گل پونه های وحشی دشت امیدم ، وقت سحرشد
خاموشی شب رفت و فردایی دگرشد
من مانده ام تنهای ، تنها
من مانده ام تنها میان سیل غم ها
گل پونه های وحشی دشت امیدم ، وقت جدایی ها گذشته
باران اشکم روی گور دل چکیده
برخاک سرد و تیره ای پاشیده شبنم
من دیده بر راه شمادارم که شاید
سر برکشید از خاک های تیره ی غم
من مرغک افسرده یی بر شاخسارم
گل پونه ها ، گل پونه ها چشم انتظارم
می خواهم اکنون تا سحرگاهان بخوانم
افسرده ام ، دیوانه ام ، آزرده جانم
گل پونه ها ،گل پونه ها ، غم ها مراکشت
گل پونه هاآزار آدم مراکشت
گل پونه ها نامهربانی آتشم زد
گل پونه ها بی همزمانی آتشم زد
گل پونه ها در باده ها مستی نمانده
جز اشک غم در ساغر هستی نمانده
گل پونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست
هم درد دل ، شب ها به جز فریاد من نیست
گل پونه ها آن ساغر بشکسته ام من
گل پونه ها از زندگانی خسته ام من
دیگر بس است آخر جدایی ها خدارا
سر بر کشید از خاک های تیره ی غم
گل پونه ها ، گل پونه ها من بی قرارم
ای قصه گویان وفا چشم انتظارم
آه ای پرستوهای ره گم کرده ی دشت
سوی دیار آشنایی ها بکوچید
بامن بمانید ، بامن بخوانید
شاید که هستی رازسرگیرم دوباره
آن شور و مستی را زسرگیرم دوباره
بسیار احساسی وزیبا