سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

داستانی نه تازه/ مهدی عاطف‌راد

 

شامگاهان که رؤیت دریا

نقش در نقش می‌نهفت کبود

داستانی نه تازه کرد به کار

رشته‌ای بست و رشته‌ای بگشود

رشته‌های دگر بر آب ببرد.

 

اندر آن جایگه که فندق پیر

سایه در سایه بر زمین گسترد

چون بماند آب جوی از رفتار

شاخه‌ای خشک کرد و برگی زرد

آمدش باد و با شتاب ببرد.

 

هم‌چنان در گشاد و شمع افروخت

آن نگارین چرب‌دست‌استاد.

گوش‌‌مالی به چنگ داد و نشست

پس چراغی نهاد بر دم ِ باد.

هرچه از ما به یک عتاب ببرد.

 

داستانی نه تازه کرد، آری

آن ز یغمای ما به ره شادان

رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه

وز خرابی ماش آبادان

دلی از ما ولی خراب ببرد.

 

 شعر "داستان نه تازه" مسمطی‌ست که از چهار بند دوبیتی تشکیل شده و این چهار بند به وسیله چهار سطر واسطه‌ی هم‌قافیه، با یک‌دیگر پیوند یافته‌اند.

مضمون اصلی شعر- همان‌گونه که از نامش برمی‌آید- داستان نه تازه‌ی حرمان و ناکامی است، داستان دیرمان و درازعمر یاری که ناگاه می‌آید و دل از دل‌داده‌اش می‌رباید، پس‌آن‌گاه، نابه‌هنگام می‌رود و دل یار دل‌شده را به یغما می‌برد. داستانی که قدمت آن به قدمت تاریخ دل‌دادگی است. تکرار مکرر قصه‌ی نامکرر عشق.

اما آن‌چه در شعر نیما، به این مضمون قدیمی، طراوت و تازگی بخشیده، نگاه شخصی و خاص اوست، نگاهی که سرشار است از تصویرسازی‌های بدیع، زیبا، ناب و جذابی که برخاسته از قریحه‌ی آفرینشگر نقاش- شاعری خلاق و استادی چرب‌دست است.

در شامگاهی، بر کرانه‌ی دریا، آن‌گاه که طبیعت با قلم سحرآفرین خود هر دم، از سر هوس‌بازی و تفنن، رنگی نو می‌آفریند و از کبودای شفق، بر تاروپود دریا، نقش بر نقش می‌نهد، و رشته‌ای می‌بندد و رشته‌ای می‌گشاید و می‌گسلد؛ در آشیان کهن‌سال شاعر- در سایه‌سار درخت قدیمی فندق که تمثیلی از سرزمین دیرپا و درازعمر نیماست- در زمستانی سرد و یخ‌زده که آب جوی بر اثر انجماد از رفتن بازایستاده، و شاخه‌ها و برگها خشک و زرد شده‌اند؛ نگارین هنرمند شاعر نرم‌رفتار می‌آید، دمی می‌نشیند، چنگ را برمی‌دارد و گوش‌مالی می‌دهد و استادانه می‌نوازد، شمعی برمی‌افروزد و شمع افروخته را بر دم باد می‌گذارد- کنایه از این‌که دل شاعر را در شور و تشویش رفتن خود نگران نگه‌می‌دارد- پس آن‌گاه با نگاهی عتاب‌آمیز به شاعر می‌نگرد- چه گناهی کرده شاعر (جز انتظارکشی و چشم به راهی) که مستحق عتاب و سرزنش باشد؟- و سپس چون واپسین شعاع غروب خورشید در شفق غروب می‌کند، بی‌آن‌که حتا نگاهی به پشت سرش بیندازد، به میان موجها می‌رود و دل خراب شاعر را با خود می‌برد، و داستان نه تازه‌ی هجران و حرمان را تکرا می‌کند.

 چنین است درون‌مایه‌ی این شعر- نقاشی خیال‌انگیز بی‌نهایت زیبا و خوش‌نقش‌ونگار که با جلوه‌ای رنگارنگ از ماجرای عشقی ناکام، با زیبایی و جذابیت تمام یک تابلو نقاشی بس خوش‌منظر و دل‌نشین آفریده و داستان‌سرای جاودانه‌ی داستانی نه تازه شده است.

 اندیشه‌ی اصلی این شعر همان اندیشه‌ای‌ست که بنیاد منظومه‌ی مانلی بر آن استوار است، اندیشه‌ای شالوده‌بخش به نمای آمدن و رفتن یاری دگرگون‌ساز که می‌آید و هست و نیست شاعر را تاراج می‌کند و با خود به یغما می‌برد و می‌رود، و شاعر ناکام و حرمان‌کشیده را تنها اما دگرگون، سرشار از آه حسرت و افسوس بر جای می‌گذارد.



نظرات 2 + ارسال نظر
نازنین شنبه 4 آذر 1402 ساعت 13:40

منظور داستان کهنه هست

آفرین به تیز هوشی شما

محمد شریف کوهستانی چهارشنبه 10 اردیبهشت 1399 ساعت 11:02

سلام و خسته نباشید
مطالب خوبی دارید.
منظور اصلی شاعر از (داستانی نه تازه) چیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد