میدانیم که عناصر و مواد تشکیلدهندهی یک صورت بیان یا یک واحد هنری، هرچه بیشتر باشد کیفیت تألیف و ترکیب آن عناصر مهمتر است و پیچیدهتر، و توفیق در آن دشوارتر. هرچه از سادگی بهسوی بغرنجی و کمال پیش برویم، توجه به این مسأله اهمیت بیشتری کسب میکند. با آنکه هنر شعر از هنرهای کمابیش ساده است و روح شعر حقیقی جز صفا و سادگی نیست، با اینهمه وقتی که پای بیان و ارائه به میان میآید و القای احساسات و افکار و ارتباط با دیگران، کار از سادگی محض و بسیطی مطلق درمیگذرد و بیتوجهی به عناصر و اجزای تشکیلدهندهی یک واحد بیانی، موجب پریشانی در کار است و بالنتیجه توفیق نیافتن.
یک قطعه شعر خوب، با همهی سادگی، آنچنان ترکیبی است، و اجزای آن با هم آنچنان پیوستگی و همآهنگی کاملی دارند که اگر ناتندرستی و نقصی در هر یک از اجزا وجود داشته باشد، مجموعهی واحد را از توفیق و کمال دور نگه میدارد و بالنتیجه از تخییل و تأثیر و ثبت و القا که هدف اصلی است، بیبهرگی نصیب میشود.
...
نیما یوشیج همهی عناصر و اجزای شعر را وسایلی برای خدمت به معنا و بهتر رساندن مفهوم و هرچه تمامتر القا کردن حسیات خود میدانست، و از اینرو وقتی که تعهد ابلاغ معنا و القای حس و عاطفهای میکرد، به تناسب و همآهنگی همهی عناصر توجه کامل داشت. بیقیدوبند نبود و از سر هیچیک سرسری نمیگذشت. این است دقت و تأکید او در خصوص شکل و فرم، دقتی که کاملاً منطقی و لازم است. میگوید:
"شکل (فرم) حتمیترین وسیله برای جلوه و سروصورت دادن به صورت کلی داستان یا قطعهای از شعر است، تسلط و احاطهی گوینده را در جمعآوری اندیشههای خود میرساند؛ و ذوق بهخصوص تقاضا میکند. بدون تناسب آن، چه بسا که زحمتها به هدر رفته، در کار سازنده شلوغی رخ میدهد. شبیه به این میشود که کسی در تاریکی و بههوای پای کسی راهش را میرود.
مفردات بهجا هستند، ولی ترکیب طوری میشود که موضوع را کماثر یا گاهی بیاثر ساخته، چنگبهدلزن جلوهگر نمیدارد." (1)
این سخن نیما دربارهی مفردات و ترکیب و تناسبیابی تناسبی ترکیب، میتواند اشاره به پارهای از آثار قدیم نیز به حساب آید که اگر ما با طرز فکر امروزی به آنها نگاه کنیم، میبینیم چه بسا آثاری کامل و تمام پنداشته شدهاند (مخصوصاً در داستانهای منظوم) ولی بهحقیقت تمام و کمال ندارند و مجموعهای از مواد خامند که اگر کسی حال و حوصلهی چنان کارها را داشته باشد، میتواند آن مواد خام را زمینهی کارهای کاملتر کند و با دید تازه از یک اثر سالخوردهی کهن، اثری امروزین آراسته و پیراسته و باتناسبوکمال و بیحشووزواید بهوجود آورد.
