دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مقدمهای بر کتاب "گزیدهی اشعار پرویز ناتل خانلری" که به انتخاب او فراهم شده و در سال جاری توسط انتشارات مروارید منتشر شده، در چند جا نیما را مورد نوازش و تفقد طنازانه قرار داده است. در بخشی از این مقدمهی مفصل، او سعی کرده تا با ارائهی شواهد و قراینی نشان دهد که نیما در بعضی از عرصهها، از جمله در بعضی از شعرهایش، تحت تأثیر دکتر خانلری بوده و خانلری سهم مؤثری در جریان شعر نو و تجددگرایی شعر معاصر فارسی داشته است. در این باره، در این مقدمه، چنین میخوانیم:
"خانلری را در کنار نیما و گلچین گیلانی باید از نخستین شاعرانی به شمار آورد که مفهوم تجدد در شعر را عملن ادراک کردند و برای به سامان رساندن آن کوشیدند... خانلری با نمونههایی از شعر نو، که از ۱۳۱۶ (شعر ماه در مرداب) و حتا پیش از آن در ۱۳۱۲ (شعر ستارهی صبح) عرضه کرد و نیما، در ارزش احساسات، آن شعر را در میان تجربههای نو معاصران، دلچسب و حساس خواند، یکی از پیشاهنگان این تحول بوده است و در سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ با انتشار نمونههای معتدلی از شعر غنایی نو، ذهنها را با ضرورت تجدد در شعر آشنا کرد و حق این است که جمعی از جوانان مایهور آن سالها از طریق خانلری به صورت تجدد در شعر فارسی پی بردند و حق این است که آثار آن روز توللی و نادرپور و سایه و مشیری و جمع کثیری از جوانان نوجوی آن سالها، بیش از آنکه متأثر از نیما یوشیج، باشد متأثر از نمونههای شعری خانلری و آرای انتقادی او بوده است. سهم خانلری از تجدد شعری زبان فارسی قابل ملاحظه است."
سپس دکتر شفیعی کدکنی به طرح این موضوع پرداخته که نیما یوشیج دست کم در یکی دو شعرش متأثر از شعر خانلری بوده، و این موضوع را با لحنی کنایهآمیز و زبانی تمسخرآلود که در آن پیروان و طرفداران نیما یوشیج "عوام روشنفکر" خوانده شدهاند، بیان کرده است:
"قدری شجاعت لازم دارد و اندکی هم احتیاط که کسی امروز بگوید و از غوغای "عوام روشنفکر" نترسد که شاید بشود تأثیر اندکی از بعضی شعرهای خانلری را بر بعضی از شعرهای نیما، در سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰، دید. ظاهرن در تاریخ ادب فارسی، کفری صریح چنین که من گفتم، کسی نگفته است و چنین خرق اجتماعی، در حدّ جنون، هیچکس مرتکب نشده است که دست کم، در یکی دو شعر، نیما را متاثر از خانلری بداند."
در ارتباط با این سخنان، بیان چند نکته را لازم میدانم.
یک- خانلری شاعری متوسط و کمکار و غیر جدی بود که شعر برایش نه آنچنان که برای نیما بود، امری حیاتی و ضروری و جدی که یک تفریح و سرگرمی تفننی بود. او در ردیف شاعران متوسط دیگر دورانش قرار داشت، و در میان شعرهایی که سروده چند شعر نسبتن خوب هم دارد. خانلری چه از نظر مضمون و چه از نظر قالب شعر تحت تأثیر شاعران رمانتیک فرانسوی بود و به شیوهی آنها شعرهای رمانتیک کلاسیک یا نوکلاسیک با قالب چهارپاره میسرود.
در سالهای پس از 1310 انتشار ترجمهی شعرهای شاعران رمانتیک و غیر رمانتیک فرانسوی و سرودن قطعههای ادبی منثور و منظوم و چهارپارهها به شیوهی آنها در مطبوعات و نشریات ایرانی خیلی مد شده بود و همهی جوانان رمانتیک که ذوق نوشتن یا سرودن داشتند، از این ترجمهها تقلید میکردند و قطعات ادبی منثور و منظوم، و شعرهای کلاسیک یا نوکلاسیک با قالب چهارپاره، به شیوهی آنها، مینوشتند و میسرودند و در نشریات منتشر میکردند. خانلری هم یکی از آنها بود. پس او در عرصهی سرودن اینگونه قطعهها و چهارپارهها نه تنها شخص بود و نه نخستین فرد، بلکه یکی بود در میان دیگران که البته استعداد خوبی برای پرداختن نظم داشت و نظمش دارای زبانی سالم و روان و بیانی احساساتی بود. در نتیجه اینکه بگوییم چهارپارهسرایان دیگر چون فریدون توللی و مهدی سهیلی و هوشنگ ابتهاج و فریدون مشیری و نادر نادرپور، تحت تأثیر خانلری شروع به چهارپارهسرایی کردند، نظر درستی نیست؛ چرا که در آن سالها همه چهارپاره میسرودند، از جمله نیما که از خیلی زودتر از خانلری شروع به چهارپاره سرایی کرده و چهارپارههای "قو" و "گرگ" را در سال 1305 و چندین شعر نوکلاسیک دیگر در قالبهای دیگر چندپاره- از جمله "افسانه" را در آغاز این سدهی خورشیدی سروده بود، و در واقع "افسانه" مهمترین و نخستین شاهکار شعر نوکلاسیک ایران بود که نیما آن را در دی ماه سال 1301 به پایان رساند و بندهایی از آن را زندهیاد میرزادهی عشقی در روزنامهی "قرن بیستم" در سال 1302 منتشر کرد، و بندهای