سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

نو رباعی / جلیل صفر بیگی



موهات
قشنگ از وسط باز شده
مانند کتاب قصه ای
بر پایم
#واران
#نورباعی
@js313

درین دیار هم‌قفسان‌اند…/ محسن صلاحی راد






کس دیدی از زغن به همه عمرِ خود زغن‌تر؟

در گوشه‌های جیغِ دو چشمش
هر صبح
یک مشت جنده ریخته
حتی سلام کردنش از بویِ جنده‌خانه عفن‌تر.




نیمی طنز و نیمی جدی / محمد رضا راثی پور


بگذرد این قصه ای که دایه ی نادان
خواند به گوش چموش ما که بخوابیم
دیو نمی میرد و فرشته نیاید
ما همه بازیچه فریب سرابیم!

از همه اسباب ساحری که چو افیون
روح و روان را  کشد به معرض تسخیر
قدر نفوذ کلام و جادوی الفاظ
هیچکدامش نداشت اینهمه تاثیر

آنکه بزک کرد دیو را چو فرشته
دیده خوش باور و توهم ما بود
چهره منجی به ماه ، نقش نبندد
باقی هر صحبت و حدیث ، خطا بود

تا گره کارمان منوط به منجی ست
هر متقلب به پشتمان بنشیند
سامری از موسی کلیم برد،دست
مستعد اوضاع را اگر که ببیند

کیست نهد آینه ، برابر مردم
تا که ببینند زشت کاری خود را
در گل و لایی به عمق حمق بلولند
تا که تکانی دهند گاری خود را
۲۲بهمن ۱۴۰۲

خشت / محمد رضا راثی پور



با شانه هایی بی تفاوت لاشه ی یکروز بی تشویش را تشییع می کردیم
تسکین اندوهانمان ، نسیان!
تا دور دست شب ، خیابانی که با ما راه می آمد
در بی شمار از آگهی ها و علامتها شناور بود
زرد و بنفش و قرمز و آبی
هر رنگ پیغامی مکرر بود
این حاوی اخطار
آن حاکی از هشدار

هر چند گام رهگذاران شتاب آلود
لالایی تکرار را می خواند
من مطمئن بودم که این آرامش گنجانده در هشدار و در اخطار
دیری نمی پاید که بر دارد
از پیکرش زنجیر استمرار،
از جلد این کت بسته های طاعت و تسلیم
عصیانگرانی منزجر از خود بدر آیند
و با کلنگ تیز تر از خشم
آفاق را از خون بیالایند

هر تابلوی اخطار یا هشدار
هر حلقه زنجیر
تاوان نخواهد داد جز ، در دادگاه پتک خشم ما
روزی که هر رنگی بغیر از خون شود بی رنگ
در پیش چشم ما

روزی که موج فسفرین درد
کبریت اعصاب جماعت را بر انگیزد
از رخوت خاکستر هر سنگچین خرد
دوزخ بپا خیزد

هر غاصب عنوان که تندیسش
در چار راه شهر بی صاحب
یک شکلک توهین به صبر  و بر شعور ماست
خوار و لجن آلود خواهد شد
یعنی چو از رویش نقاب افتد
آنسان که قبلا بود خواهد شد

تا هم و غم سالیان ما
تشییع روزی هست بی تشویش
تا می دهد نسیان به اندوهانمان تسکین
تا گامهای رهگذاران نیست جز لالایی تکرار
من مطمئن هستم نمی افتد
یک خشت از این دیوار استمرار

۱۵ دی ۱۳۷۴
بازسرایی بهمن ۱۴۰۲

آتش / احسان پرسا

رهگذر داشت به لب سیگاری؛
گفت: آتش داری؟
من اشاره به دلم کردم و گفتم: آری.