سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

چند پست طنز آمیز /ابن محمود

تغییر ملیت آدونیس


علی احمد سعید معروف به آدونیس شاعر معروف سوری که سال 1384 به ایران تشریف آورده و به شیراز هم سفر کرده بودند، از قرار معلوم تغییر ملیت داده و تبعه کشور فرانسه شدهاند.

از برنامه های مهم آدونیس در سفر به ایران، دیدار با خیام زمانه ما ایرج زبردست بوده است و ظاهراً استاد ایرج زبردست به ایشان افتخار عکس گرفتن هم داده و کیف ایشان را حسابی کوک کردهاند. عکس این دیدار را میتوانید در وبلاگ منسوب به ایرج زبردست مشاهده فرمایید.

از قرار معلوم، آدونیس پس از دیدار با ایرج زبردست به این نتیجه میرسد که ازین به بعد بهتر است یک شاعر بزرگ فرانسوی باشد تا یک شاعر کوچک و مفلوک عرب. ظاهراً دیدار با ایرج زبردست باعث تقویت حس خودبزرگ بینی این شاعر عرب شده و خودش را حسابی گم کرده است.

البته از «خیام دیگر» ما این معجزات فراوان سر زده است و همه شاعران و منتقدان کشور آرزوی اصلی شان این است که بتوانند برای کتاب بعدی ایشان مقدمه بنویسند و به شهرت برسند. اخیراً امبرتو اکو و میلان کوندرا نیز ابراز تمایل کرده اند که به افتخار مقدمه نویسی بر کتاب تازه رباعیات ایرج زبردست نائل آیند. به گزارش خبرنگار ما، ایرج زبردست در حال سبک سنگین کردن پیشنهادهای این نویسندگان است. از ایرج زبردست تقاضا میشود در پذیرفتن پیشنهادها دقت کافی را مبذول داشته و از ملاقات با کسانی که کم جنبه بوده و خودشان را زود گم میکنند، جداً اجتناب ورزند.

 

..........................................

توضیح ضروری نسبتاً جدی. بعد از درج این یادداشت، صاحب وبلاگ مذکور، آن پستی را که در آن عکس ایرج زبردست در کنار آدونیس آمده و زیرش نوشته بودند: آدونیس شاعر معروف فرانسوی، کلاً از وبلاگ خود حذف کرده است. چه بهتر بود که زیرنویس عکس را اصلاح میفرمودند. ضمناً من به شعر زبردست تا حدود زیادی احترام میگذارم. اما با ادا و اصول شاعر و تلاش او را برای بزرگتر نمودن خود اصلاً نمی پسندم و حس خودبزرگ بینی غیر ضروری که فقط مزه رباعیهایش را زایل میکند. خداوند انشاءالله این جوان را از شر خودش نجات دهد!

 



 

از آدم علیه السلام هیچ اثر هنری باقی نمانده است. البته این به معنی هنرمند نبودن آن بزرگوار نیست. چرا که اگر ذوق هنری نداشت، این همه بچه آدم که از خودش تولید کرده است، دستی یا پایی یا چیزی در هنر نداشتند. لامصّب این حس هنرمندانه را بچههای آدم از همان روزهای نخست حیات در غارهای پرت افتاده به ثبت رساندهاند. و بیا تا امروز. از همان روز نخست آفرینش، آدم علیه السلام، مهمترین دغدغهاش «درگیری با مسئله زن» بود و همین زن بود که آخرش او و پسرانش، هابیل و قابیل را به روز سیاه که نه، به ظلمات ممتد و این قبیل حرفهای نوآر نشاند و کارشان به خون و خونریزی و قتل و کشتار انجامید. و بیا تا امروز.

