**
زیر نور ستاره های غریب
باد پیچیده بردرخت چنار
پیچک از خواب خوش پریده
گذشت
عطر شب بوی پیر
برده قرار.
گفتم امشب نمی زند باران
قلبم از خشکی زمانه گرفت
قطره ای عشق از هوا نچکید
آتش ِ جان من زبانه گرفت
دل پر از شعله
لب چو خاکستر.
.
همچنان صخره از شکیبایی
ضربه نوش ِ سکوت و تنهایی.
گفتم امشب نمی برد خوابم
شب چو جادوی پیر
بیمار است.
آمد از متن آب های زلال
او که از رنگ تیره بیزار است
مژه زد.
روی روشن اش تابید
دیده اش بازتاب دریا شد
موج در موج
تن به شب سایید.
دلک نازکش چه هشیار است!
رو به سوی شفق نگاهی کرد
گفت : چشم سپیده بیدار است.
اول خرداد ماه 1394
2
ترانه
***
پیش پای تو باران
زد به باغ بیداران.
بوی ناب روئیدن
آمد از سپیداران.
پیش پای تو کوهی
ذرّه ذرّه برفش را
هدیه داد و در قلبش
چشمه زاد و جوباران.
پیش پای تو دریا
مست بود و می خندید
زورقی سفر می کرد
در تلاطم ِتوفان.
پای اسب رهواری
راهوارگی می کرد
جلگه عشق می بازید
با تن چمن زاران.
بیشه دست و رو می شست
پیش روی گندم زار
بذر تازه می پاشید
دست خسته ی دهقان.
پیش پای تو افتاد
اتفاق ِ روییدن
دانه ای غزل گویان
زیر خاک یک گلدان
پیش پای تو شهری
خفته بود و دنیایی
کوچه ها ی ناهمرنگ
خانه های نا همخوان.
پیش پای تو کم بود
بشکند در آئینه
نقش من سراسیمه
سایه ی تو سرگردان.
گفتم و در این تاریک
از افق صدا آمد
چشم عشق روشن باد!
پیش آینه داران.
25خرداد ماه94
سلام و عرض ادب یه شما عزیزان.دوست نازنینم جناب سیستانی دیدگاه شما را خواندم و از دل و جان شادمانم که این افتخار نصیب من و شعرم شده است که مخاطبانی چون شما داشته باشیم.همچنین از جناب راثی پور و جناب آقامجیدی هم سپاسگزارم.
سلام استاد
دوستان گفتنی ها را گفتند من هم به نوبه خود خوش امدید می گویم
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز اولا حضور مجددتان را خیر مقدم عرض می کنم
براستی حضور شما و اساتیدی چون عاطف راد و طارمی و دیگر عزیزان اعتباریست برای این کلبه بی ریا
دوم اینکه از خواندن این دو شعر لطیف و تغزلی و زلال لذت بردم.به قول دوست عزیزم جناب سیستانی شعر خوب اموختنی نیست. جوهریست سرشته با جان شاعر که فردیت و تشخص خود را دارد
بسیار زیبا بود . دست شما درد نکند .
درود بر جناب شاکری یکتا
هر دو شعر ارجمند شما را خواندم و حسم را در باره شعر نخست شما خواهم نوشت .
بی تردید سخن گفتن در باره شعری که زیباست دشوار است . شعر زیبا شاید چون منظره ای زیبا باشد که می دانی زیباست اما راز زیبایی اش را نمی دانی . شاید راز شعر خوب نیز در همین گم بودن رازش باشد و کشف نشدن همین راز سر به مهر . راز سر به مهری که برای کشفش باید به اندازه نگاه و دل سراینده اش عمیق و با تجربه بود . همه ما مصالخ زبان را داریم . وازه و دستگاه خودگردان زبان را داریم . وزن را داریم و ساز و کار شعر را نیز می دانیم اما براستی چه چیزی و چه رازی در این نکته پنهان است ؟ آیا تنها استعداد داشتن کافی ست ؟ ..به گمانم استعداد شاید تنها بخشی از مسیر راه باشد و بخش مهم ترش تجربه و شیوه برخورد شاعر با زبان است . شاعر معماری ست که می خواهد ساختمانی را بیافریند و پی بریزد . اما آیا هر کسی می تواند با همین مصالخ ساختمانی را بیافریند که با شکوه باشد ؟ ..پاسخ دشوار آسان است . تنها کسی می تواند که آگاهانه می داند چگونه باید پلی میان شو و شعور خویش بسازد و چگونه این دو را با هم آشتی دهد تا یکی بر دیگری نچربد . متوازنشان کند و زبان را در میان این دو به رقض وادارد . و این شعر از آن گونه شعرهاست که ساختمانی منسجم دارد . در مسیری گام برداشته است که از رویه زبان فراتر رفته است و زبان در درونش جانی تازه گرفته است . بالغ شده است و شکوفیده است .
بی تردید یکی از شعرهای نوی زیبایی بود که این روزها خوانده بودم . افزون بر معماری دقیق زبان . فضاسازی جاندار و زنده این شعر چیزی ست که نمی توان به سادگی از کنارش گذشت . شعری که هم زبان دارد و هم دل .
زندگی قافیه ها در این شعر به گونه شگفتی دوست داشتنی و دقیق و به جا و بی حشو است . قافیه اگر چون بخشی جدایی ناپذیر از تاروپود شعر نباشد به وصله ای ناجور می ماند که شاعر تنها یا برای نشان دادن موسیقی نازای خویش بر شعر تحیل می کندو یا برای پایان دادن به سخن خویش اما قافیه طبیغی پیش از آنی که محصول بازی های زبانی باشد زاده ذهن و رویای شعری ست که همراه با شعر زاده می شود و قافیه ها در این شعر اینگونه بودند .گویا بخشی از طبیعت شعر بودند . باز هم خواهم خواند ..
ارادتمند شما / پیام سیستانی
مثل همیشه لذت بردیم