سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

گلوی عطش / ضیا الدین ترابی / محمد رضا راثی پور


ضیا الدین ترابی یکی از معدود شاعران نسل بعد از انقلابست که در قالب نیمایی بطور جدی فعالیت کرده است. مجموعه شعر گلوی عطش اولین مجموعه شعر او بعد از انقلاب است و البته قبل از انقلاب نیز یک مجموعه شعر نیز منتشر کرده بود.

این مجموعه در سال ۱۳۶۵ در ۱۴۲ صفحه وتوسط انتشارات برگ منتشر شده و خود کتاب حاوی دو زیر مجموعه درجاده های سفر شامل شعر های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ و در راستای حادثه شا مل شعر های ۵۷ به بعد است. این مجموعه را در ابتدای شعر و شاعری در سال ۱۳۶۶ و به توصیه یکی از دوستان شاعرم که کمی پیشکسوت تر از من بود خریده ام  و در ضمن نقدی بر این کتاب توسط یوسف علی میر شکاک را خوانده ام .  

در این معرفی می خواهم بعد سالها نگاهی دوباره به این مجموعه داشته باشم . برای پرهیز از اطاله کلام دو زیر مجموعه را جداگانه بررسی می کنم.

نخست در جاده های سفر: 

۲۷ شعر این مجموعه بجز ۴ غزلش که در مقایسه با غزلهای زمان خودش چندان فروغی ندارد حکایت از شاعری تازه نفس و خلاق دارد که زبانی متمایز از زبان رایج آن زمان یعنی تاثیر از سعید سلطان پور و فروغ فرخزاد دارد. هرچند در شعرهای موزون به سبک فروغ از وزنی به وزن دیگر میگراید اما استقلال زبانی خاصی دارد و از صراحت و راحت شعرهای خطابی دهه پنجاه عاریست. شاید با توجه به تاخیر انتشار ده ساله ای که داشته فرصتی برای حک و اصلاح شعرهایش داشته است:

دو باره عزم سفر تا سراب دارم من

دوباره عزم سفر تا صحاری سوزان

سحر که پنجه بر آرد و پرده بشکافد

سواره خواهم تاخت


سواره تاختنی با شتاب در صحرا


یک ویژگی این زیر مجموعه تنوع دایره واژگان شاعر و تصویرسازی های بدیع است که البته منحصر به فردست هرچند نحو و ترکیب کلام تا حدود زیادی شعرهای احمد شاملو را تداعی می کند: 


چهار اسب

بر چهار دروازه شهر

زین کرده منتظر ایستاده است

اسبان منتظر

گاهی که تو

بی تکیه گاه ایستاده ای به تماشا

اگر این سیاق توسط شاعر محترم ادامه می یافت قطعا با شاعری صاحب سبک   و با زبان مستقل مواجه بودیم .دریغا که در زیر مجموعه دوم تفاوتهای محسوسی از نظر تغییر فضا و غلبه برخی جنبه های تبلیغی ایجاد می شود که شعریت اثر لطمات جدی می بیند . در دفتر دوم بیشتر شعرها نوعی القای پیام با بازی های کلامیست و لاغیر :


پیداست کز عشیره عشقی

خونی کزآن شقیقه زخمی جاریست

عطر نجیب عشق

عطر شهادت دارد

عشقی که در تمامت تاریخ خواهد ماند


تا آنجا که حتی اعتراض ناقدی مثل یوسف علی میر شکاک را بر می انگیزد.

البته در مجموعه های بعدی شاعر این نقیصه به خوبی جبران می شود وشاعر با فاصله گرفتن از بیان صریح و بی ظرافت هم از نظر عمق کلام و هم از نظر نوع پرداخت مضمون کارهای قابل اعتنایی ارایه می دهد که بحث در مورد آن موارد مجال دیگری می طلبد.

<a href="http://add-links.ir/" title="تبادل لینک" target="_blank">تبادل لینک</a>

برای نوسازی خانه های فرسوده شعر بگویید! / اسماعیل امینی

 

 

در یک جلسۀ شعر ، سخنران که از مسئولان شهر است وقتی دید که در جمع شاعران سخن می گوید با اشاره به زلزلۀ اخیر آذربایجان ، از شاعران خواست که با سرودن اشعار برانگیزاننده ، مردم را به نوسازی خانه های فرسوده ترغیب کنند.

