گل ازعطرت گلاب ناب نوشد
لطافت از رخت مهتاب نوشد
به یاد پرتو سیمات هر دم
به حسرت آینه سیماب نوشد
به چشمم خیره مانده باز چشمت
غزال از برکه گویی آب نوشد
رها کن آبشار زلف بر دوش
که دل از پیچش آن تاب نوشد
چنان کیفیّتی داراست چشمت
که شب از آن شراب خواب نوشد
به دامانش ببار ای اشک حسرت
که باران را گلی شاداب نوشد
به مستی باز کرده لب ، شراب است
و یا عکس رخت را قاب نوشد ؟
نه نوای بوالملیحی نه غریوی از غرابی
نه سکوت دلنشینی نه صدای التهابی
نه به باغسار عمرم ز جوانه ای نشانی
نه به شاخسار باغم ز نسیمی اضطرابی
نرسد مشام جان را دگرم شمیم شوقی
نه به یُمن اتّفاقی نه ز حسن انتخابی
تو چه ابری ای گشوده پر جور بر زمانه
که نه بارشی است با تو نه مجال آفتابی
نبود به هیچ راهی رد پای رهنوردی
نه به چاهها سوالی نه ز کوه ها جوابی
چو غبار در بیابان همه گول و گنگ و حیران
نه وقار در قراری نه شعور در شتابی
چه کسی در این تباهی ره ایمنم نماید؟
نه به خطبه ای خطابی نه ز رتبه ای عتابی
عجبا که در دلی نیست دگر نشان دردی
نه به معبدی دعایی نه به کوچه ای خرابی
همه خالی از حضوری همه عاری از سروری
چه سری به سجده گاهی چه به شیشه ای شرابی
ز که خواهم آتشی را که بسوزد این سیاهی ؟
مگر از تب خیالی مگر از شبانه خوابی
دگرم نمانده آن چشم و دلی که باز بندم
به سوادی از سواری و فریبی از سرابی
تن به سفر سپرده را هست هوای کوی تو
تن به سفر سپرده دل باز در آرزوی تو
جاده ی مه گرفته ای از پس وَهم می رود
در خم و پیچ حیرتی تا که رسد به کوی تو
آب بگو نریزد این آینه دار از پی ام
باز نیاید از سفر هرکه رود به بوی تو
تو همه دشت و دامنی گمُ نه که خویش مأمنی
گمُ منم این که آمدم خیره به جستجوی تو
چشمه ی روشنی اگر زآینه جوش می زند
باد صفای سعی او چون شده روبروی تو
نیست برون ز دایره کس به شعاع دید من
سمت تمام قبله ها میل کند به سوی تو
یار ز سر گذشته را فرصت سرگذشت کو ؟
آن که رسیده کی زند لاف ز گفتگوی تو
واقعا از لطف و توجه شما اساتید بزرگوار ممنونم و از این که توانسته ام خوب درس پس دهم خوشحالم
مثل همیشه پاک و پحته.
در غزل اولتان نمیشد به جای گلی شاداب ، گل شاداب داشته باشید؟. ی، نکره عوارض جغرافیایی و دلالتی تولید می کند در شعر . اینجا وزن هم بی نیاز است از آن.
همان طور که گل از عطرت شراب ناب نوشد
ما نیز از رایحه این غزلهای زیبا مست و سرخوش می شویم
سایه گرامی تان همیشه صفا بخش سیولیشه باشد
درود بر جناب معراجی عزیز
سه غزل پر مایه و زیبایت را خواندم . هرسه زیبا بودند و همانگونه که جناب راثی پور نوشته بودند بسیار زلال و نرم و دلنواز و گوشنواز بودند . وزن در هر سه بسیار لطیف و خودمانی بود و این دستاورد کمی نیست .
تن به سفر سپرده را هست هوای کوی تو
تن به سفر سپرده دل باز در آرزوی تو
چه مطلع زیبایی داشت این غزل . مطلع دروازه غزل است که این روزها دریغا که در غزل دری کمرنگ شده است . مطلع شاید همان هدیه خدایان به شاعر باشد . با نیم نگاهی به غزل فارسی دری بر ما روشن خواهد شد که مطلع چه اهمیت زیادی در غزل داشته است .
هزار درود پیشکش به شما .
ارادتمند شما / پیام سیستانی
سلام استاد
هرسه غزل بسیار لطیف و عالی بودند بویژه غزل دوم با وزن گوشنواز و خوش اهنگش
غزل اول مطلعش این بوده و اشتباه تایپ کرده ام :« گل از عطرت گلاب ناب نوشد» و غزل دوم هم کلمه ی « نه » به کلمه ی « نوا » چسبیده که باید جدا شود « نه نوای ... » هرچند هیچ تغییری در اصل نمی کند ولی نمی دانم چرا خواستم توضیح دهم.