چهل سال است در این روستا فصل زمستان است
درون واژه هایم ردِ پای درد پنهان است
فرو خواهد نشست این گرد و خاکی را که می بینید
به روی نیزه ها معلوم خواهد شد که قرآن است
نیاور باد بوی یوسف و پیراهنش را چون
دوباره دوره پیراهن خونینِ عثمان است
به جنگ شیخ با خودکار رفتن کار دشواری ست
که او بر پرچمِ میزِ اتاقش عکسِ میزان است
جنوبی هستم و با درد و رنج و غم گلاویزم
همیشه سهم ما گرد و غبار و مرگ و بحران است
بگو با کدخدای روستای ما بپا خیزد
بگو با کدخدای خوابِ ما برخیز طوفان است
دوباره مادرم فهمید دارم شعر میگویم
سراسیمه دعا میخواند و سر در گریبان است
#جواد_شیردل
@javadshirdel58