رفته چندی که فرو ریخته شب بر بدنش،
تب اندوه گرفته همه رگهای تنش؛
کرده پنهان غم خود با همه غوغا که در اوست،
شده بیگانه هم از غیر و هم از خویشتنش؛
به فرو بستگی شب شده کارش همه عمر،
گره بر کار فرو بسته فتاده چو منش؛
خانه خامو شیش این بار زمانی ست مدید،
با فرو خفته چراغی به رواقِ سخنش؛
با همه سختی راهی که زمستان طی کرد،
گل نیاورده بنفشه به بهارِ چمنش ؛
شب غارت زدهاش را گل بهتی است غریب،
با مِه آلوده مَهی بر سرِ شاخِ کهنش؛
وارهانیده تن از بند اگر چند ولی
از قفاخورده بسی تیر، یلِ شب شکنش؛
خون دل می خورد ازطعنه ی دونان هر دم
اورمزدی که زبونی کشد از اهرمنش ؛
گوی گردون اگرش کوه گرانی بر
دل
از طلسمی ست که ا فتاده به قفل کهنش؛
در شب تیره از این است که می ریزد خون ،
از دو چشمان تر و نرگس ژاله فکنش؛
نه هواییش دگر مانده به دل عطر اندود،
نه نوا یی ش به جز زاری بو م و زغنش؛
ازغم زنده به گوری ست که با دستِ خزان
خورده بس قفل ِ زمستان به بهار ِ سخنش...
چشمش از گردش شب بار تماشا که گرفت،
مو جی افتاد به دریای شکن در شکنش ؛
خنده زد بر لب ایوان افق دختر ابر،
تاج ماهش به سر و ترمه ی شب پیر هنش؛
عطر مه ریخت سر انگشت نسیمش بر خاک،
گوئی آویخته پیراهن ٔگل بر رسنش؛
به دلم بود که دریابدم این آتش شوق،
بنده ی غم چه کند گر نرهد از محنش؛
دل لا له مگر از غصه ی من برد نصیب،
که سر افکنده به دامن ، شده خونین کفن اش؛
مرغ باران خبری داشت مگر از غم من،
که فرو ریخته خوناب شفق از دهنش؛
عجبی نیست اگر گمشده مرغی امشب ،
همچو من یاد کند تلخ ز باغ وطنش...
*
جعفر مرزوقی ( برزین آذرمهر)
.
سهشنبه 20 مرداد 1394 ساعت 20:13
درود ها وسپاس فراوان از شما شاعران ارجمند که وقت گذاشتید و شعر چهل و چند سال پیش سروده شده را، خواندید.
جناب اذر برزین
غزل بسیار خوبی بود
از شما بجز این انتظار نداریم
البته دوست دارم بیت اول کمی روان تر باشد آخر بهرحال حسن مطلع است دیگر
این همه اتصال معنی به مصراع بهر حال کمی پیچیده می کند زبان را
درود فراوان ،
خواندم و لذت بردم . پاینده باشید .
درود بر جناب آذر مهر عزیز
غزل سرزنده و مستانه شما سرخوش و سرمستم کرد . شاید کمی نیز جوانترم کرد . آفرین .
ارادتمند شما / پیام سیستانی
دستمریزاد