سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

استعاره‌ی مُرده /سعید سلطانی طارمی

مسئله‌ی زبان "بهنجار" و میزان انحراف از آن، موضوع بررسی و بحث زبانشناسان بسیاری بوده است. ولی بررسی‌های یان‌ موکاژوفسکی در این زمینه قابل توجه‌تر از دیگران است. او در اثر‌خود «زبان معیار و زبان شعر» مفصل در این زمینه سخن گفته و مفهوم foregrounding (برجسته‌سازی) او بحث‌های زیادی را برانگیخته‌است. در بحث انحراف از زبان معیار، توجه اصلی به زبان شعر معطوف می‌شود که در آن ساختار عالی‌تری از زبان عادی شکل می‌گیرد. و واژگان و سازمان نحوی در آخرین حد امکانات خود ظاهر می‌شوند و زبان شعر، هرچه بیشتر از زبان معیار، فاصله می‌گیرد. همان چیزی که موکاژوفسکی به آن "نهایت برجسته‌سازی گفته" می‌گوید. مهم‌ترین عاملی که موجب انحراف از زبان عادی شده و برجستگی را به زبان هدیه می‌کند، استعاره است که موجب تنش نحوی زبان می‌شود و عناصر ناهمجنس را در کنار هم نشانده، ساختار عالی‌تری را شکل می‌دهد. به جمله‌های زیر توجه کنید

1- من در این خانه زندگی می‌کنم.

2- سرباز گم‌نامی در باغچه‌ی نمناک نزدیک علف‌ها نشسته‌است.

3- من صدای نفس سرباز را می‌شنوم.

در این جمله‌ها از زبان معیار استفاده شده است و هیچ‌ انحراف یا برجسته سازیی در آن‌ها دیده نمی‌شود. همه‌چیز عادی است، و فعل‌ها و سایر ارکان جمله‌ها، سرجای خودشان و به معنی خودشان آمده‌اند. حالا به جمله‌های زیر که از شعر" صدای پای آب" سهراب سپهری انتخاب شده‌اند، توجه کنید:

من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم.

من صدای نفس باغچه را می‌شنوم

در این مصرع‌ها از کلماتی استفاده شده‌است که در جمله‌های بالا هم مورد استفاده بودند. اما هیچ چیز آن ها مثل جمله‌های بالا عادی و بهنجار نیست بلکه نظام عادی جمله‌ها به هم خورده است  و همه چیز در نوعی هنجارشکنی سیر می‌کند. در باره‌"علف"، مثل انسان سخن گفته شده و برای آن، "گم‌نامی" در نظر گرفته شده‌است، این "گم‌نامی" در جمله‌ی شماره‌ی (2) صفت سرباز است و سرباز هم انسان است. اما گم‌نامی هم "نمناک" دیده‌شده که از باغچه گرفته شده‌است و"گمنامی نمناک‌"، همچون باغچه یا مکان دیده‌شده و به آن "نزدیکی"  نسبت داده‌شده‌است. (به گمنامی نمناک علف نزدیکم) که این نزدیکی در جمله‌ی شماره‌ی (2) به علف‌نسبت داده‌شده‌است. در تمام این موارد، جمله‌ از نظام عادی زبان منحرف شده‌است. در مصراع دوم هم برای باغچه‌ای که نفس نمی‌کشد، "نفس" فرض شده که شاعر، صدای نفس‌ آن را می‌شنود، در زبان عادی این امر ممکن نیست که کسی برای باغچه "صدای نفس" در نظر بگیرد و درباره‌ی‌ آن، همچون انسان، سخن بگوید. همان‌طور که در جمله‌ی شماره‌ی (3) صدای نفس به سرباز نسبت داده شده است. ملاحظه می‌شود که شاعر با استفاده از استعاره نظام عادی جمله‌ها را بر‌هم زده، آن ها را وارد وادی خیال نموده و به شعر تبدیل کرده‌است. این، ویژگی استعاره است. اما به عبارت‌های زیر توجه کنید:

