سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سفر به خیر/ مهدی عاطف‌راد



مرد بینوای خسته‌ای، در آخرین دقایق شب عزیمتم به سرزمین دوردست رازهای دل‌گشا

دست تشنه‌ی مرا میان دست‌های غرق خواهشش فشرد و گفت:

(با چه حسرت شگفت‌آوری) "سفر به خیر.

چون به مقصدت رسیدی و سفر تمام شد، رفیق!

یادمان کن و به ما

خستگان پای‌بسته‌ی بلاکشیده و عذاب دیده، فکر کن

و در آن دیار رازهای بس شگرف

زادگاه استعاره‌های دیریاب بس عمیق و سخت‌فهم

چشمه‌سار شعرهای ژرف

سرزمین حس و حال راستین

یاد کن از این‌همه مصیبتی که ما تباه‌گشتگان تیره‌بخت دیده‌ایم

و تمام محنتی که برده‌ایم و غصه‌ای که خورده‌ایم

یادکن از انتظارهای برنیامده

یادکن از این همه عذاب و زجر و درد

یادکن از اشک‌های گرم و آه‌های سرد

جای ما بخوان ترانه‌های دل‌نشین شادی‌آفرین

جای ما برو به پیش و آن زمان که قادری، صعود کن

جای ما تمام قله‌های سر به آسمان کشیده را

زیر گام‌های استوار و پرشتاب خود بگیر و فتح کن.

جای ما فرازمند و سربلند باش

جای ما رها و رستگار از هرآن‌چه می‌کند تو را اسیر و پای‌بند باش."

لحظه‌ای پر از شتاب بود و اضطراب و التهاب

لحظه‌ای که چالش و تنش در آن به اوج خود رسیده بود

و در آن میان

موج می‌زد آه و اشک حسرت و دریغ

لحظه‌ی تپیدن تلاطم‌آفرین قلب‌های دردمند و رنج‌دیده بود

لحظه‌ی تهاجم تشنجی فروشکن

لحظه‌ی تبلور تمام خاطرات منجمدشده

لحظه‌ی پر از کشاکش فرازهای بی‌فرود

با فرودهای بی‌فراز

لحظه‌ی نیاز  و آز جان‌گداز

من در آن میان پر از هزارهاهزار حس ناشناس بودم و هراسناک

گیچ و منگ، با تعجبی که رنگ دهشتی غریب داشت

و نگاه غرق بهت من پر از سوآل‌های بی‌جواب بود.

قلب من پر از تلاطمی شدید و پرشتاب بود

بی‌خود از خود و لبالب از تراکم حجیم شور بودم و تولد همیشه دردناک عاطفه

لحظه‌ی مخوف انفجار شعر می‌شکفت با چه شدت تکان‌دهنده‌ای

در نهفت‌گاه ذهن غرق زایشم

و در عمق جان غرق رویش و شکوفشم

جانم از هجوم بی‌امان تاب و تب عذاب می‌کشید

گفتم: عاقبت جهنمی شکنجه‌بار

غرق می‌کند مرا درون شعله‌های سرکش و پر از شراره و گدازه‌اش

کوله‌بار خاطرات تا همیشه یادمان و جاودانه زنده را که معنی و معرف وجود جاری من است

و نشان آشکار زنده بودنم

-این شناسنامه‌ی من و تمام شصت و چند سال زندگانی‌ام-

روی شانه‌ام نهادم و  اگرچه ناامید و خسته، با وجود این روان به سوی مقصدم شدم

و روانه در مسیر ناشناس رویدادهای ناگهانی ورای انتظار

و در انتظار رهروان نشسته در کمین، به هر فرازگاه و هر فرودگاه راه، دست کم یک انفجار مرگ‌بار.

اینک این منم، در ابتدای این مسیر بی‌نهایتِ پر از خطر

این مسیر دهشت‌آورِ پر از هراس‌ها و هول‌های جان‌شکار

وزن غیر قابل تحمل تمام خاطرات تلخ و دردناک

مانعی برای پیش رفتن من است

می‌خورم سکندری و می‌شوم

در تمام طول این مسیر سخت‌سر، مدام کله‌پا

نه، به مقصدم نمی‌رسم، به هیچ‌وجه و هیچ‌وقت

آه، آه، آه...

باز هم، دریغ

بار هم تحسری عمیق

حیف... حیف... حیف

چون گذشته‌ها، به کام دل نمی‌رسم

می‌خورم زمین و استخوان روح سرکش و پر آرزوی من شکسته می‌شود

پرت می‌شوم درون پرتگاه ناتوانی همیشگی

و سقوط می‌کنم میان دره‌های انعقاد و انسداد و انجماد

این شکست سخت من برای رهگشایی و رسیدنم به شهر آرزو مداوم ا‌ست

و تداومش تداوم حکایت همیشگی تشنه است و دیدن خیالی سراب

راه من همیشه در میانه‌ی مسیر تنگ و مارپیچی‌اش به مانعی رسیده است و، حیف، بسته مانده است

بارها مرا فریب داده‌اند چشم‌های تیزبین من

بارها به من دروغ گفته‌اند و کرده‌اند منحرف مرا و گمرهم

و به من نموده‌اند- جای راه راست- راه نادرست و اشتباه

آه، آه، از این همه شکست تلخ و سخت و دردناک، آه، آه...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد