...
هنر ِنگارش،همبسته ی تنها شیوه ی حکومتی ست که درآن،نگارش معنایی دارد، و دموکراسی اجتماعی ست .
چون یکی به خطر افتد،دیگری نیز درمعرض خطراست .همینقدر کافی نیست که باقلم از آنها دفاع کنند.روزی می آید که قلم مجبور به توقف می شود،و آنگاه باید نویسنده اسلحه برگیرد.
بدینگونه ،از هرراهی که به اینجا آمده باشید،و مبلّغ هر مرام و عقیده ای که باشید، ادبیات شمارا به میدان نبرد می افکند.نوشتن به نوعی خواستن ِ آزادی ست. اگر دست به کار آن بشوید، چه بخواهید،چه نخواهید،درگیر و متعهدید.
از "ادبیات چیست؟"
ص 140
ژان پل سارتر
ترجمه ی (ابوالحسن نجفی-مصطفارحیمی)
.... در این زمانه ی بی رحم
به روزگاری که اسباب شکنجه
دم دست همه ی احمق ها و همه ی دیکتاتورها
و همه ی آدم های اماکن مذهبی ست ، همه مثل هم اند ،
و همه مثل هم بر آنند تا بدعت گذاران را به راه بیاورند ....
روانه ی زندان هامان می کنند
خرد خرد می کشندمان
چرا که ما نشانه هایی هستیم
که خواب هایشان را بر می آشوبیم ....
وقتی خبر مرگ آن هیولا
خبر مرگ آن جانور خونخوار رسید
همه خندان خندان پای می کوبیم ..
ازکیل مپاهله له
ترجمه : ع. الف. بهرامی.
سطرهایی از یک شعر بلند.
....قالبهای فکری ممکن نیست به این سادگی تغییر یابند و بازتاب آن در
ادبیات بهراحتی پذیرفته شود.
مثلا اگر نظام فکری را بتوان به ساختمانی شبیه کرد و آن شکها را به فرو
ریختن دیوار یا خشتِ سردری، مسأله بر سر باقی ماندن خشتخشتِ یک بنا است،
یا بهتر قالبهایی که قوارهی همان خشتها رابرای هر نوع ساختمان دیگر
تعیین میکنند. تازه اگر مثلا دیواری را به انگیزهٔ حفظ نقوش کاشیها نگه
داریم، یا نتوانیم از خیر دری منبتکاریشده بگذریم پساز آنهمه
وصلهکاری و تعمیر حاصل مسلما نیمی اینجایی و نیمی آنجایی خواهد بود.
گذشته از اینها بیشتر باید دلنگران آن بنیادی دیگر بود، همان پِی که
جهانبینی دیگرش میدانیم، جهانبینی خاص هر شاعر، که در صورت فراهم آمدنش
دیگر میتوان از آن سنت، هرچه را درخور بیابیم نگاه داریم. آن افسون
جادویی، چوبدست شعبدهبازان یکی همین است و خشتهای چنین بنایی قالبهای
دوران تجددند، که ویژهی یک شاعر است، مثل مذهب فردی نیما در «افسانه» و
یا مسلک او در شعرهای پساز ۱۳۱۶، پس به همین دلیل است که پی افکندن آن
یکی و پیریزی آنها این همه نیرو میخواهد و اینهمه زمان میبرد.
(باغ در باغ/هوشنگ گلشیری/انتشارات نیلوفر/چاپ اول۱۳۷۸/جلد اول/صفحهی
۷۹و۸۰)
....یکی از شاعرانی که پیش ازشاملو کوشید نگارش شعر رابه شیوه ی شعرسپید ، با
آگاهی از "بار موسیقیایی کلمه" و " تغییر اصل وزن از مصرع به کلمه" ،
انجام دهد #منوچهر_شیبانی ست. به گمان او " شکستن وزن عروضی اگرچه تحرک
شعر را بیشتر می کند،ولی در گسترش یک موضوع ازلحاظ موسیقیایی ،که بعدا
درصحنه های اُپرا قابل نمایش باشد و هم گرایی با موزیک سمفونیک داشته
باشد، نمی تواند ثمربخش باشد؛ پس باید اصول راتغییر داد و واحد شعر را به
جای یک مصرع،یک کلمه اختیار کرد. تغییر اصل واحد ِوزن ازمصرع به کلمه این
مکان را برای شاعر به وجود می آورد که یک موضوع را در حالت های مختلف
ِکشیده ، سریع ،غم انگیز ،شاد، و طنزآلود ، به ویژه در مکالمه ی شخصیت ها،
ارائه داد .
#شمس_لنگرودی ، تاریخ تحلیلی شعرنو/ ج ا ، ص282
_________
آگاهی از حرکت ِآوایی واژه ها و استقلال واژه درمصرع باعث می شود تا شعر
منوچهرشیبانی حالتی پلکانی داشته باشد. و خون قطره قطره قطره می چکد...
از شعر " انتظار " , که واژه ی قطره طوری زیرهم پلکانی نوشته می شود که
ریزش قطره را القا می کند.
___________
و لاشخوار بامنقار درانتظار
و سیاه ِسایه بر لاشه ناهنجار...
منوچهر شیبانی
_
شعر ،
لخته لخته ی
خون شاعر است؛ تراشه های استخوان و اشک رگ های بریده ی اوست؛ شهوت انگیخته
ی طنابی ست که در انتظار نفر بعدی، در میدان شهر تکان می خورد؛ چکاندن
ماشه است به انجام حکمی-یقینی است که تردیدی را فتح می کند.-
شعر
، شعاع نوری است که از روزنی به سلول یک زندانی می تابد؛ گاه دستانت را
تکان می دهد تا جرینگ جرینگ زنجیری که تو را به بردگی برده است بهتر بشنوی.
شعر خوب نفس می کشد، خون دارد، لمس می کند، می شنود؛ با "بندک" واکس می زند،با " لیلا " قالی می بافد، با "حیدر " تبر می زند...
شعر
خوب شلاق می زند نه این که عسس بگیر باشد و به دامن رکاکی های چاله میدانی
پناه برد که شاعر داروغه ای نیست که قداره و ششلول ببندد.
شعر خوب بر سنگفرش خیابان، گرسنه می خوابد؛ امید می بخشد و مانند مردان آزادی شهید می میرد.
محمد رضا حسینی مود