نگاه مضطرب باد،خیره خیره گذشت
صدای زوزه ی سگ ازتن عشیره گذشت
طنین فاتحه ای روی گور بی خبری
ازاختناق شبانگاه سرد وچیره گذشت
تمام زندگی مردمان خفته ی شهر
شبیه پیله ی کرم از تن شفیره گذشت
پر است قهقه ی مردگان بی تابوت
درون قایق مرگی که از جزیره گذشت
بیاد لحظه ی آن شمع شام غفلت ما
که بی درنگ ازاین روزگار تیره گذشت
بهار . آمد و در زد و گوشمان نشنید
گناه ما همه در ظلمتی کبیره گذشت
#امیر_دادویی