم را گم کرده ام. آقای پرویز پروین کجای شهر هستید، الان می آیم!
 
پرویز پروین شاعر و نمایشنامه نویس را از دبی می شناختم. در روزگاری که من دانش آموز مدرسه  ایرانیان دبی بودم برای کاری فرهنگی به مدرسه ما آمد  و پس از سال ها حالا از ایران به اسپانیا سفر کرده بود. چون برخی از افرادخانواده مادری من در استان بوشهر رامیشناخت، همین باعث ارادت قلبی من به این شاعربود.
 
 در خیابان "گران ویا"ی  مادرید خاطرات گذشته و روزگار دانش آموزی در دبی را مرور می کردم که ناگهان چشمم به نیمرخ آشنای پرویز افتاد.  کمی دورتر در پیاده رو، در انتظار من با  غمی که در چهره داشت با خودش غرق صحبت بود یا شاید برای دل خودش شعر می خواند. من که چند دقیقه ای به او خیره بودم دیدم روزگار بد جور پیشانی اش را شخم و شیار زده است. با شیطنت، درست در یک متری او ایستادم تا ببینم من را که در سن کمی دیده است و حالا حسابی بزرگ شده و تغییر کرده بودم می شناسد یا نه. اما او به نقطه دوری خیره بود. در یک قدمی او، صدا زدم:  "پرویز !". یکه خورد و سرش را چرخاند ومن را در آغوش گرفت. از پشت یقه پیراهنم اشک داغ روی گردنم فرو غلتید. گفت: "بچه حسابی بزرگ شده ای اصلا نشناختم" !
 
گفتگو کنان به  کافه ای در همان نزدیکی رفتیم وپس از آن با هم به خانه آمدیم. از دوری با فرزند خردسالخودشبردیا که عکس او را نشانم داد، حسابی دلش گرفته بود و اشک در چشمش حلقه  می زد. پس از آن با مکثی از گره کارهایش گفت. با خنده گفتم نگران نباش، گره را باز می کنم. با تردید گفت:" محمود جان راست میگی؟ راستی راستی از دستت برمیاد؟ " خندیدم و گفتم: "قسم حضرت عباس بخورم تا باور کنی؟ " خندید و باز هم از خوشحالی در آغوشم گرفت.
 
پرویز پروین از نسل شاعران پس از محمد رضا نعمتی زاده و منوچهر آتشی در بوشهر، از موج نوئی بود که درشکل گیری شعر وادبیات جنوب بسیار تاثیرگذار بوده و پای آن را با تلاش بسیار به مجلات پرآوازه کشور کشاند. با چاپ نخستین شعر در سن 18 سالگی جای پای قرصی در ادبیات برای پرویز باز شد.
 
او از نخستین نمایشنامه نویسان و از پایه گذاران تئاتربوشهر نیزبودهاست؛اما باهمه تلاش شگرف و شگفتی که داشت، با سفرهای دور و دراز و گاه سکونت در شهرهای بزرگ ایران و کشورها ی اروپائی برای نسل های پس از انقلاب بهمن ماه 57، در ایران و شهر محبوب خود بوشهر ناشناخته مانده است.
 
از او شعر و نقد و مقالاتی درنشریاتی چون"سخن" (روزگار سردبیری دکتر پرویز ناتل خانلری)،"کتاب هفته" و غیره به چاپ رسیده و برای دعوت های فرهنگی،از سوی رادیو شیراز نیزبرای شعر خوانی و مصاحبه هائی از بوشهر به شیراز می رفت.
 
پرویز پروین زاده 25 شهریور 1318 شیراز است. اسم کوچک او عبدالرحمان بود؛ اما از کودکی پرویز صدایش کردند.
 
تبار پرویز از بندر لنگه و بستک است. خویشاوندان او هنوز دربندرلنگه و بستک در آستانه رمزگانزندگی میکنندوازطایفه های سرشناس آن شهرها هستند. او به بوشهر بیشتر عشق می ورزید.
 
دلیل ین عشق رابطه دوستی ژرف او باشادروان منوچهرآتشی، صادق چوبک، محمدرضا نعمت زاده، رسول پرویزی وخیلی ازادیبان و هنرمندان گستره شعر وداستان و تئاتر بوشهر بود.
 
در روزگار دانش آموزی در مدرسه ایرانیان دبی،روزی مدیر مدرسه از من خواست تا به دفترمدرسه بروم. مرد خوش پوشی را که کروات قرمز بر پیراهن سفید و کت  و شلوارسورمه ای و کفش واکس خورده براق پوشیده بود به من نشان داد و گفت برو مشکلاتخودت و همکلاسی هایت را با او در میان بگذار؛ ایشان در حال سر و سامان دادن به انجمن خانه و مدرسه است. هنگامی که بر روی مبلمان خوشرنگ مدرسه در کنارش نشستم استکان کمرباریک چای تازه دمی که عبدالرضا مستخدم مدرسه برایش آورده بود را با دست برداشت و پیش روی من گذاشت و گفت چای بخور. این آقا عبدالرضا آدم خوبی است؛ برای من هم الان چای می آورند.
 
بوی خوش عطر "آرامیس" پرویز در دفتر مدرسه پیچیده بود و شادروان حکمت آمد و با او گرم صحبت شد و من که بهانه ای برای دیر رفتن به سر کلاس داشتم با نوشیدن چای تازه دم هل وزعفران دار و بوی دل انگیز عطر پرویز و صحبت او با  شادروان حکمت (که رئیس آموزش پرورش برون مرز بود)، کلی حال کردم و دلم می خواست تا ساعت ها زنگ استراحت به صدا در نیاید. دقیقا به یاد دارم شادروان حکمت از پرویز می خواست در هفته چند ساعتی را در مدرسه ایرانیان دبی تدریس کند.
 
پس از آن روز ازکودکی، دبستان، دبیرستان وبسیاری خاطرات پشت سرگذاشته و آموزگاری در بوشهر و جزیره خارگ  را برایم تعریف کرد. آنجا بود که پی بردم چرا شادروان حکمت که از خانواده فرهنگی و بلند آوازه  ایران بود از پرویز پروین می خواست تا در مدرسه ایرانیان دبی تدریس کند. او نه تنها می توانست آموزگار ادبیات باشد، بلکه چون زبان انگلیسی را ژرف آموخته وبرای آن چندین بار به انگلستان سفرکرده  بود ، می توانست در رشته زبان هم آموزگاری با دانش باشد.اما او در دبی رئیس یک شرکت بود.
 
پرویزپروین مدتی پیش از انقلاب در تهران زندگی و پس از آن به دبی آمده بود. آقای احمدیان از بازرگانان سرشناس شهر اوز لارستان که در دبی صاحب شرکت ساختمان سازی "البرج" بود،مسئولیتی کی از شرکتهایش را به پرویز داد و باماشین شخصی بسیار گرانقیمت "پونتیاک" سعی میکرد او را درکنار خود برای رتق و فتق کارها داشته باشد؛ اما پرویز نسبت به زندگی پر زرق و برق و داشتن ماشین گرانقیمت یپروا بود و ازادبیات دل برنمیکند. با آن که کله اقتصادی داشت و در مدیریت کوشا بود، کمند رشته ابریشم  احساس و رویاهای شاعرانه او در شهرهای جهان به دنبال رد اندیشه شاعران وادیبان جهان بود. پرویزکرورکرورمال و منال دنیارابه یک کتاب شعر برابرنمیکرد.
 
من نوجوان بودم در سن وسالی که گنجایش ضبط خیلی ازخاطره ها را داشتم. روزگاری که درمدرسه ایرانی دبی درس میخواندم،او نه تنهادر درس من را یاری داد بلکه به توصیه اوبرای تقویت درس ریاضی به مدرسه خصوصی آقای محمد یگانه از قلاتی های شهر اوز در دبی رفتم. با سفارش پرویز آموزگار ان مدرسه ایرانیان هم به من محبت میکردند.
 