اگر میبینید که منیرالدین بیروتی هم از سال 1380 تا 1384 درگیر مسئله زن بوده است، شک نکنید که میراث همان دغدغههای ازلی است. این دغدغه البته برای نویسنده گران تمام شده است. همان طور که برای آدم ابوالبشر گران تمام شد. به عبارت دیگر، فرزندان خلف آن ابوی محترم، هنوز از سرنوشت جد بزرگوار خود درس عبرت نگرفته و دوست دارند همه شان از همان سوراخ چند بار ماتحتشان گزیده شود تا بفهمند که دغدغه یعنی چه؟

منیرالدین بیروتی بعد از اینکه چاپ دوم رمان «چهار درد» اجازه چاپ نگرفت، توی ذوقش خورد و دستپاچه شد و گفت: در شرایط فعلی دیگر کتابی چاپ نخواهد کرد. اما کرد: «دارند در میزنند». و قاعدتاً مجبور شد دو داستان این کتاب را بخاطر همان موضوع «درگیری با مسئله زن» حذف کند و جای بعضی کلمات یا نقطه چین بگذارد و یا آنها را عوض کند و مثلاً بجای اینکه بگوید: بدکاره یا روسپی یا ج... (که ما نیز از گفتنش شرم داریم)، بنویسد: دلبرکان غمگین و قس علیهذا!

..

خودتان بخشی از مصاحبه روزنامه سرمایه با منیرالدین بیروتی را بخوانید، مشکل دغدغهها را متوجه میشوید:

 

چطور موافقت کردید دو تا داستان حذف شود؟

یک سری کارها انجام شده بود بعد از آن هم من سه چهار ماهی اصلا قصد چاپ نداشتم. بعد از این‌که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جواب داد و گفت دو داستان را حذف کنید، تصمیم گرفتم که چاپ نکنم. بعد از سه چهار ماه ناشر گفت یک سری کارها انجام شده و من هم فکر کردم به عنوان آخرین دغدغه‌ها بهتر است، این کار را بکنم. خودم می‌خواستم از این موضوع جدا شوم.

دو داستانی که حذف شدند همین مضمون را داشتند؟

یکی داستانی است با نثری کلاسیک که خودم هم خیلی آن را دوست دارم و خیلی هم وقت روی آن گذاشتم. فکر می‌کنم داستان‌ نویی باشد گرچه نثر آن کلاسیک است. اما متاسفانه اجازه ندادند چاپ شود. موضوع آن نیز خیلی کلی‌تر است هرچند در ارتباط با همین مسئله هم هست.

دلیلشان برای حذف چه بود؟

فکر نمی‌کنم ارشاد خود را موظف بداند که در مورد این‌جور مسایل به ما جواب بدهد.

داستان دیگر چه بود؟

آن داستان هم دربارهء مساله زن و رفتارهای اجتماع با او بود. ولی دربارهء موضوعی بود که هنوز صحبت‌کردن دربارهء آن بسیار سخت است. یادداشتی از زنانی بود که در جامعهء ما هستند ولی نباید از آن‌ها اسم ببریم.

از همین داستان‌های چاپ شده چقدر حذف شد؟

تا آنجایی که یادم هست فقط در حد کلمه بود. 556 مورد کلمات را باید حذف می‌کردیم. من حذف کردم ولی یک جورهایی معادل آن‌ها را گذاشتم.

..

ما دیگر چیزی نمیگوییم. تغییر 556 کلمه و حذف دو فقره داستان چیزی است که آدم اسمش را سانسور و ممیزی بگذارد و بابتش جار و جنجال بپا کند؟ عجب دوره و زمانهای است!


 

خوشمزهترین بخش ادبیات فارسی امروز، سفرنامههای آن است. ما خودمان سه روز قونیه بودیم، سی روز سفرنامه نوشتیم و دادیم روزنامه جام جم ولی چاپ نکرد. البته زورشان به هزینه هنگفتش نرسید. وگرنه خیلی هم از خدا میخواستند که سفرنامه ما را چاپ کنند. شاعران بزرگ دیگر از قبیل ما نیز هکذا! بعضی شاعران دائم السفرند و باید از ایام حضر بنویسند. البته نوع ادبی «حضرنامه» هنوز به اندازه کافی باب نشده است.