در جای دیگر نیما میگوید:
"چهطور هر جزء جلوهی خود را داراست؟ از ترکیبی که در میان اجزا دارد، شناخته میشود. برای آن تصویری که ما در نظر داریم باید دانست (و به طور دقیق و از روی تمرین دانست) که مصالح کار خود را (چهگونه) با هم ترکیب دهیم تا با درخواستهای ما مطابقت کند."(2)
این قبیل دقتها که نیما از آن سخن میگوید، البته از پلههای اول و از نخستین مسائل در امر ایجاد و آفرینش شعری است، اما قصد من آن است که برای آن کسانی که حتی با ابتداییترین مسائل در اینگونه امور آشنا نیستند، ولی ادعاهاشان گوشها را میآزارد، این فتاوی نظری او را بازگو کرده باشم. مخصوصاً برای کسانی که همچنان در شیوههای قدیم سرگردانند و گاه آثاری از ایشان بهعنوان شعر شرف صدور مییابد، بیآنکه در آن رعایت کوچکترین دقیقهای از دقایق بیان هنری شده باشد.
نکتهای که نیما گفت در جهات دیگر ناظر بر این امر است که یک آفریدهی کامل هنری آن است که نه چیزی از آن میتوان کاست و نه چیزی بر آن میتوان افزود. تصرف در یک چنین واحد کمال یافتهای ممکن نیست، بیآنکه ترکیب همآهنگ آن را در هم شکند و ناقص و خراب کند و اثر را بیبهره از قوت القا و تأثیر سازد.
یک شعر خوب را نمیتوانیم خلاصه کنیم و نه میتوانیم ذیلی یا معترضهای به آن ضم کنیم، اما بیشتر شعرهای قدما را میتوان خلاصه کرد و گویا باید هم کرد زیرا ترکیب و همآهنگی در آنها آنچنان نیست که تصرف در آن ناقصش کند، به یک حساب مخصوصاً در غزلها و قصیدهها و بالاخص در داستانهای منظوم که بی خلاصه کردن غالباً برای خوانندهی معمولی امروزی خسته کننده و ملالآور است. شعر خوب امروز مثل ساختمان یک رباعی استادانه است که هر مصرعی وظیفهای خاص در مجموع همآهنگ شعر دارد، برای رساندن معنی و ضرب آخر که در مصرع آخر میآید. نیما میگوید:
"هنر در بهجا کار گذاردن هر خشت است، نه فقط در بهکار بردن خشت همهی مصالح مناسب را باید خواست و نخواست." (3)
اگر مثلاً در غزلها و قصیدههای قدیم هربیتی را بهمثابهی خشتی فرض کنیم که بنای غزلی یا قصیدهای را برای بیان مقصودی بهوجود میآورد، میبینیم چه بسا خشتها که در آن بناها درست و بهجا کار گذارده نشده است، فقط به علت اینکه زمام سخن و معنی بیشتر در دست قوافی بوده است نه یک ذهن و ذوق پروردهی هنری و آشنا به فنون همآهنگی و ترکیب و میبینیم که آن پیوستگی و همآهنگی لازم در آنها بههیچوجه رعایت نشده است، به همین علت و موجب است که امروز بعضی محققان، خاصه آنها که با شیوههای کمپوزیسیون و آرمونی فرنگی آشنا هستند، از دشواریهای کارشان یکی هم این است که در جستوجوی همآهنگی لازم در پارهای از اشعار قدما، هی این خشتها را زیرورو میکنند، اینجا و آنجا میبرند، تا آن تناسب ذهنی را مثلاً در یک غزل زیبای قدیم پیدا کنند و ببینند اصل معنایی که مورد توجه شاعری بوده است، چیست؟ ترکیب و تناسب چهگونه؟ و آن بنایی که او ساخته احتیاج به چه مصالحی دارد؟ و مصالحی که او به کار برده آیا درست به کار برده یا نه؟ و از این گونه پرسشها در عالم دقایق فنی و حسی و ذوق خلاق هنری.
...