برای آموختن ادبیات و حتا گویش درست فارسی من تلاش می کرد و با تبسمی می گفت: "شیر یک زن از خطه  بوشهر خورده ای" وپس از آن با لهجه بوشهری سر به سرم می گذاشت که: "شیرش را حلالت نمی کنه اگر تنبل بازی دربیاری" و بعد قاه قاه می خندید و من هم خنده ام می گرفت. پرویز با زبان عربی نیز آشنائی خیلی خوبی داشت. در دبی که بودازکنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا برایش نشریه می فرستادند.
 
کلید صندوق پستی ویژه دریافت نشریات سیاسی را به من داد. در دبی سر و کارم بابرخی ازکسانی بودکه فعالیت سیاسی داشتند وسه تا کلیدصندوق پستی را به من سپرده بودند. چون دانش آموز بودم  در آن روزگارحساسیتها روی من کمتر بود.
 
امروزکه بقول سینماگرهابه گذشته"فلشبک" میزنم، می بینم پرویز بشدت تحت تاثیر محیط بوشهر قرارداشت. همه چیز برایش بوشهر بود و می گفت: "خاک دامن گیری داره".پرویز قد بلند بود و با چشمانی پر فروغ از پشت عینک آنچنان به چهره آدم صمیمی نگاه می کرد که  کم رو ترین آدم هم فرصت سر چرخاندن نداشت و به حرف هایش دل می سپرد. همیشهپاکیزه و خوش پوش بود. نیاز نداشت که حتمابا اودوست باشی،باهرکسی حتا با رهگذرخیابان هم بسیار مودبانه وشاعرانه برخورد داشت.
 
تن صدایش بسیاردلنشین ودرهنگام دکلمه وشعرخوانی،صدایش با احمدشاملو که او را خوب می شناخت،مو نمیزد و یکسان بود.برخی ازشعرهای خودش را همراه با گیتار نواختن دوستم "لئونلپاز" در مادرید دکلمه کرد و نواری ضبط شد؛ اما شوربختانه در خانه تکانی ها نوار پیش پرویز آسیب دید.
 
یک هفته پس از آن، حدود 35 سال پیش  نزدیک تئاتر"پرنسیپه گران ویا"  پشت خیابان "گران ویا" خانه ای اجاره کرد.  شبی در همان خانه در حین شعر خوانی یک نوار دیگری از شعرهای خودش "فصل روستا" و "مرثیه ای برای دل تنگم"، به همراه شعر "اسب سفید وحشی" منوچهر آتشی و شعر"طرح" از محمد زهری، دکلمه کرد وآن را ضبط کردم  که درسفری به ایران همراه خودم نوار را به بوشهر آوردم. درحضور شادروان محمدحسن آرشنیا و بچه های بیله ادبیاته هفته نامه نسیم جنوب آقای قیصیزاده، نوار را روی پخش صوت گذاشتیم ولی در آغازکار، برق رفت وپخش صوت هم لطمه دیدو من هم بدلیل مسئولیت نتوانستم آنرا به دوستان بدهم. نسخه هائی ازهمه اشعار ویکنواربا شعرو صدای شاعر را به برادر ایشان تحویل دادم تا از همه سو محکم کاری کرده باشم. نسخه ای از نوار را نیز پیش خودم نگه داشتم. این نوار را چون بیش از سه دهه پیش  ضبط کرده ام، ترسیدم بیشتر از پیش از کیفیت آن کاسته شود. از سوی دیگر به دلیل آن که خیلی از یادها و یادگارهای دوستان و هنرمندان ایرانی و غیر ایرانی را من در سه کشور از جمله ایران، اسپانیا و استرالیا دارم ، تنها در هنگام سفر به این سه کشور به آن ها  دسترسی پیدا می کنم.
 
