صفحات نشـریات ادبی و غیر ادبی امروز از اطلاعـات گرفته تا شکار و طبیعت و از حوادث گرفته تا کار و کارگر بی تردید برای آیندگان تاریخ منظم و مدوّن کرونولوژیک به شمار می آید و طبیعتاً بخش مهمی از تاریخ ادبیات را تشکیل می دهد. یعنی صد یا سیصد یا هفتصد سال بعد، یک تدوینگر تاریخ ادبیات به عنوان مثـال دوره های روزنامه سلامِ این روزها و این سالهـا را ورق می زند ، با کمک کامپیوترشـاعران را شمـاره و کد گذاری می کند ،شعرها را می سنجد ، شعرای متوسط و بد را کنار می گذارد و از شعر شعـرای خوب، حتی اگر دو یا پنج شعر سروده باشند استفاده می کند . به این ترتیب افرادی که مجموعه شعـرمجـزا هم ندارند این دلخوشی را دارند که صدایشان باقی می ماند و گم نمی شود. این گوی و این میدان؛حالا اگر حرفی دارند بزنند تا نه تنها امروزیان که فردائیانِ تاریخ نیز آن را بشنوند و باور کنند و به نقد گیرند.
این یک سوی قضیـه است. اما این تاریخ کرونولوژیک را چه کسانی می نویسند؟مسـلم است که دست اندر کاران مطبوعات و ارباب جراید. و بخش ادبی آن را؟(غالبـاً) شعـرای معروفتر یا نیمه معروف؛(و به کسی بر نخورد) غالباً به همراه نوعی دسته بندی و باندبازی.
البته این وضعیت در تاریخ نویسی مورخان قدیمی هم بوده و مثلاً مورّخ سنجر در دودمان سلجوقیان واقعه قلعه هزار اسپ را همانطور نقل نمی کرده که مورّخ اتسز در دودمان خوارزمشاهیان؛و بر مورّخ امروز واجب است که سره را از ناسره تمییزدهد.اما آیا در این لحظات و ساعات حتی نمی توان پنـدی داد و باید بیکار نشسـت؟
به نظر من «خو پذیر است نفس انسانی».و چون میل به کمـال در فطرتش نهفته است ، لااقل پنـد و نصیحت می تواند شلاقی بر گُرده وجدان خواب رفته گروهی باشد که همه چیز را از دریچه تنگ خودبینی می بینند.بنده کمترین امروز هشـدار می دهم که کار ارباب جراید نباید در حدی سـرسـری و روزمره و صفحـه پرکن باشد.مسلم است آنها هم دچار مشکلاتی هستند و بهانه هایی (مقبول و غیر مقبول ) دارند، اما مثلاً درباره شعر – که بحث اصـلی من درباره آن است.- چه کسی مسئول این همه شعر ناپخته و زشت است که از شعـرای نامدار و بی نام و استخواندار و بی استخـوان معاصر چپ اندر راست و چمن در قیـچی صفحـات تاریخ را پُر می کند؟ آیندگان به ما نخواهند خندید که مگر ملتی بزرگ و نیرومند ، اینقدر بیکار داشته است؟ ویژه چند کلمه را بدون هیچ نظم و آهنگی زیر هم نوشتن و دهن کجی کردن به کار منظم و قانونمندِ استـاد بزرگ یوش و پدر شعر نوین فارسی چه عمل ظالمانه ای است. به چنین کسانی باید گفت : اگر فردا را هم باور ندارید و از این ستون به آن ستون را فرج می دانید ، آیا از دیروز خجـالت نمی کشید و نمی دانید نیمـا خود از عملکرد گروهی از شاعرانِ پیروِ خود، دلِ خونی داشت؟ آیا شما هم دوست دارید بین همـان گروه جا باز کنید؟ نفرین نیما باید گریبان چند نفر را بگیرد؟
در کمال تأسف اینجا روابط عمومی است که کار می کند. شـاعرانِ روابط عمومی یعنی شاعرانی که از نظر مایه شاعری کم یا متوسط مایه دارند، اما اصول برخورد مُتمدنانه (!) رادر کلاسهای نرفته و با درسهای نگفته گروه سازی و باند بازی خوب آموخته اند. این شعرا تاریخ ادبیات را دچار مشکل کرده اند. اینها «مِعر»های خود را به زورِ نامه پرانی و تلفن و تملق، به زور سلام و علیک، به زور مهمانی دادن، به زور روابط مـرید و مرادی، به زور عکس چاپ کردن و شرح حال نوشتن ، به زور نقدِکوپنی و نقد نسیه، نقـد صومـعه دارانِ بی عیار،نقد بی سوادانه چاپ می کنند (و در واقع می چاپند ).و ناگاه این طفل یک شبه ره صدساله می رود ولی این راه نه راهی است که شعر حافظ به بنگاله طی کرد که راهی به خیال آبادِ فریب است. فریبی برای خود و اجتماع و فردای تاریخ که از آن قلم زدیم.