انگار مردم تمام امکانات و مقدمات لازم را برای نوسازی خانه هاشان فراهم می بینند و فقط حوصله و انگیزه ای برای نوسازی خانه ها ندارند و اگر چند شعر سوزناک یا حماسی دربارۀ اهمیت نوسازی خانه ها بخوانند، دست به کار می شوند و خانه های گلنگی خود را به کاخ های ضدزلزله بدل می کنند.

یک بار هم از یک مرکز اقتصادی نامه ای برای شاعران فرستاده بودند و در آن از شاعران خواسته بودند که شعرهایی بسرایند و اصناف و بازرگانان را به کاهش نرخ محصولات و خدمات شان ترغیب کنند.

انگار فعالان اقتصادی فقط منتظر شنیدن شعرهای دل انگیزند تا از سود و درآمد خود صرف نظر کنند ودل شان نرم بشود و نرخ ها را کاهش بدهند و بلبل ارزانی را به بوستان اقتصاد فرا بخوانند و به جای مطالعۀ نرخ ارز و سکه و شاخص های بورس، شعر و غزل و دوبیتی بخوانند وبه نغمه های دل انگیز بلبلان گوش بسپارند.

نمونه های دیگری از این دست فراوان است که حوصلۀ مرور آن ها نیست اما یکی از با نمک ترین شان این است که در جمع شاعران طنزپرداز ، یکی از مسئولان از ما پرسید ؛ به نظر شما مهم ترین مشکل مملکت چیست که طنزپردازان باید آن را موضوع کارشان قرار بدهند؟

هر کس به اقتضای احوال و بینش خود چیزی گفت اما هیچ کدام پاسخ مورد نظر ایشان نبود، همه منتظر پاسخ صحیح بودیم  .

خوانندۀ عزیز لابد شما هم منتظر پاسخ آن پرسش بزرگ هستید ، بله ایشان فرمودند که قدرناشناسی مردم ، بزرگترین مشکل مملکت است و طنزنویسان باید با آثار خود از این عیب بزرگ اخلاقی انتقاد کنند و از مردم بخواهند که قدرشناس خدمات مسئولان و نعمات حاصل از آن باشند.

البته انصاف را رعایت کردند و گفتند که ما مسئولان هم یک عیب بزرگ داریم و آن این است که آن قدر مشغول خدمت و انجام وظیفه ایم که مجالی برای ارائۀ گزارش خدمات و فداکاری های خود نداریم و شاید یکی از دلایل قدرناشناسی مردم همین کوتاهی ما در ارائۀ گزارش کارها و خدمات مان باشد.

پس شما طنزنویسان وظیفه دارید که از این پرکاری و تواضع بیش از حد ما انتقاد کنید و با شعرها و نوشته های طنز ، ما و همکاران مان را وادار کنید که به فکر بازتاب اقدامات و خدمات خود برای پیشرفت کشور باشیم.

دوستان عزیز شاعر ! نویسندگان خوش ذوق ! طنزپردازان گرامی! اینک که با وظایف و اهداف شعر و ادبیات و طنز آشنا شدید ، دیگر بهانه ای برای کم کاری و انزوا ندارید این همه موضوع مهم روی زمین مانده  که چشم انتظار شعرها و نوشته های شماست؛ از نوسازی خانه های فرسوده تا آلودگی هوا، از گرانی کالاها و خدمات تا بیکاری جوانان تحصیل کرده ، اما از تمام این ها مهم تر همان قدرناشناسی مردم است از یک سو و تواضع و خفض جناح مسئولان در ارائۀ گزارش کار از دیگر سو ، که چشم به راه قلم شاعران و ادیبان و طنزنویسان است .

بفرمایید قلم را بردارید و گزارش خدمات و بیلان کار مسئولان را موزون و مقفا وخیال انگیز و دل نشین بسرایید و برگ های زرینی بر تاریخ ادب فارسی بیفزایید.

 

 

هنوز پشت پنجره / سعید سلطانی طارمی


                     


هنوز کوچه های شهر از دهان خاطرات تو طلوع می کنند

هنوز روزها سرود خویش را 

از ابتدای پلک های تو شروع می کنند 

هنوز می شود تو را نفس کشید

هنوز می شود تو را شنید


کدام شهر خاورِمیانه بود؟

کدام قهوه خانه ی کدام شوش با تو آشنا شدم؟

کنار من نشستی و جهان طلوع کرد.

جهان که از خطوط نرم دستهات صلح را شناخت

و در دهان عشق آشیانه بست


زمان هنوز پشت کوه قاف بود

که هفت بار از فواصل دهان تو سرک کشید

تمام شیشه های بی زمان شکست

عدد ظهور کرد

عدد تو را زمن گرفت 

عدد مرا از ابتدای خویش دور کرد.

عدد جهات را شمرد

به روزها، گیاه ها و آهوان پلاک داد

تو را به دوردستهای دور برد.


هنوز نوح ساحلی نداشت

که از تمام راه های خیس

خیال شهرهای تازه را صدا زدی

تنور و دامن از دهان دستهای تو 

 جوانه کرد

نگاه عاشقانه گشت و گشت تا

شرار چشمهات را ترانه کرد. 


تو را کجا ندیده ام؟

تمام شهرهای خاورمیانه از من و تو زنده اند 

تمام بادهای این مسیر

از التقای دستهای ما وَزَنده اند

بگو که چند بار پیش پای صلح

سر مرا بریده اند؟

بگو که چند بار عاشقانه های دجله  را

به خاک و خون کشیده اند؟


همیشه صلح را بهانه می کنند

همیشه توی واژه های تند و تیز لانه می کنند

همیشه واژه ها مرا به جنگ می برند

همیشه واژه ها تو را در انتظار می کشند

 همیشه از جنازه ی عظیم شهرهای سوخته

دو چشم من جوانه می زند

و نام چشم های برده رفته ی تو را

به شهرهای کور می پراکند

عجیب نیست؟

هنوز جنگ و صلح واژه اند

اگر درخت یا پرنده یا گوزن می شدند...


خیال کن هنوز هم کنار من نشسته ای

صدا و حرف و واژه مرده اند

درختها و آبها به هم نگاه می کنند 

و دستهای من به دستهات میوزند 


                        1/11/95

محمد حسین مهدوی (م. موید)


در هفتم تیر ماه ۱۳۲۲ در نجف در خانواده‌ای اهل شعر و ادبیات، از پدری لاهیجی و مادری رودسری به دنیا آمد. از پدرش (آیت الله حاج شیخ محمد مهدوی لاهیجی) دیوان شعری به یادگار مانده است.

(م. موید) ادبیات فارسی را با حضور در مدرسه ایرانیان عراق فرا گرفت و از چهارده سالگی به سرودن شعر پرداخت. وی نخستین بار شعر خود را در انجمن ادبی «خوشه» چاپ کردو بعد، آثار بیشتری از او در جزوه شعر و همچنین مجله فردوسی در طول سال‌های دهه چهل انتشار یافت. (م. موید) آن گونه که در کتاب «صور و اسباب شعر» نوشته اسماعیل نوری علا، دسته‌بندی شده، به لحاظ سبک شعر به جریان شعری موج نو و شعر حجم تعلق دارد. او همچنین عضو نخستین کانون نویسندگان ایران بود که به همت جلال آل احمد تأسیس شد و در آن شاعران و نویسندگان دیگری چون محمد علی سپانلو، سیمین دانشور، رضا براهنی و... حضور داشتند.

-- زندگی نامه خود نوشت استاد (م. موید)

سایه اولی بود آن سایه/بام سیب بود آنجا که من در آن زاده شدم، هفت تیر ۱۳۲۲/نجف اشرف. زادگاهم گاهواره هارمونیک از تابش و آوا و آوانوشت بود/کتابخانه پدر مهد کودکی ام بود/نواخت چشم بود/پدر ایرانی روحانی و مادر زار از ستم بارگی جهان و سیاه پوش همیشه. /موسیقی خوابگاهم در سکوت نیمه شبان ترنم‌های محرمانه بود/پدر نیایش می‌کرد/گاهی از تن هموار و آبی ترنم‌ها دریا باری از صدای کلام و چرخش فروچگان اشک بر می‌آمد و چنان بالا می‌گرفت که صدای فروچگان آن را می‌شنیدم. /

تا سیکل اول دبیرستان آنجا بودم. ایرانیان، دبستان و دبیرستان به نام علوی ایرانیان داشتند و من از آنجا داد و ستد کلمات را آغار کردم/و همین نام علوی ایرانیان کار خودش را کرد/پس آنگاه به ایران آمدم، به لاهیجان و تا کنون در آن به سر می‌برم، مگر یازده سال که اینجا و آنجا بودم؛ به ماموریتهای اداری یا تحصیل دانشگاهی که در اصفهان سپری شد. /

از آنجا/از بام سیب، شگرف. شگفتی واژه گلنار شد و کمی ماه آغاز شد/در صحن امیر مؤمنان پدر شگفتی را با با...(روشنی طلعت تو ماه ندارد) سریان فرمود/و گام به گام دست دل و جانم را می‌گرفت: کاری به کار چیزهای دیگر نداشته باش. حرفهایش به کنار سلاست گفتارش را بگیر. / ایرج میرزا می‌گفت/و به همین سان/نشریات ایرانی به وفور می‌رسیدند/آنگاه نیما دریافت شد و دیگران/که فرزندان ناخلفش از فرزندان خلفش خلف تر بودند/و آنجا هم نازک الملایکه بود و نزار قبالی و شعر ترجمه/به ایران که رسیدم می‌دانستم سرایش دارم/شاملو و فروغ به بسیاری و شاملو و احمدی به شدت حضور داشتند/و من این شدم که نیست.

اما همچنان نشان طعم گندم، دامن مرا گرفته‌است و من هم چنان دچار می‌نوازم. -->

در کمین آن خط نور نگاهی به شعر عاشقانه بیژن الهی / سید حمید شریف نیا



در کمین آن خط نور
نگاهی به شعر عاشقانه بیژن الهی
سید حمید شریف نیا


عاشقانه مرحوم بیژن الهی، به طور عمده سرشار از شورندگی و صمیمیتی است که از لرزش جان سودازده‌اش منشأ می‌گیرد؛ شعر عاشقانه‌ای که در وجود عاطفی و انسانی‌اش تبلور پیدا می‌کند و گل می‌دهد. جمال‌شناسی که شناخت و تسلط‌‌اش به زبان فارسی از او شاعری ساخت که رمانتیسیسم ادبی‌اش در یگانگی مفاهیم، درونی شده و در ساخت و بافت آنچه توسط نیما ارائه شده بود تجلی یافت. این قابلیت را که به درستی و هوشمندی از نیما دریافت کرده بود در شعرش پیاده می‌کند و از ویژگی‌های بالقوه زبان فارسی جهت خلق شعر عاشقانه‌ای بهره می‌برد. مرحوم الهی از خاصیت موجود و دریافت شدنی دینامیسمی که در اشیا و پدیده‌های اطراف‌اش پیدا می‌کند همراه با عاطفه‌مندی انسانی، شعر عاشقانه‌ای خلق می‌کند که موجب ترکیبی از یگانه شدن تصویر ذهنی و عینی می‌شود. این تصویر عاشقانه رویکرد تازه‌ای برایش به ارمغان می‌آورد که فارغ از ساخت تصویر تمثیلی، تصویرِ بازی ارائه می‌دهد که حرکت را در خود حفظ می‌کند. در واقع شعر عاشقانه مرحوم الهی، شعری پویا است که عاطفه انسانی به خود می‌گیرد؛ در حقیقت عاطفه است که خاصیت دینامیکی درون اشیا را از آن‌ها بیرون می‌کشد. بار عاطفی موجود در شعرهای عاشقانه شاعر، برای او فراگشتی می‌سازد که تخیل شعرش از آنجا شروع می‌شود. دریافت بی آنکه بخواهد دریافتی از پس زمینه‌های ذهنی باشد، از پس زمینه‌های ذاتی خود واژگان می‌آید. آنچه فاصله‌گیری انسان از پدیدار اطراف‌اش است، نقطه بنیادین و اتکای شعر عاشقانه آقای الهی می‌شود. در این کار شاعر بسیار موفق است به طوری که این بار عاطفه‌مندی گاهی آنقدر اصیل و بکر می‌شود که واژه در کارکرد عمومی خود به رویکرد "فرامفهومی" می‌رسد. به عبارت دیگر قلمروی عاطفی شعرهای عاشقانه آقای الهی تنها درگیری عاطفی و تمثیلی نیست بلکه عمق کار عاشقانه او بسیار گود است و سیالیتی محض دارد. لایه لایه می‌شود و تو در تو با تابشی که از اعماق ارائه می‌کند و ماهیت فراگیر عاشقانه می‌یابد. این گونه شعر عاشقانه، شعر نخبه‌گرایی است که ریشه در هستی آدمی دارد خواه در هر کجای جهان و در هر زمانی ایستاده باشد. تعادلی خلاصه شده در امری فراتر از بزنگاه عاشقی و در نهایت رسیدن به شیدایی. متمرکز است بر نقطه ای گسترده شده در هستی که ارائه می‌دهد. آقای بیژن الهی در دوره‌های مختلف شعری ، در آن دسته از شعرها که با رویکرد غنایی و رمانتیک نوشته شده است، تجربه‌های گوناگون اما برخواسته از یک خواسته را ارائه می‌دهند. مثلاً در اولین شعر چاپ شده از ایشان در جنگ طرفه ،برف، نقطه ورود و هستی شناخت شعر به هستی "برف" و کارکرد آن متکی است. در آن شعر معصومیت و پاکی برف جوهری‌ترین تبلور نمود عاشقانه‌ای ست که دامنه‌ی وسیعی از رمز و رازهای درونی از هستی موجودات را می‌توان با خود به همراه داشته باشد. رابطه ای خاص که با برف برقرار می‌کند و حتی برای تاکید بر بخش پاکی و معصومیت برف، آن را به قلب پیوند می زند:

نامش برف بود

تنش برفی

قلبش از برف

و تپشش

صدای چکیدن برف

بر بام‌های کاهگلی...

حتی آقای الهی از خاصیت صدای حرف و واژه نیز برای پویا کردن و به جریان انداختن شعر عاشقانه‌اش ممد می‌گیرد. شیدایی و شوریدگی؛ و شوق و اندیشه ای که از  حرف "ش" در این شعر بیرون می‌کشد را در هستی لغاتی مثل آغوش، تپش و شاخه بارور می‌سازد و در نهایت ضربه نهایی را با شکسته شدن صوت و حرارتی که به "ش" داده بود در هم می‌شکند و در همین روابط تو در تو، جذبه ای پدیدار می‌شود که عاشقی را به جزیی از طبیعت می‌کشاند:

و من او را

چون شاخه‌یی که به زیر بهمن شکسته باشد

دوست می‌داشتم.

از این دست شعرها در دوره‌های ابتدایی شعر مرحوم الهی (کتاب جوانی‌ها) بسیار دیده می‌شود اما این عاطفه مندی و بلوغ شعر عاشقانه در کتاب "دیدن" نمود بسیار عمیق تر و جدی تری به خود می‌گیرد و گاه این وحدت و یکی شدن، خالق مفاهیم متعالی می‌شود که خواننده بی واسطه داشتن ذهنی عاشقانه قادر نخواهد بود به درک عمیق و اصیل آن لطافت‌ها و زیبایی‌ها برود. به طور مثال در شعر صفحه 162 کتاب "دیدن":

سر نهاده به لبخند

که نیمدایره‌ی باران را

            کامل می‌کند_

در نشیب جنگل_وقتی

که تو می‌زایی و آسمان شسته را

آهسته‌تر از درد به یاد می‌آری