 
پس از نزدیک به 35 سال اکنون با کمک فرزند برومندش بردیا پروین وخواهر زاده ام بردیا دهقانی توانستیم نوار را به "دیجیتال" برگردانیم. عکس هائی از پرویز نیز برای نخستین باردر چمبره الکترونیک، برای چاپ به هفته نامه نسیم جنوب داده ام.از سوی دیگر فرزند برومندش  و خواهر زاده ام  هر دو قول داده اند به زودی صدایش رانیز بر روی اینترنت به گوش دوستان پرویز که  سن و سالی دارند و شمارشان نه تنها در بندر بوشهر بلکه درشیراز، بندر لنگه، بستک، تهران ، دبی ، اروپا، کانادا ، امریکا و سراسر شهرهای جهان بسیار است و پراکنده اند برسانند.
 
 
به آن دلیل که من در مادرید،در رشته سینما درس می خواندم و پرویز در تدوین نمایشنامه و نمایشنامه نویسی و تئاتر همیشه راهنمایم بود،اشاره به کارهائی که در بوشهرانجام داده بود میکرد. همیشه در گستره ادبیات، هنر وشعر فارسی صحبت داشت که این برای جوان دانشجوی هنر یک نعمت بود بویژه آن که با او احساس خوبی داشتم و از روزگار دانش آموزی و دانشجوئی در فراگیری خیلی چیزها مدیون او بودم.
 
او از ادبیات وشعر و داستان های جهان آگاهی گسترده داشت. این همان چیزی بود که من دانشجوی هنر در پی فراگیری آن بودم. "میگل د اونامونو" شاعر، داستان سرا، نمایشنامه نویس و فیلسوف اسپانیائی، "فدریکوگارسیالورکا"  و "میگل د سروانتس" را ازبرخی از اسپانیائیها بهتر می شناخت. هر برنامه ادبی وسیاسی وفرهنگی درسطح مادرید برگزار می شد به او زنگ می زدم وباهم دربرنامه ها شرکت می کردیم. 
 
چندبار در برنامه شعرخوانی شاعراسپانیائی "رافائلآلبرتی" شرکت کردیم. درنشستی که خانم "ایسابلآلنده" بر علیه پینوشه دیکتاتور شیلی ترتیب داده بودباهم به آنجا رفتیم. هنگامی که شنید می خواهم با دوستم "لئونل پاز" به دیدن "خوان کارلوس اونوتی" نویسنده و داستان سرای اروگوئه ای به منزلش در مادرید بروم، تا یکی دو ساعت از سبک داستانی "اونوتی" و قهرمانان داستان هایش که سر خوردگان و تهی دستان و خودفروشان بودند گفتگو داشت. او به زبان اسپانیولی نیز بخوبی آشنا شده بود.
 
 
پرویز همیشه در کافی تریا ی مرکز فرهنگی اسپانیا و امریکای لاتین د رخیابان "الکالا"  و کافی تریای بسیار قدیمی "خیخون" در بلوار "ریکو لتوس" جائی که پاتوق  "فدریکو گارسیا لورکا" شاعر بلند آوازه اسپانیا بوده می نشست. درهنگام غروب آفتاب در "پلازااسپانیا" (میداناسپانیا) نیز تار مقپایانیرنگ نارنجی غروب درگوشهای برای خودش مینشست ومینوشت و درنظر داشت  آن ها را به چاپ برساند.
 
 
خیلی از شعرای ایرانی را می شناخت و از آن ها نامه دریافت می کرد وآنرا باشور وشوق برایم می خواند. اشعاراحمدشاملو، محمدزهری، محمدرضا نعمت زاده و منوچهرآتشی را همیشه برای من دکلمه می کرد و این نشان میداد که روال شعری او درآن حال و هوا و صمیمیت ها بی تاثیر نبوده ا ست. از رسول پرویزی خالق "شلوارهای وصله دار"، صادق چوبک و همچنین برخی از شعرا و نویسندگان جوان بوشهری یاد می کرد.در مورد شعرا و نویسندگان جوان می گفت این ها نابغه های آینده ادبیات بوشهر و ایران خواهند بود.
 