خودمانیم حالا این مِعرهای مطبوعات جای یک «مهتاب» نیما را پر می کنند؟ این معرها صدتا صدتا هم که قطار شوند به جای یک «آنگاه پس از تندر»، یک «دیدار در شب»، یک «پیامی در راه»، یک «کوچه» یا یک« ای وای مادرم» به ترتیب از اخوان،فروغ،سپهری،مشیری و شهریار تکیه توانند زد؟ تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف /مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی.
اسباب بزرگی این معرها اسباب بازی است.با هیچ منطقی، با هیچ بوطیقایی، با هیچ دوز و کلکی بعضی نوشته های احمدشاملو شعر نیست تا چه رسد به ریز و درشت و خُرد و کلان بازماندگان و دست پروردگان او ، و کسانی که افتخار می کنند اگر کسی پیرامون ایشان «اِدیت»شان کرده باشد! بدتر از همه اینگونه شعر آشکارا دهن کجی به بانی بزرگ شعر نو و زحمتکش نامدار یوش است.
شعر این مملکت مسعود سعدها دیده است که حتی بیست سال زندان انفرادی روحیه شان در شاعری را نکُشت و بر قلعه ای در کوهساری بلند بر خاکستر اجاق خویش با سر انگشت خود اشعارشان را می نوشتند تا یادشان نرود و می سرودند :
ای محنت ار نه کوه شـدی سـاعتی بـرو/ ای دولـت ار نه باد شـدی لحظه ای بپـای
ای اژدهای چـرخ دلـم بیشـتر بخـود/ وی آسیــای چـرخ تنـم بیشتـر بسـای
ای تن جزع مکن که مجازی است این جهان/وی دل غمین مشوکه سپنجی است این سرای
گر عزّ و ملک خواهی اندر جهان مدار/ جـز صبر و جـز قناعت دستور و رهنمای…الخ
هنوز که هنوز است آوای دو رِندِ بزرگ شیراز جان می بخشد؛هنوز که هنوز است ترنّم «اندک اندک جمع مستان می رسند» دل می برد. زبانی با این عظمت را ،چرا شعرای روابط عمومی تا حد چیرچین فهم ودید و ادراک ناقص خود دیده اند؟ زبانی که ادبیاتش به اعتراف دوست و دشمن بین زبانهای ملل گوناگون اگر اوّل نباشد بین اوّل تا پنجم است.
این روزها مُد است که از شاعری به نام «بیدل دهلوی» (عظیم آبادی) خیلی تعریف شود. باید گفت: همان بیدل اگر چه شاعر متوسطی هم باشد به تمام کارهایِ رنگی آقایان و خانم ها می ارزد. همان صائب ، اگر چه در ترازوی نقد آذر (بیگدلی) میرزایی بیش نباشد ، جهانی پر رنگ و بوست. چه جای سخن از فردوسی است ؟ چه جای سخن از خاقانی و نظامی است؟ در همین سده نیز ما شهریار ملک سخن را داشتیم و داریم زیرا مرگ ادبی او فرا نمی رسد؛ او فقط قالب تهی کرده است؛ و سفـر کرده است. اما این خانم ها و آقایان سالهـاست وَرپریده اند و خودشان خبر ندارند.
سخن را با ابیاتی از رند شیراز خاتمه می دهم؛ مقاله من هنجاری است بر راه و هشداری است طالبان آن را .من می نویسم که آیندگان بدانند که ما می دانیم که کارهـایی که در بعضی از مطبوعـات انجـام می شود از چه آبشخورهایی آب می خورد ؛ چه کنیم که دست ما کوتاه و خرما بر نخیل است؛ اینقدر هست که بانگ جرسی می آید و اینقدر هست که آوایی به اعتراض بلند می شود که اگر در پنج نفر یا پنجـاه نفر یا پانصـد نفر در سراسر این خاک پهناور و شاعر خیز تأثیر کند اَجر خود را یافته است. باری حافظ فرمود:
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای/که بر من و تو دَرِ اختیـار نگشـاده است
نشان عهد و وفا نیست در تبسّم گل/بنـال بلبـل بیـدل که جـای فریاد است
حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ/قبول خاطر و لطف سخن خداداد است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی: ظریفی می گفت نام این شعر را مبر (ای وای مادرم شهریار را) که مقاله ات را جدی نمی گیرند. گفتم چنین کسانی که به این سرعت (به غلط و درستش کاری نداریم) قضاوت کنند همان بهتر که آدم راجدی نگیرند! به هر حال هر صاحب قلمی پرستیژی دارد که باید آن را حفظ کند!و پرستیـژ ما هم نام بردن از «ای وای مادرم» به عنوان یکی از اشعار نیمایی عالی است!ما که از شعرای روابط عمومی درس نمی گیریم و نگرفته ایم!
مقاله ای بسیار خواندنی و با لحنی متین و معقول بود
با بسیاری از دیدگاههای آن مرحوم فقید موافقم