سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

در قرنطینه/ مهدی عاطف‌راد


در قرنطینه غریبانه به تنهایی می‌اندیشم

و به رنجی که بشر می‌برد از غربت زجرآور خود .

 

ما در این گوشه‌ی منظومه‌ی خورشیدی

بر زمینی که پر است از آدم

در میان همه‌ی آدمها

چه غریبیم و چه تنها!

و چه این تنهایی دلگیر است!

 

ما در این گوشه‌ی زندان جهان محکومیم

که بسی بیشتر از طاقت و ظرفیت خود

بار هستی را بر دوش کشیم

زیر آن له بشویم

و صبورانه تحمل بکنیم.

 

هفت میلیارد بشر روی زمین

همگی تنهایند

همگی در همه‌ی عمر پی یافتن چیزی هستند

که کنند

حفره‌ی خالی تنهایی‌شان را با آن، شاید، پر

و دهند

درد بی‌درمان بودن را با آن، شاید، تسکین.

 

در قرنطینه غریبانه به تاریکی می‌اندیشم

به غم‌انگیزی خاموش شدن

و فراموش شدن.

 

در قرنطینه چه تنها هستم!

در قرنطینه به خود می‌گویم

آه از این تنهایی!

چه قرنطینه‌ی جانفرسایی!



رنگهای تابلوهای شعر نیمایوشیج/ مهدی عاطف‌راد


دشت از گل شده هفت‌رنگه

(افسانه)

 

به جز رنگهای سفید و سیاه که رنگهای غالب در تابلوهای شعری نیما یوشیج هستند، رنگهای دیگری هم در این تابلوها دیده می‌شوند- رنگهای روشنی که به این تابلوها جلوه و جلایی جذاب و چشم‌اندازی باصفا بخشیده‌اند، به ویژه رنگهای زرد و طلایی و قرمز و سبز و نیلی و کبود.

 

نیما در بعضی از شعرهایش درباره‌ی رنگها سخنانی سروده که نشان دهنده‌ی دلبستگی‌اش به رنگهای گوناگون و ترکیبهای رنگی است، و  بیانگر ذوق بصری و حس زیباشناختی رنگی‌اش- از جمله در "افسانه" که از گلهای رنگارنگی سخن گفته که دشت را هفت‌رنگه کرده:

 

دشت از گل شده هفت‌رنگه

 

یا از نازنینی خندان سخن سروده که بر سر بیشه‌ی بیشل نشسته و گلهای رنگارنگ کوچکی را که از گوشه و کنار چیده، دسته دسته به هم بسته تا به عشقبازان هدیه کند:

 

بر سر بیشه‌ی بیشل اینک

نازنینی‌ست خندان نشسته

از همه رنگ گلهای کوچک

گرد آورده و دسته بسته

تا کند هدیه‌ی عشقبازان

 

یا در شعر "شاه کوهان" از رنگهایی سخن سروده که در بهاران از رنگ خیال جدا می‌شوند و نقشه‌های زیبا و بدیع می‌آفرینند، و رنگهایی که در دامنه‌ی شاه کوهان بر هم فرود می‌آیند:

 

پس از آنی‌که بهار آمد باز

رنگ از رنگ خیالی بگسیخت

شاه کوهان گران بر دامن

طرحی از نقشه‌ی بگسیخته ریخت.

 

شاه کوهان گران را بنگر

نقشه‌ی جغدش خشکیده به سنگ

پای بر جای نه آن‌گونه که دوش

هم‌چو بر رنگ فرود آمده رنگ.

زرد (طلایی- زرین) و قرمز (سرخ- گلگون- به رنگ خون)

 

دو رنگی که بیشتر از سایر رنگها در شعرهای نیما یوشیج دیده می‌شوند رنگهای زرد و قرمز هستند که به عنوان دو رنگ متضاد، گاهی در کنار هم در یک شعر و گاهی دور از هم در شعرهای جداگانه، حضور دارند. اینک نمونه‌هایی از حضور دو رنگ زرد و قرمز با هم در یک شعر:

 

زردها بی‌خود قرمز نشدند

قرمزی رنگ نینداخته است

بیخودی بر دیوار

(برف)

 

از آن زمان که زردی خورشید روی موج

کم‌رنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج

بانگ شغال، و مرد دهاتی

کرده‌ست روشن آتش پنهان خانه را

قرمز به چشم شعله‌ی خردی

خط می‌کشد به زیر دو چشم درشت شب.

(ققنوس)

 

زرد می‌گردد روی دریا

باقی قرمزی روز مکد

...

میِ‌مکد قرمزی روز

(کینه‌ی شب)

 

لبهای عاشقی‌ست گشاده به رنگ خون

بیمار دردها که بدان روی زردگون

رو کرده است سوی جهان پر از فسون.

(همسایگان آتش)

 

اینک نمونه‌هایی که تنها رنگ زرد در آنها حضور دارند:

 

وقت غروب کز بر کهسار آفتاب

با رنگهای زرد غمش هست در حجاب

تنها نشسته بر سر ساحل یکی غراب

وز دور آبها

هم‌رنگ آسمان شده‌اند و یکی بلوط

زرد از خران

کرده‌ست روی پارچه‌سنگی به سر سقوط.

(غراب)

 

با گونه‌های سرد خود و پنجه‌های زرد

نزدیک آمد از بر آن کوههای دور.

(گل مهتاب)

 

روز شیرینم که با من آتشی داشت

نقش ناهم رنگ گردیده

سرد گشته، سنگ گردیده

با دم پاییز عمر من، کنایت از بهار روی‌زردی

(اجاق سرد)

 

از بر این بی‌هنر گردنده‌ی بی‌نور

هست نیما اسم یک پروانه‌ی مهجور

مانده از فصل بهاران دور

در خزان زرد غم جا می‌گزیند

(نیما)

 

در شعر "لکه‌دار صبح" نیما یوشج، از رنگ "زرد چرک‌آلوده" که به معنی زرد تیره و چرک‌تاب است و بیانگر رنگی‌ست زشت و نا‌دل‌پسند، سخن سروده:

 

آه! این صبح سراسیمه

از ره دهشت‌فزای این بیابانها رسیده

تا بدین جانب عبث با سر دویده

از سفیداب رخ زردش زدوده

رنگ گلگون‌تر

پس به زرد چرک‌آلوده

می‌نماید پیش چشم من.

(لکه‌دار صبح)

 

در بعضی از شعرهای نیما یوشیج هم رنگ طلایی یا زرین دیده می‌شود که نزدیک به زرد و هم‌خانواده با آن است، از جمله:

 

سحرهنگام کاین مرغ طلایی

نهان کرده‌ست پرهای زرافشان

طلا در گنج خود می‌کوبد، اما

نه پیدا در سراسر چشم مردم.

(می‌خندد)

 

ای هوش‌ربا گروه خوبان پری‌پیکر!

با موی طلایی و بدنهای سپید

(پریان)

 

وین سخن را دم به دم گویان:

می‌رسد صبح طلایی

می‌رمند این تیره‌رویان.

(لکه‌دار صبح)

 

باشد آن روزی که وقتی از رهش چوپان پیری بازیابد کشته‌ات را

ور "سناور" که طلای زرد را ماند به هنگام گل خود

بگسلد از خنده‌هایش بر مزار تو گلوبند

(بازگردان تن سرگشته)

 

خواب می‌بیند فروبسته‌ست زرین‌بال‌وپرهایش.

(خواب زمستانی)

 

رنگ قرمز (سرخ یا گلگون) هم در شعرهای زیر حضوری بدون حضور رنگ زرد دارند:

 

گاه مکیدیش لب سرخ‌رنگ

گاه کشیدیش به بر تنگ تنگ

(مفسده‌ی گل)

 

چراغ دوستان می‌سوزد آن‌جا، دیدمش خوب

نگارینی به رقص قرمزان صبح حیران

 (بخوان ای هم‌سفر با من)

 

به جای قرمز یا سرخ، در بعضی از شعرها، نیما یوشیج سخن از رنگ خون گفته، مانند نمونه‌های زیر":

 

مرغ طرب فتاده به تشویش

با رنجهای دگرگون

هردم به به گفت‌وگوست

او باز می‌کند

بالی به رنگ خون

وافسرده می‌نشیند

بر سنگ واژگون

(اندوهناک شب)

 

لبهای عاشقی‌ست گشاده به رنگ خون

(همسایگان آتش)

 

آی آمد صبح روشن از دور

بگشاده به رنگ خون خود پر

...

آی آمد صبح چست و چالاک

با رقص لطیف قرمزیهاش

(امید پلید)

 

کبود

 

نیمایوشیج در چند تابلو از تابلوهای شعرش از رنگ کبود استفاده کرده، رنگی رازآگین و افسونگر که به تابلوهای این شعرها زیبایی، جذبه و دل‌انگیزی خاصی بخشیده و آنها را خیال‌انگیز و شاعرانه کرده:

 

همه شب زن هرجایی

به سراغم می‌آمد.

 

به سراغ من خسته چو می‌آمد او

بود بر سر پنجره‌ام

یاسمین کبود فقط

هم‌چنان او که می‌آید به سراغم پیچان.