 

جهان دیده بسیار گوید دروغ

عیب شاعران در این قبیل موارد، قدری اغراق و بزرگنمایی است که البته حسن این طایفه نیز محسوب میشود. چون واقعیت، چنان که افتد و دانی، چیز دندانگیری نیست و عالم تخیل علاوه بر آنکه رنگین است، باعث حفظ آبروی جماعت شاعر نیز میشود. سعدی علیه الرحمه گویا در باب جماعت شاعر سفرنامه نویس بوده است که فرموده است:

غریبی گرت ماست پیش آورد/ دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ

گر از بنده لغوی شنیدی ببخش / جهان دیده بسیار گوید دروغ

 

شرح دردمندی شاعران سفر کرده

یدالله رؤیایی اخیراً داستان یکی از سفرهای قدیمش را به این شکل تعریف کرده است:

زمانی با شاملو، برای شرکت در کنگرۀ نظامی، به رم رفته بودیم. بهار ۱۳۵۴ بود. بعد از اتمام کار کنگره، به پیشنهاد او هفتهای به گشت و گذار ماندیم. روزها و شبهای ما به پرسه در کوچههای رم و بارهای ونیز، در کافهها و یا در هتل، به مستی و بی خبری میگذشت، با ویسکی، و آذوقهای از تریاک و هروئین که با خود برده بودیم، و یک "ذخیرۀ احتیاطی" از شیرۀ ناب. ویا مخدرات دیگر، گاهی هم از نوع علیایش: با دلبرکانی نه چندان غمگین. در بازگشت به تهران ، چند روز بعد مصاحبه مفصلی از احمد دیدم با علیرضا میبدی در روزنامۀ رستاخیز، حکایت از سفری پرملال، پراز تحمل و تلخی:

«...روزها در کوچههای رم، فریاد میزدم : آیدای من کجاست ... و هر روز در مه صبحگاهی لوئیجی با گاریاش از گورستان پشتِ رودخانه میآمد، از جلوی ما میگذشت و بهم صبح بخیر میگفتیم ...

آن روز که لوئیجی با گاری خالی به گورستان میرفت (ویا بر میگشت؟)، از جلوی ما گذشت، چیزی بهم نگفتیم... من تمام روز را سراسیمه در کوچهها دویدم و فریاد زدم: آیدای من کجاست؟ و میگریستم ...» (به نقل از حافظه)

فرداش که به هم رسیدیم پرسیدم: احمد! ما که هر روز باهم بودیم، حالا آیدا جای خود، ولی این لوئیجی که نوشتی هر روز با گاری خالی به گورستان میرفت کی بود؟ که هیچوقت من ندیدم !
گفت : آره ، لابد لوئیجی پیراندلو بوده !

 

نتیجه گیری ابن محمود

تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل و قیاس بفرمایید سایر سفرهای بزرگان را که چقدر با مشقت همراه بوده است و چه پیامهای مهمی که از شعر و ادب ایران به مردم جهان ابلاغ میکردند! ظاهراً اثر مکیفاتی که شاعر استعمال فرموده، تا خود تهران ادامه داشته است. آذوقه هم آذوقههای قدیم!

..

از جلیل عزیز ممنونم که توجه مرا به این فقره مهم جلب نمود!

..

این میان تیترها را هم به سفارش یکی از دوستان گذاشتم که ملال نیفزاید.

 


 

استاد علیرضا افتخاری همزمان با انتشار آخرین اثر خود اعلام کرد که قصد دارد مثل علی دایی در عالم موسیقی یک رکورد دست نیافتنی بجای بگذارد و نام خود را در کتاب رکوردهای گینس به ثبت برساند.

..

