من! از تبارِ جنون تو آفریده شدم
برای بندگی عشق تو ، خریده شدم
سپس به شیطان ، دست برادری دادم
فریب ناک ترین ، میوه ی رسیده شدم
رسید لحظه ی موعود وسوسه ، آنگاه
به دست آدمِ از جان گذشته ، چیده شدم
حلول کردم بر جسم خسته ی منصور
به اتّهام انالحق ، به خون کشیده شدم
به حُسن ، شهرۀ در کنج چاه ، من بودم
به عشوه های زلیخا رُخی ، خریده شدم
به جسمِ خستۀ مجنون ، سه پس حلولیدم
به پایِ عشق ، کران تا کران ، دویده شدم
شدم معلّم طغیانِ شمس تبریزی
زِ نای سوختۀ مولوی ، شنیده شدم
هزار سال گذشت از هزارۀ بغضم
درون کورۀ تقدیر ، آبدیده شدم
غزل به اِذنِ من از عرش ، بر زمین افتاد
چنین به وادیِ دیوانگی ، کشیده شدم
به طبعِ نامیِ آن تُرکِ مست – خاقانی
به غُرّشی هیجان یافتم قصیده شدم
زمان گذشت و رسیدم به دورۀ سالار
به سوگِ مُنزویِ شعر ، داغدیده شدم
رسیده ام سرِ آخر به صورِ اسرافیل
به رستخیزِ جنون باوران ، دمیده شدم
" مرا! ندیده بگیرید و بگذرید از من "
من! از تبارِ جنونِ تو آفریده شدم
#سالارعبدی