1- آواز‌های ویکتورخارا سرشار از افکار و احساسش نسبت به مردم ساده‌ی شیلی است. او عشق عمیقی به مردم سخت‌کوش شهرک‌ها و دهکده‌های کشورش داشت و در بسیاری از سروده‌هایش به بی‌عدالتی در جامعه و رسوایی‌های سیاسی تاخته‌است. [مجله‌ی چیستا، سال بیست و پنجم ، شماره‌ی 2و3 ، آبان وآذر 86،ص 237]

2- چون خط  در تامین و حفظِ پیوستگیِ فرهنگی نقش اساسی دارد، نباید شیوه‌ای برگزید که چهره‌ی خط فارسی به‌گونه‌ای تغییر کند که مشابهت خود را با آن‌چه در ذخایر فرهنگی زبان فارسی به جا مانده است به کلی از دست بدهد.[همان، ص 227]

به نظر نمی‌رسد که این عبارت‌ها، جمله‌هایی داشته‌باشند که در آن‌ها از استعاره استفاده شده باشد، ظاهراً همه چیز عادی است، در حالی‌که "آوازهای ویکتورخارا" مثل ظرف دیده شده است و "افکار و احساسش" مثل مایع یا هر پدیده‌ی مادی که بتواند ظرفی را "سرشار"(پر) کند، نه پرشدن (مثل ظرف) ویژگی آواز است و نه "پرکردن" (مثل ماده) ویژگی افکار و احساس است. همچنین در جمله‌ی دوم، "عشق" را مثل دریا عمیق دیده است و آن را با صفتی (عمیق) توصیف کرده که ربطی به عشق ندارد همین طور در جمله‌ی آخر "بی‌عدالتی" را مثل قلعه‌ای دیده که باید به آن حمله‌کرد (تاخت). ملاحظه می شود که در تمام جمله‌های این عبارت از استعاره استفاده شده‌است. ولی ما بر خلاف مصراع‌های شعر سهراب سپهری احساس نمی‌کنیم که در این جمله‌ها زبان، از هنجارهای خودش خارج شده‌است. همچنین در عبارت دوم هم درباره‌ی خط و فرهنگ مثل تئاتر سخن گفته است. "تامین و حفظ پیوستگی فرهنگی مثل نمایشنامه‌ای است که خط در آن نقش اساسی بازی می‌کند." بازهم می‌بینیم که استعاره هست ولی وجودش حس نمی‌شود یعنی، استعاره‌ها در این دوعبارت، برجسته‌سازی نکرده‌اند. انحراف آن ها از هنجارهای زبان احساس نمی‌شود. وقتی استعاره‌ها سرشت "انحرافی" خود را از دست بدهند و جزء زبان معیار شوند، «مرده» تلقی می‌شوند و به آن ها "استعاره‌ی مرده" گفته‌می‌شود.«اصلا نمی‌شود گفت که زبان معیار بلا‌استعاره است اما استعاره‌های آن کیفیتی راکد دارند»[ترنس هاکس / 1377 / ص 110] در واقع در عبارت‌های اخیر استعاره‌ها راه همنشینی با عناصر ناهمجنس را پیدا کرده‌اند و برای اهل زبان طبیعی است که آن ها را در آن وضعیت ببیند در حالی‌که در شعر سهراب سپهری استعاره‌ها به همنشینی با عناصر ناآشنا نرسیده‌اند. هرچه  درجه‌ی این همنشینی بالاتر باشد، استعاره، بیشتر از سرشت انحرافی خود دور شده، "مرده" تلقی می‌شود و هرچه درجه‌ی همنشینی پایین باشد، استعاره، سرشت انحرافی خودرا بیشتر به‌رخ می‌کشد و "زنده" است

