.
اشاره : دیروز و امروز سالروزتولد "یدالله رؤیایی "مشهور به رؤیا است ... ۱۷ اردیبهشت ۱۳۱۱ در دامغان ...نوجوانی و جوانی او به تمایلات مارکسیستی و مبارزه در حزب توده ایران گذشت... در اسفند ماه ۱۳۳۲ دستگیر شده و به زندان افتاد...رویائی پس از خروج از زندان اولین شعرهای خود را در ۲۲ سالگی نوشت و در مجلات آن زمان با نام مستعار «رؤیا» منتشر کرد... رؤیایی با چند شاعر دیگر، مانیفست «اسپاسمانتالیسم» را منتشر کردند که بعدها به خلق نگرش تازه شعری با عنوان «شعر حجم» منجر شد...رؤیایی نخستین شاعری بود که به طور آگاهانه و پیگیر از فرم در شعر سخن گفت و با پشتکار فراوان توانست دومین مجموعه شعرش را تا حد زیادی به زیباییشناسی مورد نظرش برساند و اثری ارائه دهد که بهکلی با کتاب نخستین اش متفاوت باشد...تأسیس جایزهٔ ادبی شعر سال به سرمایهگذاری تلویزیون ملی ایران و داورانی مرکب از مسعود فرزاد، محسن هشترودی، فریدون رهنما، بیژن جلالی، پژمان بختیاری و یدالله رویائی در سالهای ۱۳۴۸ازجمله کارهای مطرح اوبود.... هم چنین هفتهنامه ادبی بارو رابه اتفاق احمد شاملو راه اندازی کرد ...نیزشرکت انتشاراتی روزن را به اتفاق محمود زند و ابراهیم گلستان و کتاب های مهمی هم منتشرکردند فصلنامه ای در شعر، نقاشی و قصه....رویائی 8 کتاب شعردارد هم چون شعرهای دریائی ...و 4 کتاب نثرو تحلیل مثل هلاک عقل به وقتِ اندیشیدن...کنفرانسها و مصاحبهها همیشه از فعالیتهای دیگر اودر کنار امر نویسندگیش بوده است ... یدالله رویائی سالها در «آنوِرونویل» ، ده کوچکی در مزارع نورماندی ، به سر میبرد ... او هماکنون در پاریس کار و زندگی می کند...مجله " فرهنگ نو " این روزرابه او و علاقمندان شعردرمحله فیس آبادوتلگرام تبریک می گوید ...یکی ازشعرهایش رابا هم می خوانیم .....سرهنگی
.
*در آفتاب سبز نگاه او
.
از چشم من طنین تماشا برخاست
در چشم او طنین تماشا بنشست
موجی ز بی گناهی من پر زد
با عمق بی گناهی او پیوست
در آفتاب سبز نگاه او
تکرار نور بود و گریز رنگ
سودای جان و همهمه ی دل بود
پرواز دور زورق صد آهنگ
آن بیکرانه ظهر زمستان
سرشار از حرارت دلخواه
با جلوه های عاطفه و در تغییر
هر لحظه از درخشش ناگه
موجی در آن دیار نمی آِفت
آن بی گناهی ساکت را
در ماوراهای نهان لیک
روییده بود رقص علامت ها
تا در من انتظاری را
ویران کنند
و انتظار دیگر را
عریان
اینک گریز بی خبر دل را
زنگ کدام کوچ دمیده ست ؟
سوی کدام جاده نیاز نور
راهم به اشتیاق بریده ست ؟
در نقش بی قرار دو چشم من
تنهایی غریب شکسته ست
در خلوت بزرگ دو چشم او
تصویر اعتماد نشسته ست
در تنگه های کوچک و دورش
هر لحظه روشنی هایی
تکرار می شود
در دور دست ها
از تابش اشعه ی نمناک
گودال بی نهایت
هموار می شود
تا من نگاه می کنم
زان بیکرانه مزرع سبز
رنگی بریده می شود
تا او نگاه می کند
بر روی قلب من ابدیت
گویی شنیده می شود .
.