به هرصورت، چنانکه گذشت، در امر ساختمان یک قطعه شعر، نیما به شکل اثر بسیار اهمیت میدهد. او بهقدری در این خصوص تأکید دارد که اگر خوانندهی نظرات او خالی ذهن از سوابق کارش باشد و نمونههایی از آثارش ندیده باشد، ممکن است در نظر اول او را یک شکلپرست و شیفتهی اندام و قالب و صورتگرای یا، به اصطلاح فرنگیان، فرمالیست تصور کند؛ اما چنین نیست. تمام تأکید او در خصوص مسألهی شکل و صورت اثر هنری، به خاطر توجه بسیار لازمی است که به امر ماده وهمآهنگی شکل و محتوا دارد، برای رسوخ بیشتر و به اصطلاح خودش "سروکار دادن" خریدار هنر با معنویت و دریافتههای هنرمند. به قول اهل فلسفه او صورت را از ماده و معنی جدا نمیبیند.
قدما نیز به امر شکل توجه داشتهاند و در فلسفیات قدیم بحث ماده و صورت و معنی بحثی دلکش و پرشور است.
...
به عقیدهی نیما صورت و ماده هردو توأمان باید برای رساندن معنی جمع و همآهنگ باشند تا نام هنر بر آن بتوان نهاد. او شکل و صورت و همآهنگی کامل آن با محتوا را یگانه وسیلهی ارتباط بین مواد معنویت ذهنی هنرمند و خریدار هنر میداند... نیما در جایی میگوید:
"باید دانست همهی این مصالح، چیزی جز برای ساختمانی بزرگ نیست. فقط الفاظ نمیتوانند وسیلهی بیان باشند، این وسیله برای نوشتن کتابی در نجاری هم کافی نیست. زیرا چنین کتابی هم شکلهایی میخواهد. بیان هنری امروزه با وسایل انتقال بسیار سروکار دارد... کار هنر درست مثل ساختمان یک بنای بلندمرتبه است. هرچند که با نکات دقیقتر از آن سروکار دارد و بنای متحرک و جاندار است... در هر دقیقه باید بسازد و ساختهی خود را گوناگون کرده و در ضمن کار، عوض کند و بههم تأثیر و ارتباط دقیقتر بدهد و بسنجد و پیش پای خود را از قیود نامناسب و بیلزوم صاف بدارد، چه بسا که همهی وسایل بهجا بوده، ولی نداشتن شکل مناسب، همه چیز را خنک و بیاثر ساخته است، چون هر طرز کاری ما را به طرف شکل و اثر مخصوص میبرد و همچنین بهعکس، هر شکل و اثری محصول طرز کاری مخصوص است، همین که خشتی بهجا نبوده، خشتهای دیگر هم بهجا نیست." (4)
داوری نیما دربارهی بعضی از شعرهای امروز که در واقع بزک و آرایش و دستکاری مختصری است در همان شیوههای قدیم- بیمرمتی و رفع نقصی- داوری جالبی است که از خلال آن دربارهی عدم همآهنگی و ترکیب کامل بعضی آثار قدیم نیز، به این معنی که گفتیم، نظر او را میتوان دریافت. میگوید:
"این شعرها حکم مینیاتورهای قدیم را دارند که حالتی را میرسانند، کوهی، آبی، گیاهی، آدمی در آنها هست، اما جزء جزء آن بهطوری که باید با خصوصیاتی آشنا نیست."(5)
یعنی پیوند لازم را ندارد و فاقد آن همآهنگی و تناسب در ترکیب کلی است.
نیما در این بیانش اشاره دارد به همان نقصی (یا اینجا حتماً بگوییم خصلتی) که هم در نقاشی قدیم ما هست و هم در بسیاری از آثار شعری ما. یعنی همان خصوصیتی که یک تابلو مینیاتور را از یک تابلو نقاشی بههنجار کلاسیکهای فرنگ یا مثلاً امپرسیونیستها مشخص میکند که در این اخیر، اهم مسائل حفظ ارتباط و همآهنگی بین خطوط و رنگهاست و تلفیق و ترکیب آنها برای بیان کامل هنری و با مراعات مناظر و مرایا و دور و نزدیک و سایهروشنها و غیره.
□
1- دو نامه- ص 26
2- دو نامه- ص 27
3- دو نامه- ص 27
4- دو نامه- صفحات 28-27
5- دو نامه- صفحات 30-29