علی دایی که از دانشگاه صنعتی شریف پا به عالم فوتبال حرفه ای گذاشت و ظرف مدت ده سال پیکان 57 خود را به مرسدس بنز تبدیل کرد، با چهار گلی که در سال 2004 به تیم لائوس زد، توانست به باشگاه صدتاییها بپیوندد و به این سؤال دشوار فلسفی که «علم بهتر است یا ثروت» پاسخ روشن و قانع کنندهای بدهد.

..

افتخاری در همه ژانرها اعم از سنتی  و محلی و پاپ و تلفیقی و چند ژانر ناشناخته، آثار متعددی از خود بجای گذاشته که شمار آنها تا کنون از 40 آلبوم فراتر رفته است. وی برای آنکه بتواند به رکورد دایی دست پیدا کند، واجب است بجای دو کاست در سال، حداقل چهار کاست در سال در بیاورد.

..

عده ای معتقدند که علی دایی بیشتر گلهای ملی خود را به تیمهای بزرگی مثل لائوس و ماکائو و میانمار و هندوراس و بنگلادش زده است. ماندهایم که استاد علیرضا افتخاری چگونه میخواهد این الگو را در موسیقی پیاده کند؟

..

این برای اولین بار است که یک هنرمند الگوی خود را یک فوتبالیست معرفی میکند. ضمن تبریک به قاطبه هنرمندان موسیقی کشور، از استاد شجریان، حسام الدین سراج و شهرام ناظری دعوت میشود الگوی ورزشی خود را هرچه سریعتر به جامعه اعلام نمایند. در این راستا، علی پروین، ناصر حجازی، امیر قلعه نویی، خداداد عزیزی، علیرضا نیکبخت واحدی، رضا عنایتی، مجتبی محرمی، علی انصاریان، مهدی هاشمی نسب و... به عنوان چهرههای ماندگار به جامعه هنری معرفی میگردند.

..

نشان شوالیه هنری شهرام ناظری کجا و عنوان بهترین گلزن لیگ برتر کجا؟ معلوم نیست صدا و سیمای کشور که از مالیات مردم ارتزاق میکند، روی چه اصلی، وقتی را که میشود صرف نشان دادن گلهای نیم فصل لیگ برتر کرد، صرف پخش خبر نشان گرفتن شهرام ناظری آن هم در یک کشور بیگانه غربی میکند. درست است که این خبر بیشتر از یکی دوبار آن هم در ذیل اخبار پخش نشده است، اما همین کار ضد ارزشی نیز ممکن است باعث رویگردانی جوانان از ورزش گردد.

..

البته از انصاف نباید گذشت که صدا و سیما مسئله عدم پوشش خبری را در مورد سایر هنرمندان، به نحو شایسته رعایت و از بدآموزیهای مترتب بر آن جلوگیری کرده است. بیچاره عباس کیارستمی کوته نظر که به خیال خودش شاخ غول را شکسته که نخل طلایی جشنواره غیر اخلاقی کان (یاهمان کن خودمان) را برده است. بشین با!

..

یکی از افتخارات ورزشکاران ما، استفاده از مواد نیروزا در میادین ورزشی است. از استاد علیرضا افتخاری که دنبال افتخارات بیشتر است، دعوت میشود که برای نیل به افتخارات بیشتر، از امر دوپینگ غفلت ننماید که امروزه در رأس کل امور قرار دارد و از انتخابات مجلس و حضور دشمن شکن ملت در پای صندوقهای رأی هم واجبتر است.

..

از علی دایی که با بیان شیوای خود الگوی فصاحت و بلاغت نسل چهل سالگان است، عاجزانه درخواست میشود که اجازه دهند شاعران نیز اجازه داشته باشند ایشان را الگوی کاری خود قرار دهند. فی الواقعُ حیف است که جامعه به این الگوهای برتر بی توجهی نماید. مگر تا الآن کدام هنرمندی توانسته اند در مراسم قرعه کشی جام جهانی شرکت نمایند؟ خوب دیگه!

 



 

حکایت «معشوق ذلیلی» بودن عاشقان، البته حکایت کهنی است که ریشه در هزار سال ادبیات فارسی دارد. حکمت این حکایت هنوز هم که هنوز است بر بنده معلوم نشده است!

یکی از اعزه یاران، این حکایت را در این رباعی طنازانه بدین نحو بیان فرمودهاند:

 

از چنگ زنانه زخم و زیلی شدهایم

گلگونه رخ از نشان سیلی شدهایم

بر عکس تمام زن ذلیلان جهان

ما مظهر معشوق ذلیلی شدهایم.

 

®

نکته اول: معشوق ذلیلی، شعبه کوچکی از زن ذلیلی است و از آن بیمی به دل راه نباید داد!

نکته دوم: این هم رباعی ما:

 

عاشق که زمانه زخم زد بسیارش

شاکی شده از دلبر لاکردارش

کی گفت که دنباله معشوقه رَوَد

زین کوچه که سر میشکند دیوارش؟

 

+

 

 

بسیار «ولوم» باید تا گفته شود حرفی

«ولوم» درجه صدا را گویند در دستگاهای صوتی و تصویری که با فشار دکمه یا گرداندن پیچ به چپ و راست حاصل شود. در گذشته نه چندان دور، به جهت عدم پیشرفت فناوری، تنظیم درجه صدا بصورت فیزیکی و عمدتاً با دست صورت میگرفت و حکیم ابوالقاسم فردوسی درین باب فرموده است: چنانت بکوبم به گرز گران/ که نامت شود عبرت دیگران. امروزه تنظیم ولوم توسط دستگاههای کنترل از راه دور انجام میشود و احتیاجی به فشار دادن یا پیچاندن دکمه طرف نیست. فی المثل، شخصی را گویند: عزیز دلم! ولوم بده! و او بصورت خودکار تمام اطلاعاتش را با صدای رسا به استحضار میرساند. و یا به فردی گویند: ببند آن ولوم لامصّب را! و ایشان حسب الامر لالمونی گرفته و لام تا کام حرف نمیزند. بنابراین، توسعه فناوری، به رغم تبعاتی که ممکن است برای جوامع در حال توسعه داشته باشد، در این قبیل موارد سر منشأ خدمات شایانی گردیده است. همچنین صنعت کم و زیاد کردن حجم و درجه صدا و به اصطلاح معروف «ولوم گرداندن» امروزه در مملکت ما پیشرفت چشمگیری نموده است. به طوری که میتوان با تنظیم ولوم صدا، اجتماعات ناجور را از هم پاشاند. فی المثل، جماعتی که ندارند حظّ روحانی و ما دلمان نمیخواهد دور هم جمع شوند و به بیانات گهربار بارانی و غیر بارانی دیگران گوش بدهند، ناگهان میبینند به رغم همه تنظیمات قبلی، ولوم قطع شده و برق رفته است و قس علی هذا. و باید بساطشان را جمع کنند و بروند.

v

انسانها چند نوعند: ولوم پایین، متوسط الولوم و ولوم بالا. ما با جماعت وسطی کاری نداریم و در اینجا به توصیف آن دو قشر زحمتکش دیگر خواهیم پرداخت. بعضیها میپندارند که انسانهای ولوم بالا همه کاره اند و حرف حرف آنهاست. زهی تصور باطل، زهی خیال محال! با استقصایی که بعمل آمده است، اکثر انسانهای ولوم بالا، توسط دیگران به انحاء وسایل و انواع وسایط مختلف کوک میشوند. بنابراین، پر بیراه نخواهد بود که این طایفه را طایفه کوکی بنامیم. و البته ازین جماعت احتراز از آن جهت واجب است که پرده هایشان پرده ها را بدرد و آبروی خلق الله ببرد. به گفته شاعر: آواز دهل شنیدن از دور خوش است. و البته خاصیت این جماعت آن است که زود از تب و تاب می افتند و نوبت به ولوم بالاهای دیگر میدهند.

و اما، جماعت ولوم کوتاه. بعضیها را هر چقدر میچرخانی، صدایشان از یک حدی بالاتر نمیرود. یک عده، تنظیمات اولیه کارخانه شان بر همین منوال است و کاریش نمیشود کرد و باید با همین وضعیتشان ساخت. بعضی دیگر ازین جماعت، خودشان را ور میسازند و بصورت کاملاً زیرکانه ولومشان بالا نمیآید تا همگان را گمان بر آن رود که خبری نیست. امان ازین جماعت احتراز دوچندان باید کرد که تمام فتنه ها زیر سر ایشان است. هم ایشانند که زیر جلکی و پشت صحنه، با کوک کردن جماعت ولوم بالا که روی صحنه تشریف دارند، مایه آزار گوش و هوش ملتی را فراهم میآورند.

v

بعضی آدمها، میکروفون و بلندگوی دیگرانند. یعنی از آنها برای ابلاغ صداهای دیگران استفاده میشود. ولوم این آدمها براحتی کم و زیاد میشود و معمولاً هنگام سخنرانی دیگران سوت هم میکشند. یکی از بزرگان فرموده است، شاخص توسعه، سوت کشیدن یا نکشیدن ابزارهای صوتی در سخنرانیهاست. یعنی اگر توانستی یک برنامه دو ساعته را بدون سوت کشیدن بلندگو با موفقیت اجرا کنی، بدان که دست تو به دامان بلند توسعه رسیده است و ازین به بعد، جزو بلوک توسعه یافته خواهی بود.

«بلندگو»ها عمدتاً آدمهای عملگرایی هستند که برای مصارف گونان آنها را اجاره میکنند. هر که پولی داد، بکار می افتند و اگر نداد، از کار می افتند! بنابراین، عامل محرکه ایشان، منافع خودشان است تا دیگران و ازین جهت، بر آنها حرجی نیست. چرا که زندگی از عهد حضرت آدم تا همین امروز صبح خرج داشته است. پول یا امتیاز برای این جماعت، مثل برق و باتری است برای سیستمهای صوتی و تصویری.

v

علم ولوم شناسی به ما میگوید که بسیاری از صداهای بلند و قطور را جدی نباید گرفت. زیرا عموماً بعد از مدتی شارژ انها تمام میشود و از حیّز انتفاع ساقط میگردند. صداهای بلند، دوره مصرفشان کوتاه است و به طرفة العینی، صداهای بلند دیگر جای آنها را خواهد گرفت. و البته کسانی که قوه سامعه شان دچار ضعف مفرط است، عمدتاً به صداهای بلند گرایش بیشتری دارند و از قدیم الایام تا کنون اهل جار و جنجال، بیشتر قدر دیده و بر صدر نشسته اند. مشتری این جماعت ولوم بلند، عمدتاً آدمهای شنیداری هستند که عقلشان در گوششان است و هرچه را بلندتر بشنوند، زودتر باور میکنند.

v

پیشتازان عرصه فنآوری که معرفة النفس بلد بوده و دستی در پیش بینی احوالات آدمی داشته اند، در دستگاههای صوتی و تصویری امکانی ایجاد کرده اند که به آن «میوت» (Mute) میگویند که به تعبیر عامیانه یعنی خفه شو و به تعبیر شاعرانه یعنی خموش! امروزه اغلب دستگاههای صوتی و تصویری مجهز به دکمه خموش است و برای انسانها این امکان فراهم است که بعضی آهنگها و صداها را خموشانه بشنوند و یا بعضی سیماها و سخنرانیهای تصویری را بدون صدا ملاحظه فرمایند و البته سود آن دو چندان خواهد بود.

یکی را پرسیدند: چه گویی در سقز؟ گفت: دندان را رنجه میدارد و برای شکم چیزی ندارد. بعضی صداها و سیماها، آدامس گوش هستند و جز جنباندن و فرسودن بیحاصل گوش و دهن، حاصلی ندارند و بهترین راه علاج آنها، استفاده از دکمه میوت است.

 



 

فرض کنید که فرض محال، محال نیست و شما را مثل محمد قوچانی یک دفعه گذاشتهاند سردبیر یک روزنامه مهم. شما خوشگل و سر و زباندار هستید و مسایل را نیز تا حدودی درک میکنید و میدانید که یک کیلو ماست، چقدر کره دارد. خلاصه، دبیران تحریریه جمع شدهاند و امروز هم روز شلوغی است و در سرتاسر ایران اسلامی و جهان پیرامونی و ینگه دنیا و همه اطراف و اکناف عالم کلی خبر مهم رسیده است و همین امروز هم باید تعیین تکلیف شود که کدامیک تیتر اول شماست. ما تیترها را جمع کردهایم، تا سردبیر محترم کارش راحتتر شود. البته شما خودت اِند سردبیری هستی و روزنامه لوموند و ایندیپندنت هم دنبال شماست، ولی ما از بس وسواس داریم، توضیحاتی را هم برایتان مرقوم میفرماییم. اصلاً ما نوکر بیجیره و مواجب شما هستیم در این فقره عظما. خیالت راحت شد؟

...

اکبر رادی صحنه آبی را ترک گفت

از قرار معلوم یک نفر آدم معلوم الحال که در زمان سابق هم نمایشنامه مینوشته است، به دلایل نامعلومی، در سن 68 سالگی روز بعد از آنکه 69 سالگی بهرام بیضایی را تبریک گفت، یک مرتبه بدون هماهنگی با خبرنگاران هنری مُرد. برادران کیهانی عمراً اگر در مورد مرگ ایشان چیزی بنویسند، اعتماد البته میکند تیتر یک. شما خود دانی!

ƒ

بی نظیر بوتو نیز به پدرش پیوست

ظاهراً دیگر تخم و ترکه خانوان بوتو در پاکستان ور افتاده است و خیال پرویز مشرف از هر حیث تا چند سال ازین بابت راحت است. بقول عثمان مختاری غزنوی: نظیر خویش بنگذاشتند و بگذشتند. این خانم به چشم خواهری در عالم سیاست آدم بی نظیری بود و البته رییس جمهور اسبق که چندین ساعت با ایشان مذاکراتی داشتهاند، بهتر از ما میتوانند درین باب اظهار نظر بفرمایند که حتماً عنقریب از اولین تریبون مهم خواهند فرمود.

ƒ

آرتور جورج هم آمد

قضیه مربیگری تیم ملی فوتبال ایران در حال حاضر مهمترین مسئله مملکت ماست، آن وقت ملت از رییس جمهور عدالت پیشه در مورد گرانی و تورم سؤال میفرمایند. هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. اما چه کسی هست که به این مسئولین این مسائل را بفهماند و خوشبختانه علی آبادی این نکته را بخوبی درک میکند و به کمیته انتقالی اجازه داده است که باب مذاکره را با آرتور بگشایند. تنها نقطه منفی در کارنامه این مربی سرشناس، اول سکتههای ملیح و قبیحی است که ازو بعضاً بدون هماهنگی سر میزند و دوم، صفایی فراهانی علیه ماعلیه است که پایش را توی هر کفشی بکند، مسئولین فیفا و سازمان تربیت بدتی متفقاً هزار تا اما و اگر برای آن کفش میتراشند.

ƒ

نگرانی در مورد رد صلاحیتها

یک عده دائم الشک که معلوم نیست نمازهایشان در درگاه احدیت مقبول باشد یا نباشد، وسط دعوای صفایی فراهانی و رییس محترم سازمان تربیت بدنی نرخ تعیین میکنند که ما نگران تأیید صلاحیت خود هستیم. مؤمن متقی! اگر ریگی به کفش خود نداری، چرا هر نیمه شو آیی بخوابُم؟ ظاهراً شما به خودت هم مشکوکی، وگرنه دلیلی نداشت هی دم از رد صلاحیت بزنی. برو این دام بر مرغ دگر نه. شک نداشته باش که افکار منفی زودتر به نتیجه میرسند و فرد منفی باف را به خاک سیاه مینشانند. چگونه است که اگر در گوش گلها آواز بخوانی متوجه میشوند، آن وقت اگر در گوش هیئتهای نظارت بخوانی، متوجه نشوند؟

ƒ

نامجو به عشق وطن بازگشت

بعضی از اعزه یاران ما را در فقرات قبل به بی انصافی متهم فرمودند و گفتند که در مورد برادر وطن دوست جناب محسن نامجو از جاده صواب خارج و فعل منکراتی انجام دادهایم. خدمت این عزیزان عرض کنیم که شنیدن یا نشنیدن صدای محسن نامجو فعلاً افتخار مهمی نیست، ولی ما مرتکب این فعل شده و محصولات صوتی ایشان را به گوش جان نیوشیده و گاهی لذت نیز بردهایم. ولی قرار نیست در مورد مصاحبههای ایشان هم حرفی نزنیم. فلذا، بار دیگر اعلام میکنیم که محسن جان را حدیث حب الوطن به این دیار بی سر و سامان کشانده است ولا غیر!

ƒ

گاز ندهید و کم مصرف کنید

از قرار معلوم مشترکان محترمی که در دسترس میباشند، چنانچه تخته گاز بروند، همین اول زمستانی مزدشان را کف دستشان خواهند گذاشت و گازشان را قطع خواهند کرد. بعضیها که دچار خیالاتند فکر میکننند که ما برای وصل کردن آمدیم، اما نمیدانند که اگر پاش بیفتد، ما از بیخ و بن قطعش خواهیم کرد، قطع کردنی! فلذا، از عموم ملت غیور ایران عاجزانه استدعا داریم که سر شب بگیرند بخوابند و تا صبح در رختخوابهای خود فعل منکراتی خاصی انجام ندهند. وگرنه بی برو برگرد، قطعش خواهند کرد.

ƒ

اولین خودپرداز کاندوم و سرنگ در ایران راه اندازی خواهد شد

به گزارش رسیده و نرسیده، قرار است اولین دستگاه خودپرداز کاندوم و سرنگ در کشور راه اندازی شود. با این حال، از عموم شهروندان خواهشمند است، ضمن توجه کافی به تیتر بالا، در حین استفاده از دستگاههای خودپرداز، خدمتگزاران این ملک و ملت را از دعای خیر فراموش نفرمایند.

ƒ

حال عمادالدین باقی در زندان بههم خورد

نمیدانم چه سری است این جماعت اصلاح طلب که این همه در جراید ویراژ میدهند و یقه میدرند، چرا تا پایشان به زندان میرسد، دچار ناراحتی قلبی میشوند؟ بابا بنده خدا! زندان میآورند شما را که اصلاح شوید. قرار نیست به شما مثل شهرام جزایری خوش بگذرد. دندهتان نرم که مثل اصولگرایان اصول را رعایت کنید تا به زندان نیفتید. تا حالا دیدهاید یک اصولگرا به زندان بیفتد؟ تازه اگر هم بیفتد این قدر مردانگی دارد که همان روز اول آه و نالهاش بلند نشود و بیماری قلبی نگیرد.

...

البته همه تیترهای بالا از اهمیت بسیار زیادی برخوردارند، ولی اگر سردبیر بتواند از وضعیت سرکار خانم مهناز افشار و جناب آقای محمدرضا گلزار اطلاعات ذیقیمتی حاصل نمایند و پروژه مشترک بعدی آنها را تیتر اول خود قرار دهند، از هر جهت انسب و اولی و به صواب اقرب باشد.

 



 

در باد بی لگام

چرخید خط درهم امضای یک کلاغ.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد