سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

باران / مهدی عاطف‌راد


با خود مرا به ساحت سبز سرود برد

باران

با بارش همیشه دل‌انگیزش

یادآور ترنم نرم ترانه‌ها

در دوردست آبی آهنگهای ناب.

 

با خود مرا به اوج رهایی برد

باران

با بالهای نرم و سبکبار بوسه‌اش

تا بی‌کرانه‌های فراتر از آرزو

در بامداد روشن بیداری.

 

آن‌جا، در آن مکان اثیری

در دوردست نیلی پاکیزگی روح

احساس کردم

آزاد از تمام کدورتهام

آزاد از تمام رسوبات پای‌بند.

 

در زیر بارشش

با آن همه لطافت آرامش‌آفرین

شستم تمام گرد و غبار غلیظ خاطره‌آلا را

از خاطرم که خانه‌ی افسوس بود و یأس

پاکیزه از پلیدی آلودگی شدم

از تیرگی تردید

از چرک بویناک تباهی

و از رسوب رخوت و زنگار خستگی

سرشار از طراوت وارستگی شدم.

 

آنگاه این ترانه‌ که بر می‌شد

از ژرفنای جان

جاری شد از تمام وجودم:

باران! ببار

آرام، نرم‌گام، خوش‌آهنگ

آن‌سان که روح را بنوازی

و مایه‌ی تسلی و تسکین جان شوی.

 

آخر چگونه می‌شود این روح تشنه را

بی‌ بوسه و نوازشت، ای باصفاترین!

سیراب کرد؟

آخر چگونه می‌شود از عمق ذهنیت

گرد و غبار تیره‌ی تردید و ترس را

بی یاری تو شست؟

آخر چگونه می‌شود آلایش از وجود

بی بارش زلال تو، ای نازنین! زدود؟

باران! ببار و  روح مرا شست‌وشو بده

باران بخوان برای دل خسته‌ام سرود.



داستانی نه تازه/ مهدی عاطف‌راد

 

شامگاهان که رؤیت دریا

نقش در نقش می‌نهفت کبود

داستانی نه تازه کرد به کار

رشته‌ای بست و رشته‌ای بگشود

رشته‌های دگر بر آب ببرد.

 

اندر آن جایگه که فندق پیر

سایه در سایه بر زمین گسترد

چون بماند آب جوی از رفتار

شاخه‌ای خشک کرد و برگی زرد

آمدش باد و با شتاب ببرد.

 

هم‌چنان در گشاد و شمع افروخت

آن نگارین چرب‌دست‌استاد.

گوش‌‌مالی به چنگ داد و نشست

پس چراغی نهاد بر دم ِ باد.

هرچه از ما به یک عتاب ببرد.

 

داستانی نه تازه کرد، آری

آن ز یغمای ما به ره شادان

رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه

وز خرابی ماش آبادان

دلی از ما ولی خراب ببرد.

 

 شعر "داستان نه تازه" مسمطی‌ست که از چهار بند دوبیتی تشکیل شده و این چهار بند به وسیله چهار سطر واسطه‌ی هم‌قافیه، با یک‌دیگر پیوند یافته‌اند.

مضمون اصلی شعر- همان‌گونه که از نامش برمی‌آید- داستان نه تازه‌ی حرمان و ناکامی است، داستان دیرمان و درازعمر یاری که ناگاه می‌آید و دل از دل‌داده‌اش می‌رباید، پس‌آن‌گاه، نابه‌هنگام می‌رود و دل یار دل‌شده را به یغما می‌برد. داستانی که قدمت آن به قدمت تاریخ دل‌دادگی است. تکرار مکرر قصه‌ی نامکرر عشق.

اما آن‌چه در شعر نیما، به این مضمون قدیمی، طراوت و تازگی بخشیده، نگاه شخصی و خاص اوست، نگاهی که سرشار است از تصویرسازی‌های بدیع، زیبا، ناب و جذابی که برخاسته از قریحه‌ی آفرینشگر نقاش- شاعری خلاق و استادی چرب‌دست است.

در شامگاهی، بر کرانه‌ی دریا، آن‌گاه که طبیعت با قلم سحرآفرین خود هر دم، از سر هوس‌بازی و تفنن، رنگی نو می‌آفریند و از کبودای شفق، بر تاروپود دریا، نقش بر نقش می‌نهد، و رشته‌ای می‌بندد و رشته‌ای می‌گشاید و می‌گسلد؛ در آشیان کهن‌سال شاعر- در سایه‌سار درخت قدیمی فندق که تمثیلی از سرزمین دیرپا و درازعمر نیماست- در زمستانی سرد و یخ‌زده که آب جوی بر اثر انجماد از رفتن بازایستاده، و شاخه‌ها و برگها خشک و زرد شده‌اند؛ نگارین هنرمند شاعر نرم‌رفتار می‌آید، دمی می‌نشیند، چنگ را برمی‌دارد و گوش‌مالی می‌دهد و استادانه می‌نوازد، شمعی برمی‌افروزد و شمع افروخته را بر دم باد می‌گذارد- کنایه از این‌که دل شاعر را در شور و تشویش رفتن خود نگران نگه‌می‌دارد- پس آن‌گاه با نگاهی عتاب‌آمیز به شاعر می‌نگرد- چه گناهی کرده شاعر (جز انتظارکشی و چشم به راهی) که مستحق عتاب و سرزنش باشد؟- و سپس چون واپسین شعاع غروب خورشید در شفق غروب می‌کند، بی‌آن‌که حتا نگاهی به پشت سرش بیندازد، به میان موجها می‌رود و دل خراب شاعر را با خود می‌برد، و داستان نه تازه‌ی هجران و حرمان را تکرا می‌کند.

 چنین است درون‌مایه‌ی این شعر- نقاشی خیال‌انگیز بی‌نهایت زیبا و خوش‌نقش‌ونگار که با جلوه‌ای رنگارنگ از ماجرای عشقی ناکام، با زیبایی و جذابیت تمام یک تابلو نقاشی بس خوش‌منظر و دل‌نشین آفریده و داستان‌سرای جاودانه‌ی داستانی نه تازه شده است.

 اندیشه‌ی اصلی این شعر همان اندیشه‌ای‌ست که بنیاد منظومه‌ی مانلی بر آن استوار است، اندیشه‌ای شالوده‌بخش به نمای آمدن و رفتن یاری دگرگون‌ساز که می‌آید و هست و نیست شاعر را تاراج می‌کند و با خود به یغما می‌برد و می‌رود، و شاعر ناکام و حرمان‌کشیده را تنها اما دگرگون، سرشار از آه حسرت و افسوس بر جای می‌گذارد.



استاد / حسین شیردل

مستیِ باغِ پر از انگور، می گیرد مرا

تا تو اقیانوس باشی، شور می گیرد مرا

خوب می دانم فرار از دست او بی فایده است

شیر من با چشم خود از دور می گیرد مرا

خود به خود می آیم و مانند مومم دست او

چون عسل از لانه ی زنبور می گیرد مرا

این چنین دل می برد ، استاد برخی کارهاست

ماهی ام اما بدون تور می گیرد مرا

اگر فرزند دبیرستانی داشتم! /پروفسور مهدی محسنیان‌راد




اخیراً کتاب «تفکر و سواد رسانه‌ای» را فرستادند که ببینم. آن را تورق و فکر کردم اگر فرزند دبیرستانی داشتم مجبور بودم به او بگویم که کتاب را آن‌گونه خوب بخواند که نمره‌ای عالی بگیرد. چون در کشوری زندگی می‌کند که از دیرباز نظام آموزش و پرورش آمیخته با پروپاگاندای حکومتی آن‌چنان بوده که فرزندان این آب و خاک باید هر چه در دبیرستان‌ها تدریس می‌شد می‌خواندند و امتحان می‌د‌ادند. اما، پس از امتحان، کتاب «تفکر و سواد رسانه‌ای» را جلویش باز می‌کردم و این جمله را از همان صفحات نخست کتاب نشانش می‌د‌ادم که می‌گوید: «عبارت سواد رسانه‌ای اولین بار به وسیله فردی به نام مارشال مک‌لوهان (1965) استفاده شد.» بعد توضیح می‌دادم این آدمی که کتاب به گونه‌ای تحقیرآمیز او را «فردی» نامیده و اسم و عنوان کاملش - هربرت مارشال مک‌لوهان- را تقلیل داده است، یکی از نظریه‌پردازان بزرگ قرن بیستم در حوزه ارتباطات است. او همان پرفسور کانادایی است که در سال 1964 اصطلاح «سواد رسانه‌ای» را هنگامی ابداع و مطرح کرد که از یک نظریه بسیار مهم‌تر سخن می‌گفت و آینده‌ای را ترسیم می‌کرد که آن را «دهکده جهانی» نامید. بعد با تورق بیشتر کتاب، او را  متوجه می‌کردم که جز همان یک بار، دیگر هرگز به نام آن «فرد» اشاره نشده است. سپس، با تأسف برایش توضیح می‌دادم همان‌طور که تلویزیون ما تنها تلویزیون در سطح جهان است که آلات و ادوات موسیقی را نشان نمی‌دهد، اکنون کتاب سواد رسانه‌ای رسمی مدارس ما نیز تنها نمونه‌ای است در جهان که حتی یک‌بار اصطلاح «دهکده جهانی» را به کار نبرده است.

برایش توضیح می‌دادم که اصطلاح سواد رسانه‌ای مک‌لوهان در اواخر چند پاراگراف طولانی و مشهور نوشته سال 1964 او آمده و قبل از آن هنگامی که آینده ارتباطات راه دور و رسانه‌های پنجاه سال بعد آن زمان را توصیف می‌کرده، به هشت نکته کلیدی اشاره کرده است که برخی از آن‌ها به مراتب مهم‌تر از سواد رسانه‌ای است:

1-  عصر «الکترونیک فراگیر»  فرامی‌رسد و یک سیستم مرکزی عصبی اهالی کره زمین را همچون پوششی در بر خواهد گرفت؛

2- با جابه‌جایی آنی و مداوم اطلاعات در تمامی کره زمین، پدیده جهش اطلاعات به وقوع خواهد پیوست؛

3- آن‌گاه، جهان بزرگ، روزبه‌روز کوچک‌تر خواهد شد؛ گویی انسان‌ها در یک قبیله جهانی یا یک دهکده بزرگ زندگی می‌کنند. سپس جابه‌جایی اطلاعات باعث خواهد شد در تمامی کره زمین و خانواده بزرگ بشری آگاهی‌های یکسان و واحدی به ‌وجود آید؛

4-  ارتباطات در دهکده جهانی، بیشتر حالت میان‌فردی خواهد داشت؛

5- انسان‌های پراکنده و توده‌وار، به انسان‌هایی با عملکردهای متقابل جمعی تبدیل خواهند شد؛

6-  سرعت و توسعه اطلاعات، از قدرت اقتدارهای سیاسی خواهد کاست؛

7-  نظارت بر رفتار انسان‌ها ممکن‌پذیرتر خواهد شد؛

8- انبوهی از فضولات اطلاعاتی شکل خواهد گرفت و انسان برای مواجهه با آن نیازمند «سواد رسانه‌ای» خواهد شد.

آن‌گاه از فرزندم می‌خواستم بر اساس آنچه در کتاب درسی‌اش درباره شگردهای رسانه‌های غربی اشاره شده، حدس بزند کدام‌یک از هشت بند مک‌لوهان باعث حذف نظریه کامل او از صحنه کتاب «تفکر و سواد رسانه‌ای» شده است.

در ادامه، به فرزندم توضیح می‌دادم که اکنون در تمام کتاب‌های دانشگاهی جهان، درباره رسانه‌ها، مبحثی است به نام «مالکیت رسانه‌ها» و در همان مبحث موضوع مهمی است به نام «انحصار رسانه‌ای» که کتاب درسی او مطلقاً به آن اشاره نکرده است. برایش توضیح می‌دادم که تا قبل از شکل‌گیری و توسعه دهکده جهانی، برخی از کشورها که در آن‌ها مالکیت رادیو وتلویزیون در انحصار دولت بود، آن‌گونه عمل می‌کردند که اکثریت جامعه فقط از آن چیزی مطلع می‌شدند که منافع حاکمان ایجاب می‌کرد، مانند چین کمونیست دوره مائو. حتی در ایران خودمان، بچه‌های دبیرستانی و حتی دانشگاهی قبل از انقلاب اسلامی نمی‌دانستند واقعیت ماجرای کودتای 28 مرداد سال 1332 چه بود یا آیت‌الله کاشانی در آن ماجرا چه کرد. توضیح می‌دادم که این انحصار مشابه آن است که فرض کند در یک شهر فقط یک مغازه میوه‌فروشی باشد وصرفاً آن نوع از میوه‌ها را عرضه کند که مناسب با مزاج صاحب مغازه است. حالا با شکل‌گیری دهکده جهانی، اهالی شهر این فرصت را بیابند که مزه دیگر میوه‌های جهان را هم بچشند و اگر خوش‌شان آمد، همیشه آن را مصرف کنند، بدون آنکه به مزاج صاحب مغازه انحصارطلب کاری داشته باشند. بعد، توضیح می‌دادم احتمال این هست که آن انحصارطلبی گذشته میوه‌فروش اول، مردم را به مصرف میوه‌های بیگانه‌ای عادت دهد که برای مزاج خودشان نیز نامناسب است.

من در خلال این سخنان با فرزند دبیرستانی فرضی‌ام خیلی چیزهای دیگر نیز می‌گفتم....