(همه شب)

 

شامگاهان که رؤیت دریا

نقش در نقش می‌نهفت کبود

داستانی نه تازه کرد به کار

رشته‌ای بست و رشته‌ای بگشود

رشته‌های دگر بر آب ببرد.

(داستانی نه تازه)

 

در دنج جای جنگل، مانند روز پیش

هر گوشه‌ای می‌آورد از صبح‌دم خبر

وز خنده‌های تلخ دلش زنگ می‌برد

نیلوفر کبود که پیچیده با مجر.

(مرگ کاکلی)

 

با غروبش:

 

لرزش آورد و خو گرفت و برفت

روز پا در نشیب دست به کار

در سر کوههای زرد و کبود

هم‌چنان کاروان سنگین‌بار

 

نیلی

هنگام که گریه می‌دهد ساز

این دودسرشت ابر بر پشت

هنگام که نیل‌چشم‌دریا

از خشم به روی می‌زند مشت

(هنگام که گریه می‌دهد ساز)

 

سبز

بر پای بید سبز نشسته تمام روز

افکنده سر فرود، چنان شاخه‌های بید

بود از برای عشق دل‌آزار خود به سوز

هرکس صدای گریه‌اش از دور می‌شنید

ای عاشق فسرده! بخوان زیر بید سبز.

(ای عاشق فسرده)

 

رنگی‌ترین شعر نیمایوشیج، شعر "گل مهتاب" است. در این تابلوی شعری زیبا و شگفت‌انگیز، تصویرهای رنگی بسیار زیبایی، با رنگهای طلایی و لاجوردی و مهتابی و زرد، رنگهای روشن و تیره، پرده به پرده، دیده می‌شود:

 

از رنگهای در هم مهتاب

رنگی شکفته‌تر به درآمد

هم‌چون سپیده‌دم

در انتهای شب

کاید ز عطسه‌های شبی تیره‌دل پدید.

 

یا:

 

وان نودمیده رنگ مصفا

بشکفت هم‌چنان گل و آگنده شد به نور

بر ما نمود قامت خود را

با گونه‌های سرد خود و پنجه‌های زرد

نزدیک آمد از بر آن کوههای دور

چشمش به رنگ آب

بر ما نگاه کرد.

 

یا:

 

تا دیده‌بان گمره گرداب

روشنترش ببیند

دست روندگان

آسانترش بچیند

آمد به روی لانه‌ی چندین صدا فرود

بر بالهای پرصور مرغ لاجورد

گرد طلا کشید

 

یا:

 

در پیش روی ما گل مهتاب

کم‌رنگ ماند و تیره‌نظر شد

 

یک تصویر زیبای رنگی دیگر هم در شعر "خنده‌ی سرد" می‌بینیم: رنگ سیاه که با استعاره‌ی ماهی آبنوس ترسیم شده، و پرتو افشانی رنگارنگ صبح‌دم که به دم طاووس پرافشان تشبیه شده:

 

صبحگاهان که بسته می‌ماند

ماهی آبنوس در زنجیر

دم طاووس پر می‌افشاند

روی این بام تن بشسته ز قیر.



▫️گفت‌وشنود با #فروغ_فرخزاد مجله‌ی آرش، شماره‌ی اول، دوره‌ی دوم

@literature9



غیر از نیما خیلی‌ها مرا افسون کردند. 

مثلاً شاملو... 

او از لحاظ سلیقه‌های شعری و احساسات من،

 نزدیک‌ترین شاعر است. 

وقتی که «شعری که زندگی‌ست» را خواندم

 متوجه شدم که امکانات زبان فارسی خیلی زیاد است.

این خاصیت را در زبان فارسی کشف کردم

که می‌شود ساده حرف زد.

حتا ساده‌تر از «شعری که زندگی‌ست».

یعنی به همین سادگی که من الان دارم با شما حرف می‌زنم. اما کشف کافی نیست. خب، کشف کردم، بعد چه؟ حتا تقلید کردن هم تجربه می‌خواهد. باید در یک سیرِ طبیعی، در درون خودم و به‌مقتضای نیازهای فکری و حسی خودم، به‌طرف زبان می‌رفتم، و این زبان خودبخود در من ساخته می‌شد، در دیگران که ساخته شده بود. حالا کمی این‌طور شده. این‌طور نیست؟ من فکر می‌کنم که در این زمینه با هدف پیش رفتم. خیلی کاغذ سیاه کردم. حالا دیگر کارم به جایی رسیده که کاغذ کاهی می‌خرم، ارزان‌تر است.