بیشتری از آن را در سال 1303 محمدضیا هشترودی در کتاب "منتخبات آثار از نویسندگان و شعرای معاصر" چاپ کرد که از همان آغاز انتشار مورد توجه بسیار جدی شاعران جوان قرار گرفت و این شاعران از مضمون و قالب آن فراوان تأثیر پذیرفتند و کوشیدند شعرهای نوکلاسیکی در همان مایههای رمانتیک و احساساتی بسرایند. پس توللی و شیبانی و گلچین گیلانی و سهیلی و ابتهاج و مشیری و نادرپور و دیگر نوکلاسیکسرایان در دههی بیست نه چندان تحت تأثیر خانلری که بیشتر تحت تأثیر “افسانه”ی نیما و ترجمهی شعرهای شاعران رمانتیک فرانسوی، به سرودن شعرهای نوکلاسیک و چارپاره روی آوردند و مجموعهای از نوکلاسیکسرایان رمانتیک را تشکیل دادند که خانلری هم یکی از آنها بود- یکی که نه پیشگام بود و نه آغازگر و نه رهبر و نه چهرهی شاخص و ممتاز. و در واقع حق این است که آغازگر قالب چهارپاره در شعر ایران نه خانلری که دیگرانی چون لاهوتی و جعفر خامنهای و ملکالشعرای بهار و رشید یاسمی بودند، و آغازگر شعر نوکلاسیک رمانتیک در ایران هم نه خانلری که نیما یوشیج با "افسانه"اش بود، و حق این است که خانلری نه تنها در جریان پیدایش شعر نوین فارسی هیچ جایگاه خاصی ندارد و به هیچ وجه شاعر مطرحی نبوده و برخلاف نظر دکتر شفیعی کدکنی سهمش "از تجدد شعری زبان فارسی" چندان قابل ملاحظه نیست، بلکه حتا در ایجاد و گسترش جریان نوکلاسیک- رمانتیک شعر فارسی هم نقش قابل ملاحظهای نداشته و اگر هم نقشی داشته نقشش فرعی بوده است.
دو- حال اینکه نیما یوشیج در یکی دو شعر (یا حتا بیشتر- در چندین و چند شعر) متوسط خود تحت تأثیر خانلری و اشعار رمانتیک او بوده باشد، چه چیزی را ثابت میکند و چه اهمیتی دارد؟ آیا از مقام ادبی نیما یوشیج میکاهد یا بر مقام ادبی خانلری میافزاید؟ آیا جایگاه خانلری را در عرصهی شعر معاصر بالا میبرد و جایگاه نیما را پایین میآورد؟ آیا بر سهم خانلری در تجدد ادبی معاصر میافزاید و از سهم نیما میکاهد؟ به نظر من نه و نه و نه.
سه- و برای چه طرح چنین ادعایی، به فرض درست بودنش و محق بودن دکتر شفیعی کدکنی، میبایست "کفری صریح" و "خرق اجتماعی، در حد جنون" باشد؟ کجای این حرف که نیما دست کم در یکی دو شعر متوسطش تحت تأثیر خانلری بوده و اصلن نگوییم تحت تأثیر خانلری بوده بلکه بگوییم از خانلری تقلید صرف کرده یا از آن بالاتر از خانلری کپیبرداری کرده، "کفرگویی صریح" و "خرق اجتماعی در حد جنون" است؟ مگر چنین چیزی حتا اگر به بدترین شکل ممکنش اتفاق افتاده باشد، چه گناه کبیرهای و چه جنایت فاحشی بوده که اگر کسی چنین ادعایی کند مرتکب کفرگویی صریح و ارتکاب خرق اجتماعی در حد جنون شده باشد؟ آیا تقلید شاعری در شعرهای تفننی و غیر جدیاش از شاعر دیگری جرمی چنین سنگین و گناهی به این بزرگی است؟ مگر اولین بار است که کسی مطرح کرده که نیما یوشیج در شعرهایش (به خصوص شعرهای اولیهاش) تحت تأثیر دیگران بوده که این کار بیسابقه کفرگویی صریح و خرق اجتماعی در حد جنون بوده باشد؟ مگر دیگران و از جمله یحیا آریانپور خیلی پیشتر از دکتر شفیعی کدکنی، در کتابهای "از صبا تا نیما" و "از نیما تا روزگار ما"، مطرح نکردهاند که نیما در دوران جوانی تحت تأثیر شاعران رمانتیک و سمبولیست فرانسه بوده و افسانه را تحت تأثیر آنها سروده؟ یا مطرح نکردهاند که نیما در شعرهای دوران جوانی تحت تأثیر نظام وفا و میرزادهی عشقی و دیگران بوده است؟ تازه، تأثیر پذیرفتن از دیگران چه اهمیتی دارد و چه چیزی را ثابت میکند؟ آیا نقطهی ضعف شاعر است و برایش نقص و عیب به حساب میآید؟ آیا نشان میدهد که خانلری برتر از نیما بوده؟ اصلن این صحبت از کفر صریح و خرق اجتماعی در حد جنون برای چیست؟ و چه کسانی میخواهند دکتر شفیعی کدکنی را متهم به کفرگویی صریح و ارتکاب خرق اجتماعی در حد جنون بکنند؟ مشتی "عوام روشنفکر" غوغاگر؟ و این عوام روشنفکر غوغاگر که قرار است غوغا به پا کنند و دکتر شفیعی کدکنی را متهم به کفرگویی صریح و ارتکاب خرق اجتماعی در حد جنون کنند، چه کسانی هستند؟ لابد دوستداران نیما و پیروان شعر نیمایی. اما این دوستداران و پیروان که در حال حاضر دیگر نسلی تقریبن منقرض شدهاند و از آنها چند تعدادی معدود شاعران و اهل ادب در اینجا و آنجا و به صورت پراکنده و غیر فعال باقی نمانده، آنها هم که سالهاست عادت کردهاند که نیما را مغضوب و مطرود و محکوم و مردود ببینند و شاهد باشند که در دنیای شعر و شاعری معاصر هرکس زورش به هیچکس دیگر نمیرسد، زورش به نیمای "فلکزده" برسد و توی سرش بزند و به او ناسزا بگوید.
دکتر شفیعی کدکنی در ادامه بحثش به این موضوع پرداخته که تاریخی که نیما پای بعضی از شعرهایش گذاشته واقعی نیست، بلکه دروغین و جعلی است و او مغرضانه بعضی از این تاریخها را پای شعرهایش گذاشته است:
"برای من- با همهی ارادتی که به نیما دارم و با همهی ستایشی که نسبت به عظمت او همیشه نشان دادهام- یک مسئله همیشه جای بحث بوده است و من از مطرح کردن آن هیچ پرهیز و پروایی ندارم تا نسلهای آینده دربارهی آن به شیوههای علمی تحقیق کنند- آیندهی مطالعات ادبی و علوم انسانی از کشف اینگونه حقیقتها عاجز نخواهد بود. آن کفر بزرگ و آن ذنب لایُغفَر این است که "در مورد آثار نیما یوشیج، چه نظم او و چه نثر او، ملاک اعتبار "تاریخ نشر" آنهاست و نه تاریخی که در پای آنها نهاده شده است". نیما با نامهها و یادداشتهای روزانهاش به ما ثابت کرده است که با همهی مقام شامخ هنریاش، در رعایت "حق و حقیقت" چندان هم "عادل و معصوم" نبوده است و بعضن از تهمت زدن به دیگران، گویا در لحظههای خشم و کین، پروا و پرهیز نداشته است. به همین دلیل تاریخ آن نامهها و تاریخ آن شعرها، فقط در حد زمان انتشارشان اعتبار دارد و لاغیر. من جستوجویی در مطبوعات آن سالها ندارم ولی تصور میکنم که نیما یوشیج شعر "با غروبش" را پس از خواندن شعر خانلری در سخن، شمارهی ۱۱ و ۱۲، به تاریخ مرداد ۱۳۲۳ سروده است و تاریخ قدیمیتری- فروردین ۱۳۲۳- زیر شعر گذاشته است و تا آنجا که میدانم تاریخ نشر آن شعر نیما سالها بعد از نشر شعر خانلری بوده است."
باز هم مثل بخش قبل بیانات دکتر شفیعی کدکنی، سخن از "کفر بزرگ" و "ذنب لایغفر" است، و این دفعه "کفر بزرگ" و "ذنب لایغفر" چیست؟ اینکه تاریخ شعر "با غروبش" نیما درست و صادقانه نیست و او این شعر را تحت تأثیر یا به تقلید از شعر "یغمای شب" خانلری سروده و بعد، برای اینکه وانمود کند که شعرش را زودتر از خانلری سروده و خانلری تحت تأثیر او بوده نه او تحت تأثیر خانلری، تاریخ شعرش را فروردین 1323 گذاشته که به دروغ بگوید که شعرش را چهار ماه زودتر از خانلری سروده، و به این ترتیب وانمود کند که خانلری از او تقلید کرده است. به راستی که چه دروغگوی وقیح و چه جاعل بیشرمی بوده این آقای نیما یوشیج!
اما آیا دکتر شفیعی کدکنی برای اثبات این اتهام رسواکننده و آبروریز خود سند و مدرکی هم دارد؟ بله. ایشان فراوان سند و مدرک دارند و البته اسناد و مدارکشان از نوع حدس و گمان و احتمال و تصور است، از این قرار:
"من جستوجویی در مطبوعات آن سالها ندارم ولی تصور میکنم که نیما یوشیج شعر "با غروبش" را پس از خواندن شعر خانلری در سخن، شماره ۱۱ و ۱۲، به تاریخ مرداد ۱۳۲۳ سروده است و تاریخ قدیمیتری- فروردین ۱۳۲۳- زیر شعر گذاشته است."
"احتمال اینکه نیما بعد از شهریور ۱۳۲۰ از کارهای خام و پخته شاگردانش مایههایی گرفته باشد و تاریخ بعضی شعرها را به قبل از شهریور یا سالهایی قبل از تاریخ آن شعرها بُرده باشد، هست. روانشناسی پنهان در یادداشتهای روزانهی نیما چنین کاری را متأسفانه، متأسفانه متأسفانه تأیید میکند."
"با توجه به این پیشنهاد یا پرسش یا شبهه یا هرچه اسمش را میخواهید بگذارید، من میخواهم بگویم که احتمالن نیما یوشیج شعر "با غروبش" را بعد از خواندن شعر خانلری سروده است."
میبینید؟ تنها اسناد و مدارک موجود در این پروندهی ایراد اتهام، تصور شخصی دکتر شفیعی کدکنی است و حساب احتمالات و روانشناسی پنهان در یادداشتهای روزانهی نیما. و جز اینها هیچ دلیل و سند و مدرک دیگری وجود ندارد. و آیا بر اساس تصور و احتمال رواست که چنین اتهامی به کسی وارد کنیم؟
در رابطه با این ادعای دکتر شفیعی کدکنی که چند بار آن را تکرار کرده و گفته "بنده حرف خودم را تکرار میکنم که در مورد آثار نیما یوشیج ملاک اعتبار، "تاریخ نشر" آنهاست و نه "تاریخ نوشته شده در زیر" آنها"، از ایشان دو پرسش دارم:
پرسش اول- آیا به جز همین یکی دو شعر متوسط نیما که ایشان بنا به تصورشان احتمال میدهند که او از خانلری تأثیر پذیرفته یا تقلید کرده باشد، نیما شعرهای دیگری هم دارد، به خصوص در میان شعرهای درخشان و شاهکارهایش- از جمله شعرهای پادشاه فتح، ناقوس، مرغ آمین، ققنوس، ماخ اولا، شبتاب، شبگیر، ریرا، خواب زمستانی، آقا توکا، که میخندد؟ که گریان است؟، او را صدا بزن، مرغ مجسمه، وای بر من، گل مهتاب، اندوهناک شب، خندهی سرد، امید پلید، من لبخند، لکهدار صبح، میسراید جرسی، دل فولادم، قوقولی قو، مرگ کاکلی، داستانی نه تازه و شعرهای دیگری از این دست- که باز بنا بر تصور ایشان احتمال و شبههی تأثیرپذیری و کپیبرداری از شعرهای دیگران داشته باشد و بر این مبنا ایشان بخواهند احتیاط کنند و اعتبار سایر اشعار نیما را به تاریخ انتشار بدهند و نه به تاریخ ثبت شده در پای شعر؟ یا موضوع فقط و فقط محدود است به همان یکی دو شعر متوسطی که به گمان ایشان احتمال تأثیر پذیرفتن از خانلری در آنها وجود دارد؟
پرسش دوم- با این حساب و به فرض پذیرش نظر دکتر شفیعی کدکنی، تکلیف دهها و دهها شعر نیما که در زمان حیاتش فرصت انتشار نیافتند، و پس از مرگش و در دهههای چهل و پنجاه و شصت خورشیدی، برای نخستین بار توسط سیروس طاهبار در مجموعهها و کلیات اشعار نیما منتشر شدهاند، چه میشود؟ و تاریخ سروده شدن آنها را کی باید بدانیم؟
در ادامهی بحث دکتر شفیعی کدکنی اتهام جدیدی به نیما وارد کرده و آن اینکه او مجموعهی نوشتههای نظریاش دربارهی شعر، با عنوان "حرفهای همسایه"، را تحت تأثیر "چند نامه به شاعری جوان" ریلکه با ترجمهی خانلری نوشته:
"چنان که تردیدی ندارم که "حرفهای همسایه" را- با هر تاریخی که در زیر آنها نهاده- به تاثیر از "چند نامه به شاعری جوان" ریلکه و ترجمهی خانلری که در ۱۳۲۰، انتشار یافته، نوشته است؛ البته بنده غافل از این نیستم که نیما هم زبان فرانسه تا حدی میدانسته و ممکن است نامههای ریلکه را در زبان فارسی خوانده باشد."
بله. ایشان با اینکه غافل نیست که نیما "زبان فرانسه را تا حدی میدانسته" (تا چه حد؟) و ممکن است نامههای ریلکه را در زبان فارسی (منظور زبان فرانسه است؟) خوانده باشد با این وجود تردید ندارد که نیما "حرفهای همسایه" را تحت تأثیر نامههای ریلکه با ترجمهی خانلری نوشته است.
از کجا دکتر شفیعی کدکنی به این یقین قطعی و بدون تردید رسیده؟ و اینکه آیا به فرض هم عدم تردید و قطعیت یقینی دکتر شفیعی کدکنی درست باشد و نیما وقتی "چند نامه به شاعری جوان" ریلکه را خوانده، تحت تأثیر عنوانش و فرم نامهنویسی به شاعر جوان خیالیاش قرار گرفته و تصمیم گرفته که به همان شیوه نامههایی با عنوان "حرفهای همسایه" بنویسد و در آنها تئوری شعریاش و نظام عروضش را توضیح دهد، مرتکب گناه کبیره یا ذنب لایغفر شده و جرمش نابخشودنی و خطایش غیر قابل اغماض است؟ و دیگر اینکه آیا فقط از عنوان اثر ریلکه تأثیر پذیرفته یا در مضمون و محتوای نامهها هم تحت تأثیر ریلکه و مترجمش- خانلری- بوده؟ اینها و نظایر اینها پرسشهایی هستند بدون پاسخ.
متن نزدیک صد و چهل نامهی نظری دربارهی دقایق هنر شاعری و ظرایف عروض شعر آزاد و جایگاه وزن و قافیه و ردیف و فرم و تصویر و ابهام و هماهنگی و دهها موضوع بدیع و آموزندهی دیگر- که در تاریخ شعر معاصر ما بیسابقه و بینظیر بوده و صرفن حاصل تجربههای شخصی و خودآموختههای شخص نیما بوده و از هیچکس و هیچ منبعی اقتباس نشده و هنوز هم پس از گذشت نزدیک به هفت دهه از نگارش آن نامهها همچنان بیسابقه و بینظیر است و گوهریست بیهمتا در حوزهی نظریهپردازی شعر معاصر و مجموعهایست همچنان تر و تازه و خواندنی شامل درسهای آموزندهی فراوان و رهنمودهای گرانبهای بسیار- را نادیده گرفتن و فقط این موضوع را دیدن و بر آن انگشت اتهام نهادن که عنوان کلی این نامهها تحت تأثیر "چند نامه به شاعری جوان" ریلکه با ترجمهی خانلری است، چه معنایی و چه نامی دارد؟ آیا معنایی جز خردهگیری و تسویهی حساب دارد؟ آیا نامی جز عیبجویی و ایرادگیری میتوان بر آن نهاد؟
و پس از آن "کفری دیگر" از دکتر شفیعی کدکنی دربارهی اینکه گویا نیما یوشیج مطالب نوشتهی بلندش با عنوان "ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان" را که برای مجلهی موسیقی فراهم کرده بود، و در چند شمارهی این مجله در سالهای 1318 و 1319 چاپ شد، از دیگران اقتباس کرده است:
"بگذارید این کفر دیگر را همین جا بگویم که به نظر من بخشهای اصلی و محوری "ارزش احساسات" هم ترجمه آزاد و "بفهمی نفهمی" از یک کتاب فرانسوی است که مطالبی از کتابی نظیر دایرهالمعارف اسلام (چاپ اول)، دربارهی شعر معاصر ترک و عرب بر آن افزوده شده است."
پس به نظر دکتر شفیعی کدکنی بخشهای اصلی و محوری "ارزش احساسات" نیما یوشیج هم اقتباس از دیگران و ترجمهی آزاد یک کتاب فرانسوی و کتابی نظیر "دایرهالمعارف اسلام" است. (خوب است که در این یکی پای دکتر خانلری وسط ماجرا نیست و دکتر شفیعی کدکنی لطف کرده و ادعا نکرده که نیما "ارزش احساسات" را از دکتر خانلری اقتباس و کپیبرداری کرده است.)
و اما پرسشهای من از دکتر خانلری در ارتباط با این اتهام و این "کفر دیگر":
یک- آیا مطمئنید که نیما مرتکب این "ذنب لایغفر" و "گناه کبیره" شده که مطالب مقالهی بلند "ارزش احساسات"اش را از یک کتاب فرانسوی و کتابی نظیر دائرهالمعارف اسلام گرفته، یا فقط به نظرتان چنین رسیده و این در حد حدس و گمان است؟
دو- اگر مطمئنید چرا آن کتاب فرانسوی را معرفی نکردهاید تا ما هم بدانیم که نیما دقیقن مطالب کتابش را از کدام کتاب فرانسوی کپی برداری کرده؟
سه- اگر نیما زبان فرانسه را فقط "تا حدی" میدانسته چطور موفق به ترجمهی کتابی نظری از این زبان شده؟ این موضوع نشان میدهد که نیما زبان فرانسه را تا آن حد میدانسته که بتواند از آن زبان کتاب ترجمه کند- یعنی تا حد خواندن و فهمیدن و ترجمه کردن میدانسته و این یعنی به این زبان در این حدود تسلط لازم را داشته است.
چهار- آیا اشکالی دارد که نویسندهی یک مقالهی پژوهشی دربارهی سیر تحولات هنری و ارتباط آن با تحولات تاریخی و اجتماعی- موضوعی که پرداختن به آن تا زمان نگارش این مقالهی نیما در ایران بیسابقه بوده و به جرئت میتوان گفت که این مقاله نخستین مقالهی نظری دربارهی جامعهشناسی هنر و ادبیات بوده که در ایران نوشته شده و انتشار یافته- از منبعهای خارجی استفاده کرده و برای نوشتن مقالهاش مرجعها و مأخذهایی داشته باشد و بخشهایی از نوشتهاش ترجمهی آزاد از منبعهای خارجی باشد؟ آیا این گناه کبیره یا خطایی نابخشودنی است؟ مسلم است که هر پژوهشگری در پژوهشش متکی به منبعها و مرجعهایی است و بر اساس مطالب آنها مقالهی خود را مینویسد. حالا چه اشکالی دارد که نیما هم از کتابهایی در نگارش مقالهاش استفاده کرده باشد؟ و چون به زبان فارسی منبع قابل استفادهای وجود نداشته و کاری در این زمینه نشده بوده، از منبعهای خارجی استفاده کرده باشد؟ آیا این موضوع اینقدر مهم بوده که به بهانهی آن بر نیما خرده بگیریم؟
پنج- در متن "ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان" مطالب فراوانی وجود دارد که به هیچوجه نمیتواند ترجمه از کتابی فرانسوی باشد یا از دایرهالمعارف اسلام برداشته شده باشد. بخشی از این مطالب مریوط به سیر تحولات ادبی و هنری در ایران سدههای پیشین و دوران معاصر نیماست. این مطالب حاصل مطالعات نیما دربارهی ادبیات و هنر ایران زمین و بیانگر معلومات عمومی او در این زمینهها و مطالعات شخصیاش است، از جمله مطالبی دربارهی شاعران و عارفان ایرانی (از خیام و سنایی و عطار و مولوی تا نظامی و وحشی و حافظ)، مطالبی دربارهی ادبیات اوستایی و ودایی و حماسههای هندی "مهاب هاراتا" و "رامایانا"، مطالبی دربارهی موسیقی ایران و تحولاتش از زمان باربد و نکیسا تا دوران معاصر، مطالبی دربارهی سبکهای شعر فارسی و تاریخ و علتهای تحولاتشان، مطالبی دربارهی هنر معاصر ایران از جمله نقاشی و نمایشنامهنویسی و داستاننویسی و شعر روزگار نیما و غیره. بخش دیگر مطالبیست دربارهی ادبیات و هنر چین و ژاپن و هند، یا دربارهی ادبیات گرجی و تاجیکی و افغانی و داغستانی و آذربایجانی و غیره که نشاندهندهی این واقعیت است که نیما یوشیج- به جز دو کتابی که دکتر شفیعی کدکنی به آنها به صورت مبهم اشاره کرده- منبعهای دیگری هم برای پژوهش خود داشته و صرفن متکی به آن دو منبع نبوده است. همچنین در این پژوهش مطالبی وجود دارد که نشان دهندهی تحلیل شخصی و برداشت خاص خود نیما است، از جمله مقایسهی فروید با ابن سینا یا مقایسهی ورلن و موسه با فردوسی و مسعود سعد، و سایر مطالبی از این دست.
در پایان مقدمهاش، دکتر شفیعی کدکنی به اصل بحث- یعنی "احتمال تاثیرپذیری نیما در شعر "با غروبش" از شعر "یغمای شب" خانلری"- بازگشته است. او پس از نقل کامل دو شعر چنین نتیجه گرفته است:
"فقط تاریخ ها را نادیده بگیرید. کسی که در نامههای خصوصیاش تا بدان حدّ غرضورزانه دیگران را لجنمال میکند، چه مقدار تقوای هنری میتواند داشته باشد که تاریخ شعر را، با چرخاندن سر قلمی، به مدتی قبل نبرد؟ ممکن است بگویید: "این دو شعر که مضمون چندان استثنایی و نادری ندارد. چنین توصیفی به ذهن هر کسی میرسیده است." من هم با شما موافقم، اما از طرح کردن پرسش خویش پروایی ندارم، بگذارید زمینهای فراهم شود برای آیندگان که با روشهای آماری و تحلیلهای کامپیوتری "سبک" میتوانند این گونه پرسشها را پاسخ بدهند. گیرم پاسخ این پرسش منفی باشد و ثابت شود که اصلن خانلری از نیما، در این شعر تأثیر پذیرفته است، تازه کمکی خواهد بود به اصل بحث ما که در سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ به دلیل زبان روشن و استوار خانلری، جوانان مفهوم تجدد را در شعر او بیشتر احساس میکردهاند تا در زبان پیچیده نیما یوشیج. مقایسهی این دو شعر که در یک وزن یک قالب و در یک زمان سروده شدهاند و مضمون اصلی آنها تقریبن یکی است، میزان روشنی بیان و سلامت اسلوب خانلری را در قیاس با بیان پیچیدهی نیما یوشیج نشان میدهد."
ابتدا از مقایسهی دو شعر شروع میکنم. هر دو شعر در یک وزن و یک قالب نوکلاسیک (چهارپاره) سروده و از پنج دوبیتی به هم پیوسته تشکیل شدهاند. هر دو شعر زیبا هستند و تصویرهای دلانگیز و جذاب دارند. شعر خانلری از نظر زبان سادهتر و روانتر است و تصویرهایش شاعرانگی کمتری دارند، در عوض شعر نیما یوشیج زبان پیچیدهتری دارد و تصویرهایش هم شاعرانهتر هستند و شعر علاوه بر وجه توصیفی از طبیعت، یک وجه عاطفی و عاشقانه هم دارد که شعر خانلری فاقد آن است. در مجموع شعر خانلری سردتر و بیروحتر و ابتداییتر و شعر نیما گرمتر و پراحساستر و جاندارتر است.