 
در روزگار جنگ ویتنام و آوازه "هوشیمین" که نویسندگان و شعرای جهان در نکوهش جنگ نابرابر امریکا با ویتنام شعر می سرودند و مقاله و داستان می نوشتند ،تا حدودی رد اندیشه پرویز پروین را می شود در شعر بلند "همسفر بود مرا دریا" چاپ  شده در مجله سخن دریافت که این شاعر نیز همچون خیلی از نویسندگان و شعرای خود امریکا، "بیرق تنفر" را بر علیه جنگ وستم درشعر شب راینسلانقلابی روزگارخود در بوشهر به اهتزاز درآورده است.
 
 
پس از مدتها اقامت در اسپانیا، پرویز درخواست ویزای امریکا کرد و سرانجام از سفارت امریکا در مادرید ویزا گرفت.
 
یک هفته پیش ازسفر به امریکادوست و همدم او "پالوما"خانم، با تلفن به من اطلاع داد که حال پرویز به هم خورده است. فوری خودم را به بیمارستان رساندم اما پرویزدرغروب غم انگیزماه "آوریل" سال 1982 میلادی برابر با 1360 دور ازایران و درفراق بوشهرکه همیشه شیفته آن بود، با ایست قلبی درگذشته بود وبر روح و روانم آنچنان پتکی فرودآمدکه تا به امروز آن غم جانکاه رافراموش نکرده ام. با دلداری ها و حرف های آقای عباس جوانمرد هنرمند بلند آوازه تئاتر ایران در مورد هنر و مرگ و زندگی، کم کم آرام شدم.سرانجام برادر وفادار پرویزبه مادرید آمد وجسد او رابه ایران برد و در گورستان "دارالرحمه" شیراز به خاک سپردند.
 
چون فصل نامه "الفبا"ی شادروان غلامحسین ساعدی، ماهنامه "روزگارنو" به سردبیری شادروان اسمعیل پور والیوهفته نامه "جبهه ملیون" به سردبیری شادروان احمد انواری،را در مادرید پخش کرده و همکاری داشتم برای نخستین بار خبر درگذشت پرویز را تلفنی به آن ها گفتم و در داستان کوتاه "خش خش ترد برگها" درمجله گردون عباس معروفی در ایران از مرگ پرویز نوشتم. علی باباچاهی ومنیرو روانی  پور نیز پرویز راخوب میشناختند.
 
درگفتگوهائی بااین دو عزیز بوشهری درجشن "قلم زرین" مجله گردون درتهران و در چند نوبت دیگر هم از پرویز پرسیدند. آقای باباچاهی خاطراتی گفتندو خانم روانی پور نیزکه جدا دارای حافظه ای بسیار قوی است شعر پرویز را زمزمه کرد: کاشکی بارون نزنه نم نم/ بلکه خوابم ببره کم کم...
 
 
در سفر به ایران قرار بود باشادروان منوچهرآتشی نیزملاقات داشته باشم. باچاپ "خش خش ترد برگها" ،شادروان آتشی میخواست دیداری برای گفتگو در مورد سرگذشت پرویز داشته باشیم که گرفتاری من درتهران و پس از آن سفر به تبریز و تاخیر حوصله سوز هواپیمائی هما،من رابرای ناکامی درآن دیدار،تا همیشه شرمنده کرد.
 
 پرویز پروین همچون ستاره ای در آسمان شعر و ادبیات خوش درخشید  و در اوان جوانی در نشریات ادبی مطرح آن روزگار سر برآورد و شعرهایش به چاپ رسیدند، اما مرگ زودرس مهلت نداد تا شاهد چاپ کتابهایش باشیم. او تنها 43 سال مجال زندگی یافت. شوربختانه همسر فرهیخته پرویز پروین نیز نزدیک به دو سال و نیم پیش در ایران درگذشت که یاد هر دو گرامی باد. 
 
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد