با ما سر طوفانی اگر راه بیفتد
این طایفه ، با خون جگر راه بیفتد
تردید ندارم که در این وسعت تاریک
در تلخ ترین وقت ، سحر راه بیفتد
این جنگل زخمی شده از خشم و هیاهو
یک روز به دنبال تبر ، راه بیفتد
می ترسم از آن روز که در دیده ی مردم
دیوانه ای از هر دو نظر ، راه بیفتد
« از خون جوانان وطن لاله دمیده »
هیهات اگر لاله ی سر ، راه بیفتد
کم مانده که باران بزند روی دو عالم
در شهر ، اگر دیده ی تر ، راه بیفتد
تصویر عجیبی ست ، که شمشیر بترسد ؛
از این که سری ، روی کمر ، راه بیفتد
آن روز که ممنوع شود شوکت پرواز
بایست که دریاچه ی پر ، راه بیفتد
بایست که در جمجمه ی مردم این شهر
آزادگی ی نوع بشر ، راه بیفتد
عُمریست که این خاک فراری شده از خویش
کم مانده که دریای خزر ، راه بیفتد
این قوم بلا خیز که بر خاک نشسته
یک صبح فقط مانده که در راه بیفتد
تردید ندارم که سحر ، در جریان است...
بیداری این مردم اگر...راه بیفتد
#حنیف_خورشیدی
96/9/18
⭕️ https://telegram.me/hanifkhorshidi
کانال رسمی نشر آثار سالارعبدیّّ
@abdiisalar
دست مریزاد. شعر زیبایی بود، من هم با شما موافقم.