از نظر تأثیر پذیرفتن یا تقلید کردن یکی از دیگری هم، چون هر دو شعر دارای یک مایه و یک قالب و وزن مشترک هستند، هر کدام از این دو شاعر ممکن است از دیگری تأثیر پذیرفته یا تقلید کرده باشد؛ یا ممکن است هر دو از شاعری دیگر و شعری دیگر که هر دو تحت تأثیرش قرار گرفته بودهاند، تقلید کرده باشند؛ یا ممکن است هیچکدام از هم تقلید نکرده و تأثیر هم نپذیرفته باشند و هر دو در اثر مشاهدهی صحنهای واحد در زادبومشان یا چشماندازی مشترک که هر دو در گذشته با هم یا جدا از هم دیدهاند و خاطرهی همانندی از آن چشمانداز در ذهنشان به جا مانده، شعرهایشان چنین به هم شبیه شده است؛ یا اصلن این شباهت تصادفی و فاقد معنای خاصی باشد. به هر حال از خود شعرها نمیشود به نتیجهی خاصی در این زمینه رسید و قاطعانه گفت که کدامیک از دیگری تأثیر پذیرفته یا تقلید کرده است. به نظر من این مسئله هیچ اهمیت خاصی هم ندارد و بحث کردن دربارهی آن و حساسیت نشان دادن به آن بیفایده است، چون هر دو شعر، شعرهای متوسطی هستند که ارزش این همه توجه و تدقیق و تشکیک را ندارند. شاید شعر "یغمای شب" دکتر خانلری جزو بهترین کارهای شعریاش باشد ولی با اطمینان میتوانم بگویم که شعر "با غروبش" نیما در میان مجموعهی آثارش، شعری متوسط است و او شعرهای فراوان دیگری عالیتر از این شعر دارد، و حتا نیما پیش از این سال (1323) هم شعر دیگری کمابیش در همین مایه سروده (شعر "خندهی سرد") که مضمونی تقریبن شبیه مضمون همین شعر "با غروبش" دارد. در همین سال باز هم شعر دیگری از نیما موجود است (شعر "ناروایی به راه") که در همین مایه و دارای فضایی کم و بیش شبیه فضای این شعر است.
نکتهی آخر اینکه متوجه منظور دکتر شفیعی کدکنی از این جمله، در آخرین پاراگراف نقل شده از ایشان نشدم:
"گیرم پاسخ این پرسش منفی باشد و ثابت شود که اصلن خانلری از نیما، در این شعر تأثیر پذیرفته است، تازه کمکی خواهد بود به اصل بحث ما که در سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ به دلیل زبان روشن و استوار خانلری، جوانان مفهوم تجدد را در شعر او بیشتر احساس میکردهاند تا در زبان پیچیدهی نیما یوشیج."
من که متوجه نشدم که چطور اگر ثابت شود که خانلری از شعر "با غروبش" نیما، در شعر "یغای شب" خود تأثیر پذیرفته باشد، کمکی خواهد بود به اثبات این موضوع که در سالهای بعد از شهریور بیست، به دلیل زبان روشن و استوار خانلری، جوانان مفهوم تجدد را در شعر او بیشتر احساس میکردهاند تا در زبان پیچیدهی نیما یوشیج. اگر کسی متوجه این استدلال دکتر شفیعی کدکنی و چگونگی اثبات شدن این موضوع شد، لطفن مرا هم آگاه سازد.
در پایان این متن، دو شعر "با غروبش" سرودهی نیما یوشیج و "یغمای شب" سرودهی دکتر خانلری را میآورم تا خوانندگان گرامی این متن این دو شعر را بخوانند و با هم مقایسه کنند و خودشان نتیجه بگیرند که شاعر کدام یک از این دو شعر از دیگری تأثیر پذیرفته یا تقلید کرده است:
"با غروبش"
- نیما یوشیج
لرزش
آورد و خو گرفت و برفت
روز پا در نشیب دست به کار
در سر کوههای زرد و کبود
همچنان کاروان سنگین بار.
هر چه
با خود به باد غارت برد
خندهها، قیلوقالها، در ده
برد این جمله را وز او همه جا
شد غمین و خموش و دزدزده.
دیدم
از دستکار او که نماند
در تهیگاه کوه و ماندهی دشت
هیکلی جز به ره شتاب که داشت
جویی آرام آمده سوی گشت.
یک
نهان ماند لیک و روز ندید
با غروبش که هر چه کرد غروب
وان نهان بود داستان دو دل
که نیامد به دست او منکوب.
پس از
آبی که رخت برد به در
زین سرای فسوس، هیکل روز
باز آنجا به زیر آن دو درخت
آن دو دلداده آمدند به سوز.
فروردین
۱۳۲۳
"یغمای شب"
- دکتر خانلری
شب به یغما رسید و دست گشود
در ته دره هرچه بود ربود
رود دیریست تا اسیر وی است
بشنو این های های زاری رود.
گنج باغ از سپید و سرخ و بنفش
همه در چنگ شب به یغما رفت
شاخ گردو ز بیم پای نهاد
بر سر شاخ سیب و بالا رفت.
شب چو دود سیه تنوره کشید
رو نهاد از نشیب سوی فراز
دست و پای درختها گم شد
بر نیامد ز هیچیک آواز.
بانگ برداشت مرغ حق: شب! شب!
برگ بر شاخ بید لرزان شد
راه فرسوده بر زمین بخزید
لای انبوه پونه پنهان شد.
شب دمی گرم برکشید و بخفت
اینک آسوده از هجوم و ستیز
یک سپیدار و چند بید کهن
بر سر تپهاند پا به گریز.
فرامه- مرداد 1323
آقای راثی پور گرامی
درود بر شما و سپاس از لطفتان.
راستش من با آنکه به دکتر شفیعی کدکنی علاقهی ویژهای دارم و او را شاعر بزرگی در حوزهی شعر نیمایی میدانم، ولی برخی از اظهارنظرهای تند و همراه با تمسخر و استهزای ایشان را نسبت به بعضی از بزرگان ادبیات معاصر نمیتوانم هضم کنم. با این وجود برایشان احترامی خاص قائلم.
شادکام باشید.
درود استاد راثی پور. قطعا شفیعی کدکنی از منظر علمی به این امر پرداخته اند و کار علمی هرچند نتیجه اش هم نادرست شود قابل احترام است.
این نوشته هم دراین باره نکات خوبی دارد.
دربارۀ برخی مناقشههای ادبی اخیر
محتبی عبداله نژاد
ارادتمندیم و مشتاق دیدار وشنیدار
درود بر جناب عاطف راد عزیز
دست مریزاد . نوشته ارجمند و پخته ای بود . خواندم و بهره بردم. راستش در این که جناب شفیعی هم چون هر کس دیگری حق دارد دیدگاهای خویش را بنویسد تردی نیست اما همانگونه که جناب راثی پور هم فرمودند گاهی برخی از دیدگاهی جناب شفیعی گویی کمی شتاب زده است و یا دستکم کمی یکسونگرانه . هر کسی مدلی از شعرش را دوست دارد اما این دلیلی نمی شود که ما مدل های دیگر را به صرف دلبستگی های خویش ندیده بگیریم .
موضوع نیما و خانلری هم به گمان من چندان راهگشا نیست . چرا که اگر قرار بود نیما را با کسی بسنجد بهتر بود دیگرانی که آنسوی دیدگاهای نیما ایستاده اند و رودروی او بودند سنجیده می شدند نه خانلری که به فرمایش جناب عاطف راد دستکم بجز یکی و یا چند شعر شعرهایش دیگرش از حد چارپاره ها فراتر نرفتند و شخصیت مستقلی ندارند و در گستره فرهنگ شعر ایران تاثیر گزار نیستند .
امروز بسیار آسان است که ما پس از چندین دهه در باره دیگران سخن بگوییم اما از یاد نبریم اما در باره نیما افزون بر ارزش شعرها و نوشته هایش ارزش تاریخی اش نیز مطرح است . امروز آسان است که هر شاعری بر تجربه های شعرهای گذشتگان بایستد و به گونه ی دیگری با زبان برخورد کند اما آیا اگر در آن زمانه هم بود چنین می کرد ؟ بی تردید باید نیمایی باشد تا می بتوانیم امروز در باره جریان ها و ساختمان ها و معماری های زبانی شعر نو سخن بگوییم و اگر توانش را هم داشته باشیم چیزی بیفزاییم .
در هر روی بخش هایی از سخنان جناب شفیعی کمی سطحی و دور از منطق علمی پزوهش بود و بیشتر شبیه سخنانی شورمنشانه بودند . من نیز سخنان ایشان را در باره سپهری نپسندیدم. برای نمونه شعر سپهری را تنها می توان با شعر خودش سنجید و درست نیست که ما شعر سپهری را با شعر اخوان که داستان دیگری و زبان و جهان دیگری دارد بسنجیم . چنان است که ما بخواهیم غزل منزوی را با شهریار بسنجیم . هر دو ویزگی هایی دارد و کاستی هایی ...
من هم راز اصرار ایشان بر کفرگویی را درنیافتم . از قضا اگر شاعری نیمایی و نویی هم زنده مانده باشد یکی خود ایشان هست . دیگری خویی و م/ آزرم و تنی چند.. به گمان من تنها باید شعر خوب نو سرود تا شعله های اینگونه شعر خاموش نشود هر چند من گمان دیگری دارم. من بر این کمانم که شعر ایران دوره بازگشتی هم دارد . شاید کمی به درازا بکشد اما روزی شعر ایران به سنت های ریشه دارش باز خواهد گشت...
ارادتمند شما / پیام سیستانی
سلام استاد.
اول از همه به خاطر وقت ارجمندی که برای نوشتن این مقاله گذاشتید سپاس گزارم.واقعا لازم بود برای طرح این شبهات جوابی سنجیده و منطقی داده شود که حضرت عالی با قلم توانیتان از این عهده بر امدید.
با همه احترامی که برای جناب دکتر شفیعی کدکنی قائلم و همه تلمذ هائی که از محضر کتابهای ارزشمندش کرده ام پاره ای رفتارهای ایشان را نمی توانم توجیه کنم.
نخست نظریات تند و تیزی که در مورد بی اعتباری اشعار نا م آورانی چون سپهری و احمد شاملو و سیاوش کسرائی و نادر پور و و ...داده است.دوم شخصیت دو گانه ای که در شعرو زندگی شخصیش داردو آن عصیان گری ها و ستایش ها از گرگ تیر خورده آزاد که با زندگی بی سر و صدای یک محقق اتو کشیده بوروکرات که بتواند در هر برهه سیاسی و حکومتی حاشیه امنی داشته باشد و با همه شعارهایی که از آزادگی و تعهد اجتماعی می دهد ملک الشعراهائی چون .... و ... را بپرورد برایم قابل هضم نیست.
این مسئله برایم قابل قبول نیست که پس از ارائه هر نظر گیرم درست یا خلاف پیشاپیش مخالفانش را به تعصب و جنجال محکوم کند.
راستی اگر نردبان شعر نیمائی نبود این شاعر بزرگ می توانست با قالب های پیشنهادی خانلری و به قول مرحوم اخوان یک خشت و نیم خشت بتواند شعرهای درخشان نیمائی خود را بسراید یا در حد همان کتاب زمزمه ها که تقلیدی از کارهای محمد قهرمان بود باقی نمی ماند.
خدای ناکرده قصد جسارت به این استاد بزرگ را ندارم اما انصاف نیست به نردبانی که بالا رفته ای تیپا بزنی آن هم با این استدلالهای نخ نما و بی وجاهت.