واقعیت این است که « سادوک و بلک برای نخستین‌ بار میان استعاره‌ی زنده[live metaphor] و استعاره‌ی مرده [dead metaphor] تمایزی ظریف قائل شدند، به اعتقاد سادوک، استعاره‌ی زنده، استعاره‌ی جدیدی است که کاربرد عام نیافته‌است و هنوز در فهرست واژگان ثبت نشده است، در عوض استعاره‌ی مرده، انتخابی‌ست که در گذشته صورت پذیرفته‌و به فهرست واژگان زبان راه یافته‌است» [صفوی/ 1379/ 268] در واقع به نظر سادوک هرچه استعاره کهنه‌تر باشد بیشتر به کار رفته و درجه‌ی انحراف آن از هنجارهای زبان کمتر شده است و هرچه جدیدتر باشد میزان انحراف آن از هنجارهای زبان بیشتر است و ارزش هنری آن والاتر خواهد بود گرچه بورخس معتقد بود که شاعران طبق الگو‌های خاصی استعاره سازی می‌کنند و استعاره‌های ادبی – مخصوصا- در دوره‌های مختلف تکرار شده‌اند  همچنین او در سخنرانی خود درباره‌ی ‌استعاره‌ گفته‌است:« لوگنس، شاعر آرژانتینی، در مقدمه‌ی کتابی به نام "قمری خیال‌انگیز" گفته‌است: هرکلمه یک استعاره‌ی مرده است» و اضافه می‌کند که « این حرف البته، خودش استعاره‌ است. با وجود این تصور می‌کنم همه‌ی ما تفاوت بین استعاره‌ی زنده و مرده را درک می‌کنیم. هرواژه‌نامه‌ی ریشه‌شناختی خوبی که دست بگیریم و به هرکلمه‌ای نگاه کنیم، مطمئنا می‌بینیم که استعاره‌ای در یک جای آن پنهان شده‌است.»[بورخس 1381،ص30] ترنس هاکس هم معتقد است که استعاره‌ی زنده متعلق به "پیش‌زمینه" است و استعاره‌ی مرده به "پس‌زمینه". و منظورش از پیش‌زمینه ‌و پس‌زمینه مربوط می‌شود به میزان انحراف یا درجه‌ی همنشینی یا درجه‌ی جلب حساسیت خواننده و شنونده، که اگر درجه‌ی همنشینی بالا باشد میزان برجسته‌سازی و جلب حساسیت پایین است و استعاره، "مرده‌" است. در حالی‌که اگر درجه‌ی همنشینی پایین باشد، میزان برجسته‌سازی و جلب حساسیت، بالا خواهد بود و استعاره، زنده و فعال تلقی خواهد‌شد.

اما مرده یا زنده‌بودن استعاره یک امر نسبی است و در شرایط و ذهنیت‌های مختلف فرق می‌کند. مثلا ممکن است استعاره‌ای برای فرد x ویژگی‌برجسته‌سازی‌اش را از دست داده و به یک کلیشه‌ی معمولی تبدیل شده باشد که به هیچ‌وجه نظر او را جلب نمی‌کند بلکه از نظر او معنی استعاری آن، تا حد معنی حقیقی‌ سقوط کرده است. در حالی‌که همان استعاره ممکن است برای فرد y تمام ویژگی‌های استعاری خود را حفظ کرده باشد. به بیت زیر و استعاره‌ی " بت نازآفرین" توجه‌ کنید.

 می‌گذرد آن بت ناز‌آفرین                       در دل عشاق نیاز آفرین.        (ه. ا. سایه)

تمام کسانی که اندک‌ آشنایی با ادبیات و شعر فارسی داشته باشند، واژه‌ی "بت " برای‌شان معنی "زیبارو و معشوق زیبا" را دارد، کسی در این معنی، شک نمی‌کند، تا جایی‌که لغت‌نامه‌های "معین" و "سخن" هردو "زیبارو و معشوق" را به عنوان معنی آن ذکر کرده‌اند. "فرهنگ بزرگ سخن"، مجاز بودن این‌معنی‌ها را قید کرده، در حالی‌که "معین" به این‌ هم اشاره‌ نکرده‌است. اگر استعاره‌ای تا آن‌جا پیش‌رفت که معنی‌ استعاری آن به معنی حقیقی تبدیل شده، وارد لغت‌نامه شد، مرده‌است. در حالی‌که فرد دیگری که با شعر فارسی آشنایی کمتری دارد ممکن است واژه‌ی "بت" برایش برجسته‌ و اعجاب‌انگیز باشد که در این صورت آن واژه‌ برایش یک استعاره‌ی زنده است. پس استعاره‌ی "بت نازآفرین" در بیت بالا بسته به خواننده‌اش، می‌تواند، استعاره‌ای مرده یا زنده باشد. یا دربیت زیر واژه‌ی "ریشه" که استعاره است ممکن است، برای کسی کاملا عادی بوده در جایگاه خود تلقی شود، که در این صورت یک استعاره‌ی مرده ‌است. ولی برای دیگری برجستگی و ناآشنایی خودرا حفظ کرده‌باشد و درجه‌ی پایینی از همنشینی را با "بنا" نشان دهد و از نظر او غیرعادی باشد که در این صورت استعاره‌ی زنده است.

برکن زبن این بنا که باید                    از ریشه بنای ظلم برکند.      (ملک الشعرا بهار)

اما در "استعاره‌ی مفهومی" که زبان‌شناسان شناخت‌گرا نظیر لیکاف و جانسون آن را مطرح می‌کنند. به زنده یا مرده بودن استعاره توجه نمی‌شود. از نظر آن‌ها زبان معیار و محاوره لبریز از استعاره هایی است که برای توضیح مفاهیم پیچیده و انتزاعی به کار می‌آیند، نظیر استعاره‌هایی که پیش از این در عبارت زیر بررسی کردیم.

 - آواز‌های ویکتورخارا سرشار از افکار و احساسش نسبت به مردم ساده‌ی شیلی است. او عشق عمیقی به مردم سخت‌کوش شهرک‌ها و دهکده‌های کشورش داشت و در بسیاری از سروده‌هایش به بی‌عدالتی در جامعه و رسوایی‌های سیاسی تاخته‌است. [مجله‌ی چیستا، سال بیست و پنجم ، شماره‌ی 2و3 ، آبان وآذر 86،ص 237]

در این عبارت با استعاره‌هایی نظیر" آوازهای ویکتور خارا، ظرف است" / "افکار و احساس او، آب یا مایع است" / "عشق، دریاست"/ ""سروده‌های ویکتور خارا، میدان جنگ است" / " بی‌عدالتی، دشمن یا قلعه‌ی دشمن است" روبه‌رو هستیم. که نویسنده به کمک آن ها مفاهیم مورد نظرش را برای ما قابل فهم و دریافت کرده است. در این نگاه، استعاره، امری زبانی نیست تا میزان انحراف‌ آن از هنجارهای زبان ارزیابی شود بلکه استعاره امری مفهومی‌است و نتیجه‌ی عمکرد مفاهیم در ذهنیت ماست. لذا بحث استعاره‌ی مرده در این نگاه کاملا منتفی است.

منابع:

1- ادبیات و زبان، کوروش صفوی، 1379

2- استعاره، ترنس هاکس، ترجمه‌ی فرزانه‌طاهری چاپ اول 1377

3- مجله‌ی چیستا، سال بیست و پنجم، شماره‌ی 2و3 ، آبان و آذر 86

4- این هنر شعر، خورخه لوئیس بورخس، ترجمه‌ی میمنت میرصادقی و هما متین رزم، انتشارات نیلوفر، 1381

5- هشت کتاب سهراب سپهری

6- دیوان سایه

 7- دیوان ملک الشعرا بهار

      

   

نظرات 1 + ارسال نظر
فریبرز دوشنبه 17 خرداد 1395 ساعت 19:56

جناب طارمی،
با درودها. بسیار مقالۀ خوبی بود. ممنون.

فریبرز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد