سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

چه ارزان است جان آدمیزاد/ محمد رضا راثی پور

شماره پیش از این شماره ویژه نامه ای بود در خصوص مرحوم سیروس مشفقی که بدلیل کرونا درگذشت.شماره در پیش رو نیز ویژه نامه ای بود در باره مرحوم راهب مازندرانی که متاسفانه ایشان نیز بدلیل ابتلا به کرونا درگذشت.و بنده در صدد جمع مطالب از دوستان و اساتید بودم که متاسفانه این بلیه شوم گریبان بنده را نیز گرفت و دو ماه بستری در بیمارستان و ناتوانی های عمده ای که پس از آن ایجاد شده سبب شد که یک شماره از این نشریه سر موعد نشر نشود.

روی سخن بنده با مصادر امر است که نتوانستند با اتخاذ سیاستهای درست برای این بلیه خانمان بر انداز چاره ای بیاندیشند و متاسفانه خیل مردم در برابر داس کشنده مرگ بی پناه و بی حمایت ماندند.این جانها ارزان نیست .

هزینه این بی برنامگی فرسودگی کادر خسته درمان و افزایش روزافزون تعداد مبتلایان است.برای فرصتهای سوخته پیشگیری اولیه نمی توان چاره ای اندیشید اما بر مردم است که با رعایت فاصله فیزیکی و استفاده از ماسک حداقل ملاحظات و احتیاط لازم را اعمال کنند. 

یادی از دوست قدیمی جناب راهب مازندرانی / محمد رضا راثی پور

با مرحوم راهب از طریق انجمن ادبی دانشگاه آزاد تبریز آشنا شدم که تقریبا سمت مجری و گرداننده این انجمن را به همراه آقای دادور داشت. شاعری بی پروا و جدی با لحنی قاطع و بیانی گیرا که با دکلمه افسون کننده اش هر شعر سست و ضعیف را در گوش مستمع شاهکاری می کرد.از لحاظ زبان بیشتر تحت تاثیر احمد شاملو بود و با موج ادبی آن زمان یعنی پسا مدرن و ساختار شکنان چندان موافق نبود.جو دانشگاه در سالهای دهه هفتاد بسیار بسته بود و به همان اندازه اندیشه ها رادیکال تر., و تفکر همه یا هیچ غالب بود.کلا ترکیب  مشتریان این انجمن گروهی با تمایلات برتری زبان ترکی ، گروهی متفنن و گروهی همراستا با ادبیات حاکم بودند. کسانی هم که شعر نو می سرودند بیشتر تحت تاثیر شاملو و یا سهراب سپهری بودند.راهب در آن فضای بسته توانسته بود اندیشه های مخالف را کنار هم گرد آورد و از کنتاکت ها جلو گیری کند و حتی برای خوش آمد افراطی های ترک بایاتی بسراید لذا در آن ایام عسرت وجودش غنیمتی بود.بنده در آن زمان بیشتر به غزل کلاسیک  تمایل داشتم و راهب بنده حقیر را با همین متر و معیار می سنجید و فرصت نشده بود تا با طبع آزمایی های من در قالب نیمایی آشنا شود. من آن زمان از نفوذ زبان سپهری رها شده و تازه با  زبان اخوان آشنا شده بودم و کارهایی در قالب نو انجام داده بودم ولی بروز نداده بودم . یک روز از تلوزیون مرکز استان فیلمی در مورد شهدای باکو در قیام استقلال آذربایجان منتشر شد که عواطف بنده را بسیار تحریک کرد و حاصل آن شعری بنام روشن شد. در شب شعری که برای آغاز ترم جدید ترتیب دادند من این شعر را انتخاب کردم و نظر راهب را بسیار جلب کرد و باعث دوستی ما شد. دوستیی که تا زمانی که در تبریز بودم ادامه یافت و البته بعد ها با تلفن و تلگرام کماکان برقرار بود.

علی رضا راهب قادری مازندرانی  به عنوان شاعر و منتقدی صاحب سبک در طول کارنامه پربار ادبی خویش کوشیده ادبیات را از خواستگاهش یعنی زندگی روزمره مردم فرودست که خالق تراژدی های و حماسه ها هستند جستجو کند.و کلیشه های شعر قدمایی و تقلیدهای ساختارشکنانه نوگرایان برایش تا آنجا مهم است که در عرض جسارت ورزی های زبانیش  قرار نگیرد.به همین خاطر در بررسی مجموعه اشعارش به هر قالبی می توان برخورد.حتی شعر ترکی از این شاعر مازندرانی که ترکی را از من و توی آذربایجانی  بهتر حرف می زند.

 همیشه نو آوری ها و آوانگارد بودنش برای من جذابیت داشت.

یک خصیصه جالب دیگر این شاعر خوب عملگرایی ایشان بود در مقابله با تنزه گرایی من و امثال من که شرکت در مراسم ها و مناسبتها و شعر خواندن را مغایر با تعهد اجتماعی شاعر می دانستیم.

ایشان در آن ایام از هر فرصتی حتی مراسمهای تشریفاتی شعر حکومتی برای تبلیغ ایده های خود استفاده می کرد و در عین حال  معترض به خلافکاری ها بود و در پاسخ به اعتراض یکی از دوستانی که مثل من فکر می کرد می گفت : ببینید مسیر من و تو به یک مقصد ختم می شود. مثلا من و تو می خواهیم از اینجا به میدان مرکزی شهر برویم.فرق من با شما در این است که من در حالی که کتم را در آورده ام و روی دستم انداختم سوت زنان و با پیراهن آستین کوتاه در پیاده روی خیابان اصلی قدم می زنم و ماموران در عین چپ چپ نگاه کردن به من و ظاهرم حضور مرا تحمل می کنند چون با خود فکر می  کنند یارو اگر ریگی به کفش داشت این طور در معرض دید ما آفتابی نمی شد اما شما از این پس کوچه به آن پسکوچه می روید تا به ماموری برخورد نکنید و آخر سر در ناکجا گم می شوید.من راهب  در کنار دو شعر مناسبتی که می خوانم ده شعر ضد مناسبتی می خوانم و بهر حال صدایم شنیده می شود.

لحن و بیان زیبای راهب در عین حال که نقطه قوت این شاعر بود نقطه ضعف او هم حساب می شد چون شاعر متکی به نوع بیان و لحن قانع کننده خود بود و از لحاظ رتوریک  متوجه بعضی ضعفها  و نارسایی ها نمی شد .


شعری از این شاعر بزرگ :


  با گیتار ویکتور خارا که ترانه می خوانی

  کلمات تو بوسه اند

  کلمات تو آغوشی گشوده به سمت آتشبارند

  با گیتار ویکتور خارا که ترانه می خوانی

  کلمات تو کارگرانی خسته اند

  در جهاز هاضمه ی معدن

  با سرفه های خشک و عمیق

  وقتی ترانه ای می خوانی که در آن

  اسبان مغموم

  اجساد پیروزی را

                به خانه باز می گردانند

  با دستانی از آتش ساز بزن

 

  وقتی ترانه ای می خوانی که در آن

  دختران عاشق از مردی که دوستش می دارند

  تنها قفلی بر لبان شان بسته

  با دستانی از کلید ساز بزن

 

  وقتی ترانه ای می خوانی که در آن

  سری کندوی هزار زنبور دیوانه می شود

  سری که با سوراخ گلوله در شقایقش

                                به شهد آخرین بوسه می اندیشد

  سری که جوانه خواهد زد

  سری که سبز خواهد شد

  با دستانی از بهار ساز بزن

  وقتی ترانه ای بخوان که در آن

  پرندگان را با میخ به آسمان کوبیده باشند

  وقتی ترانه ای بخوان که در آن

  پرندگان را با آسمانشان الفتی مانده باشد

  وقتی ترانه ای بخوان از آن دست

  که جمله کلمات در دهان تو پژواک می شوند :

  دوستت دارم ، دوستت دارم ، دوستت دارم

  با دستانی از عشق ساز می زنی ویکتور خارا

  با دستانی از جنون ساز می زنی


توهم کرونایی / سعید سلطانی طارمی


مرد جوان عبوس و هراسان 

 داخل که می شود شتابزده

                                   می گوید:

"وقتی که من درون ژل و الکل

دست و دهان و پا و سرم را

                می شستم

حس می کنم خیال دبنگم

دزدانه رفته است و خودش را

توی دهان  یک زن زیبا 

                       پرتاب کرده ست

حس میکنم دهان زن زیبا

با آن ادا و نازکی کارکشته اش

خندان و خوش، خیال خرابم را

با بوسه ای که در تب آن ویروس

                          جزغاله می شده،

آلوده کرده است.

حالا سر تمامی دندانهام

تب کرده است و درد گرفته

و دارد از ته نفسم خس خسی دراز

سوی دریچه های گلویم می لولد

و فکر می کنم اگر کرونا باشد...


آخر چرا خیال من احمق...

حالا چکار کنم دکتر؟


دکتر بلند می شود و بی حال

در آینه به ماسک و نقابش

ورمی رود

 و تیک تند پلک چپش 

آرام می کند:

"این روزها خیال همه عین مال تو

ولگرد و بی خیال شده جانم!

و شهر 

با وحشتی کشیده به وسواس

احساس می کند ریه هایش

توی تبی پر از خفگی می سوزند. 


اما شما که مرد خرد هستی

و فکرت اسطقس درستی دارد 

راحت باش

جایی که رفته بوده خیالت

سرچشمه ی شفاست نه بیماری.


برگرد خانه با خیال خودت خوش باش.

و نسخه ی همیشگی قرص هات را

تکرارکن."


مرد جوان سپاسگزار از در

خارج که می شود دو باره می آید تو:

"وقتی که من درون ژل و وایتکس...



                                      31/2/99

رفتگان / حسینی

علیرضا راهب هم به رفتگان پیوست

حضور سرشار اش خاست‌گاه خاطره شد


بسا ک‌از اویم خاطر به نکته خرم بود

بسا ک‌از اویم خاطر پر از مخاطره شد


نبود عمر اش چندان که خوف مرگ رود

و لیک رفت بر او نیز و کار یک‌سره شد


به ما رسید از آن شور و ذوق‌ها حرمان

از آن صفاش که مصروف در مناظره شد


 جهان که راهب از آن رفت بیش‌تر شب شد

گرفت غم بالا و بلند سیطره شد


همیشه دیدم او را رفیق جبهه‌ی مهر

در او مگر تب معنای مهر پیکره شد


هر آن که فرصت او را خدا نصیب‌اش کرد

جهان او برخوردار لطف منظره شد


به عالم‌ی که فقط او توان افشا داشت

هر آن که دید او را وام‌دار پنجره شد


روان او را ایزد به نور دریا باد

که نور بود از او هر نظر مخابره شد


نگر به مرگ که ناگاه می‌گشاید بند

نگر که گرم به هر راه رفت نادره شد


نمی‌کند خبر از راه آمدن کس را

رسید و ناگه پایین کشیده کرکره شد



شعر و مسایل

شیخ صنعانی ترین / امیر دادویی

تا شب دلتنگی و اندوهِ‌ لیلا برده‌اند

حسنِ ‌یوسف‌ها ترا سمت زلیخا برده‌اند


خندۀ‌ خورشید را از دست‌های پنجره

ابرها، این ‌روزها با یک بفرما برده‌اند


ناسزا‌ها تا سرآغازِ‌ سجلّم می‌رسند

آه، ابراهیم را با خود تبرها برده‌اند


شیخِ‌ صنعانی‌ترین ترکیبِ شعرم بوده‌ام

واژه‌هایم را پریزادانِ ‌ترسا برده‌اند


حرفهای تو امامِ این جماعت نیز را

سمت تصویر سجودی بی‌تماشا برده‌اند



روز بی‌ربطی‌ است 


در تقویم،


 روزِ رفتنت



رفتی... و انگار در تشییع مارا برده اند


جناب دکتر ملاحظه بفرمایید اگر این غزل مطابق سلیقه تان است در ویژه نامه مرحوم علیرضا راهب استفاد کنید