یکی از زمینههایی که نیما یوشیج در آن نو آوری کرده است ایجاد ساختار
عمودی در شعر فارسی است پیش از نیما شعر فارسی از این نعمت محروم بود.
نخستین بار نیما بود که در شعر فارسی تولید قطعه کرد. قطعه به عنوان شعری
که جزء و کل درآن در یک هماهنگی و وحدت به سر می برند؛ پیش از آن قطعه یکی
از قالبهای شعر فارسی است اما ساختار قطعه هم مثل سایر انواع شعر فارسی
تابع قافیه است. از این نظر معماری قطعه هم در درجهی اول شکل افقی دارد
منظور ما اینجا از قطعه ، شعری است که در آن مصراع ها و قافیه ها به صورت
عمودی با هم ارتباط دارند و در ساختار کلی آن زبان و انسان ـ به عنوان
محتوا – وجهان بیرون در یک درهم تنیدگی فرمال به سر میبرند. اگر شعری
تمام عناصر مربوط به شعر نیمایی را داشته باشد ولی فاقد وحدت شکلی باشد
شاعرش نمیتواند ادعا کند که اثری نیمایی خلق کرده است چرا که این
اساسیترین ممیزهی شعر نیمایی است. از این نظر شعرهای بسیاری از شاعران
بزرگ و کوچک وجود دارد که چون از نظر فرم و ساختار عمودی دچار اشکال هستند
نمی توان آن ها را کاملا شعر نیمایی تلقی کرد. به شعر زیر توجه کنید.
کلاغ
روی شاخهها شکوفه کرده است
چروک خورده باغ.
کجاست حس تازهای
که باغ را رفو کند
انارهای پیر را
بشوید و اطو کند؟
کجاست حس تازهای
که کندههای خسته را
دوباره قلقلک دهد
ملاحتی به خندههای بی نمک دهد
از این دریچه
-هرچه هست
نیست جز جنازهای
کجاست حس تازهای؟
( کنده/ 11،12)
اعلام
فصل پاییز در بند اول بسیار بجا، و موجز است. حضور انبوه کلاغ ها در پاییز
باغ به شکوفه کردن تعبیر شده است و این شکوفه کردن، هم با خود کلاغ ها در
تنش و تضاد است و هم با پاییز. شکوفه کردن با چروک خوردن هم که در مصراع
بعدی میآید در تضاد قرار دارد در حالیکه کلاغها روی شاخه ها شکوفه
کردهاند،"باغ چروک خورده است"اگر شکوفهکردن، جوانی را القا میکند در
عوض، چروک خوردن دلالت بر پیری دارد. پس، فصل، فصل پیری است و همین پیری
است که آرزوی "حس تازه" را در وجود شاعر بیدار میکند. حس تازهای که
کهنهگی و ژندهگی باغ را رفو کند و انارهای پیر و پاییز زده را بشوید و
اتو کند یعنی نو و جوان سازد نوعی نوستالوژی بهاری و آرزوی تغییر، ذهن
شاعر را تسخیر میکند. این بند دوم در واقع گسترش یافتهی مصراع "چروک
خورده باغ" است بخصوص وقتی قرار است "انارهای پیر را بشوید و اتو کند"
یعنی چروکیدگی و کهنگی باغ را درمان کند، فصل دیگری آرزو می شود تا نکبت
فصل جاری را جارو کند و از عرصهی باغ دور سازد. بند سوم هم ادامهی بند
دوم است گرچه میتوانست نباشد، چون نبودنش به محتوا و ساختار شعر آسیبی
نمیزند . البته بودنش هم خارج از ساختار شعر نیست. در این بند هم شاعر
همان چیزی را آرزو میکند که در بنددوم آرزو می کرد آرزوی اینکه
حستازهای بیاید و کندههای خسته را قلقلک دهد. قلقک، خنده ایجاد می کند
و خنده در کنده همانا شکوفا و تازه شدن آن است. در بند چهارم است که شاعر
موقعیت خودش را به عنوان ناظر باغ مشخص میکند او از دریچهای به باغ
مینگرد باغی که همهی مظاهر زندگی در آن از بین رفته است یک باغ خزانی یا
زمستانی که از نظر شاعر، نه باغ که جنازهای بیش نیست.
این یک شعر
نیمایی کامل است. وزن، قافیه، زبان و معنا در یک در هم تنیدگی به وحدتی
رسیدهاند که ساختار شعر را تشکیل می دهد. و شعر را بینیاز از عناصر زاید
میسازد
در کتاب خواب گنجشک ها از سید علی میرافضلی شعرهای زیادی
هستند که اینچنین دارای ساختار و معماریاند. شعرهایی مثل:"تعریف،خواجهی
هری،شعر کلاغ،هِر، دقیقه، بیواژه،خشخشها،ایستگاه آخر، غبطه و....
طبعا
شعرهایی هم هستند که ساختار آن ها کامل نیست . بخصوص وقتی شعرها از حد
معینی طولانی تر می شوند ساختار کلی آن ها از هم می پاشد نمونه ی این
شعرها "نماز واپسین" است. این شعر شروع درخشانی دارد اما از بند سوم گسل
های ساختاری آن آغاز می شود و تا آخر ادامه پیدا می کند. هرکدام از بندهای
آن می تواند زیبا و نیرومند تلقی شود اما این بندها که هرکدام میتواند یک
شعر یا قسمتی از یک شعر باشد، نه تنها فاقد ارتباط ارگانیک هستند بلکه از
هرنوع رابطه از جمله رابطههای ذهنی و حسی بینصیب اند.
لهجهام از عشق میآید
حرفهایم بوی غربت میدهد امشب
سنگ ها از کوه میریزند
کوه اما همچنان کوه است
درد دلهایی که در آیینه با خود میکنم
درمان دردم نیست
یک نفر با تیغ در جان من افتادهاست
عشق دارد میچکد بر خاک
نعرهام در چاه میپیچد عزیز من
شعر پژواکیست خونآلود.
تو چه میدانی که با روحم چهها کردیّ و باران هم
آه، یاران هم....
(نماز واپسین / 61، 62)
همانطور
که ملاحظه میکنید، میشود بند اول و دوم را به عنوان آغاز شعر پذیرفت و
امیدوار بود که در بند های بعدی هم ارتباط این دوبند دیده شود هم روابطی
که بر کل شعر حاکم است تا با درک وحدت حاکم بر ساختار آن، هم خواننده درک
زیبایی کند هم شعر ابعاد مختلف معناییاش را به نمایش بگذارد. در این
شعرمثل این است که پای آهو و دم سنجاب وبدن شیر و پر طاووس و سر گنجشک را
به هم پیوند زدهاند. هرکدام از این اندامها به جای خود زیبا هستند اما
از ترکیب آن ها چه نصیب خواننده می شود؟ یک هیکل انداموار و هماهنگ یا
هیچ؟ شعرهای "تفأل، جامانده، زبان معیار، قیچی، صندلی خالی، تیشهای در
قاب"، از این زمرهاند در بعضی از این شعرها گویی شاعر متوجه هست که بندها
فاقد ارتباط منطقی و حسی هستند منظورم از ارتباط حسی آن است که شعر ممکن
است ارتباط منطقی بیرونی نداشته باشد ولی در نهایت حس واحدی را به خواننده
القا میکند که موجب لذت و زیباییاست به طور نمونه برخی از شعرهای فروغ
فرخزاد بخصوص شعر "ایمانبیاوریم به آغاز فصل سرد" در جاهایی چنین فرمی
دارد. به هرحال شاعر در بعضی شعرها متوجه هست که بندها ارتباط منطقی و حسی
ندارند برای همین بین بندها علاوه بر فاصله، سه نقطه هم قرار داده است. به
شعر "زبان معیار" از این دسته توجه کنید:
آخرین مغز بادام
دام تلخیست
سنگهای تهیمغز ما را.
...
خنجرت از ملاقات یک اعتماد قدیمی میآید
زخم من
حرفهای صمیمی بلد نیست
...
لهجهام قاف دارد
چارصد فرسخ از مرز معیارتان آن طرفتر.
...
در خیابان این شهر مجنون
بوی لیلا نمیآید از دودکشها
...
های!
ای عروض شکسته!
متن ناشستهی من
هیچ شرحی بهجز عرض پوزش ندارد
...
میتکانم دلم را
بوی گنجشک خواهد تراوید
در مشام درختان.
(زبان معیار / 94، 95)
اگر
این تکههای مستقل ازهم، تحت یک نام و با یک تاریخ در پایان شعر منتشر
نشده بودند، می شد هرکدام از آن ها را شروعی خوب برای یک شعر مستقل به
حساب آورد.
میرافضلی اما شعرهایش را با زبانی روان و تغزلی میسراید
و تا جایی که ممکن است از به همخوردگی و ناهنجاریهای نحوی پرهیز می کند
شاید همین امر زبان او را جذاب و تاثیرگذار کرده است چیزی که میخواهم به
این گفته اضافه کنم و حیفم میآید نگویم این است که او جای کلمه را
میشناسد و هر کلمه را درست درجایی که باید باشد قرار میدهد و همین امر
زبان او را از عادی بودن به سوی فوقالعاده بودن میکشد.
می نشینی روبروی من
ای دوچشم روشن مرموز!
تنگ آبی هستم و دلواپس این ماهی قرمز
یک قفس با یک دو مرغ عشق
بوی خون دارد زبان گرداندنت
برگرد لبهایی که معصومند
خیرگیهایت مرا بیچاره خواهدکرد.
چند نوبت بردمت از خانه
تا پی گم کنی
راز مرا
وین خاطرات خوب نا ایمن
باز از من زودتر در خانه میآیی
مینشینی روبروی من
ای دوچشم خیرهی روشن!
(هر /31 و 32)
چیزی
که شاید بشود به عنوان یک نقطه ضعف در زبان میرافضلی مطرح کرد بسامد بالای
تعدادی از واژههاست واژه هایی مثل عشق، ماه،آینه،کلاغ،گنجشک و... برای
نمونه در این کتاب از واژهی ماه هیجده بار و از آینه و آیینه نوزده بار
استفاده شده است. گنجشک هم واژهی محبوب شاعر است که در نام دو کتابش هم
از آن استفاده کرده است:"خواب گنجشکها و گنجشک ناتمام" گنجشک ظاهرا نشانه
و نماد هرچیز خوب و دلنشینی است که با عشق و شادی نسبت دارد و کلاغ در
نقطهی مقابل آن است با آن نقش اسطورهای که جابه جا مورد اشاره است.
این روزها
خوابم پر از گنجشکهای رفته برباد است
..........
گنجشک پرکشید و
کلاغی فرونشست
..........
هرچه گنجشک بلد بودم
از شاخه پرید.
.........
میتکانم دلم را
بوی گنجشک خواهد تراوید
در مشام درختان.
.........
گنجشک از شاخ درختان چکه میکرد
و...
به
هرحال این زبان زیبا محملی ست برای بیان اندیشههای شاعر که بیشتر در فضای
های ذهنی سیر میکند و کمتر تن به واقعیات میسپارد و وارد عینیات اجتماعی
میشود. اگر هم جایی به طرف پدیدههای عینی میرود، عینیات را دستاویز
بیان امور ذهنی میکند. از این زاویه او به غزلسراها نزدیکتر از
نیماست.البته این گفته دلیل نمیشود بر این که در شعر او نمیشود به لحظه
عینی و اجتماعی برخورد کرد. در واقع در شعر او لطافتی وجود دارد که حتی از
گربه و چاقو که نماد خشونت هستند خشونت زدایی میکند
خسته از لحظههای بیگنجشک
گربه از شاخه میپرد پایین
...............
نوک چاقوی تو دلباختهاست
به سپیدار دلم
و چه اشعار قشنگی بلد است.
چنین
توصیفی از خشونت میتواند مخالفان برحقّی داشته باشد . یکی دیگر از
ویژگیهای زبانی او ضمن حفظ اصول نحو زبان هنجارگریزی است که آشناییزدایی
میکند.این آشنایی زدایی در اغلب جاها دلنشین و فوقالعاده است.
- فردا هزاران ماه از رویای من تعبیر خواهد شد.
-حال تمام پنجرههایم گرفته است
- کلاغ روی شاخه ها شکوفه کرده است.
- مرهمی امشب فراهم کن که باروت و نمک باشد.
- ساعت از تکرار سرریز است.
دهها
مورد از این نوع را میتوان در شعر او نشان داد اما حیفم میآید به
نکتهای اشاره نکنم . در این زبان دقیق و روشن که او دارد گاهی بی
سلیقگیهایی به چشم میخورد موارد این بیسلیقگیها بسیار کم است اما هست.
علتش عدم آشنایی نیست یلکه علتش پذیرش عیب به بهای هنری شدن زبان است که
در برخی موارد جواب نداده است. مثلا صورت منفی افعال مستمر و ملموس در
زبان فارسی استفاده نشده است. برای نمونه وقتی میگوییم: "داشتم میرفتم"
درست است ولی صورت منفی آن یعنی، "داشتم نمیرفتم یا نداشتم میرفتم" را
فارسی زبان مصرف نکرده چون اصولا از نظر معنایی قابل درک نیست که "داشتم
نمیرفتم" چه چور عملی میشود. به هر حال میرافضلی صورت منفی آن را در
شعری به کار برده است من معتقدم با اشراف اینکار را کرده است ولی از
مواردی است که جا نیفتاده:
تکلیف روشن است
ایکاش!داشت سربهسر من نمیگذاشت
من ته کشیدهام.
(عقربه / 83)
به
هرحال خواب گنجشکها دریچهای است به یک ذهنیت عمیقا تغزلی و غنایی که
مدرنترین پدیدهها را به عرصهی توصیفی تغزلی دعوت میکند با خوندن شعری
این نوشته را به پایان میبریم.
بدبخت کوه
کوه با هیمنهاش
راست چون خوابگزاریست کهنسال
که غمگین به نظر میآید
جاده یک خواب عمیق است
که بر ذهن زمین میگذرد
جاده یک زخم عتیق است
که دمی از تپشخویش نمیآساید
بلکه صدها سال است
کوه این منظره را میپاید:
جعبههایی که روانند مدام
رهنوردان خوابند
خوابها بیدارند
خوابهایی که از آمال زمین سرشارند
ای بسا خواب که تعبیر به جز مرگش نیست
ای بسا خواب که شیرینیاش آلودهی صد گونه شرنگ است به کام
ای بسا خواب که جز روح نمیفرساید
رهروی در طلب مقصد خود در سفر است
مقصدش پشت سر است:
کفشهایی که – به پندار – زمین میساید.
بلکه صدها سال است
جاده یک خواب عمبق است
که جز باد نمیپیماید
کوه،
غمگین به نظر میآید.
(1) بدبخت کوه، کوهیست بلند در مسیر رفسنجان - سرچشمه