سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

به یاد بانوی فرهنگ و مادر ادبیات کودک ایران: توران میرهادی / شهرام اقبال زاده



+++++++++++++++


"افلاطون را دوست دارم اما حقیقت را بیشتر"


                                                   ارسطو


حدود 15 سال پیش، روزی داشتم از پله های شورای کتاب کودک بالا می رفتم که به استادم بانوی فرهنگ ساز خانم میرهادی برخوردم ؛پس از چاق مشتاق ،ایشان که داشت از شورا خارج می شد،بر گشت و گفت " فلانی شما که نقد ترجمه می نویسی چرا نقدی بر ترجمه های دم افزون شازده کو چولو نمی نویسی؟".پاسخ دادم که من  فرانسه نمی دانم و  متن اصلی به فرانسه است.فرمودند" اما بعضی ها از انگلیسی ترجمه کرده اند.چه خبره،نقدی بنویس و بگو بس!مگر متن کم است که همه سراغ این اثر می روند؟".توصیه ی ایشان کارگر افتاد و توانستم 6 ترجمه از ده ترجمه ی آن زمان را بیابم و دست به کار شوم.چون کار سنگین بود و مغایرت های زیادی در ترجمه ها به چشم می خورد ،تنها به مقایسه " تقدیم نامچه ی اگزوپری به لئون ورت و جملاتی از بخش اول بسنده کردم و پس از تطبیق با متن انگلیسی،از دوستی فرانسه دان هم خواهش کردم که موارد مطروحه را با فرانسه مطابقت کند.با این همه کار را به رضی هیرمندی و شهرام رجب زاده و زنده یاد خانم راعی هم دادم و پس از همدلی و تایید کامل این دوستان و تایید نهایی خانم میرهادی آن را در بولتن داخلی شورا منتشر کردم.

پس از آن دوستان کتاب ماه از زنده یاد استاد ابوالحسن نجفی برای نقد و بررسی ترجمه های شازده کوچولو دعوت کردند،که جلسه بسیار بحث انگیزی شد و به احترام استاد نجفی بخش هایی از این نشست،پس از پیاده شدن در کتاب ماه نیامد.پس از دوسال ،دوستی که خود با فرهنگستان همکاری داشت و داردو در آن زمان سردبیری یکی از ماهنامه های جدی نقد را به عهده و نقد مرا بر شازده کوچولو دیده بود،

گفت "چرا این نقد را نمی دهی منتشر کنم؟ مگر خوانندگان بولتن داخلی شورا چند نفرند؟".موافقت کردم و متن حروفچینی شد و من هم باز بینی کردم؛پس از یک هفته دوست نامبرده (البته نام نبرده!!)تماس گرفت که سری به ما بزن...

 رفتم و دیدم که با تمجمج حرف می زند ،تا اینکه سرانجام گفت " اگر نقد را چاپ نکنم،ناراحت نمیشی؟"به شوخی گفتم " نه! مال بد، بیخ ریش صاحبش!".گفت" البته برای احتیاط نقدت را داده ام دکتر ضیا موحد خوانده، اما با خودم فکر کردم که اگر بعد چشمم تو چشم آقای نجفی بیفته،ناجور میشه".بی هیچ آزردگی از خیر چاپ نقد گذشتم.تا این که چند سال بعد - سال ٨٤ - مسعود ملک یاری که تازه به کتاب ماه  کودک و نوجوان پیوسته بود،با اصرار از من نقد می خواست؛گفتم "عزیز دلم من چند سال است که أصلا نقد نمی نویسم" ؛ خلاصه از ما إنکار و از او اصرار!

 ماجرای نقد کذا را گفتم؛با اشتیاق استقبال کرد  و دست بر قضا نقد برتر کشور شد!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد