سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

باز هم از زبان گون/اسماعیل امینی


شعر «گون» از مشهورترین سروده‌های استاد شفیعی کدکنی است و نیز از اشعار تأثیرگذار این روزگار. گفت‌وگویی میان «گون» و «نسیم» که در خلال آن آرزوی رهایی از کویر وحشت و رسیدن به شکوفه‌ها و باران بر زبان گون می‌آید و تلخی اسارت: «همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم».

در کتاب ارجمند «هزاره دوم آهوی کوهی» شعری یافتم با عنوان «موعظه غوک» که گفت‌وگویی است میان «گون» و «غوک» و در این گفت‌وگو همان حکایت بسته بودن پای گون باز مطرح شده است، اما این بار از منظری دیگر:



موعظه غوک

در هجوم تشنگی، در سوز خورشید تموز

پای در زنجیرِ خاکِ تفته می‌نالد گون:

«روزها را می‌کنم پیمانه با آمدشدن»

غوک نیزاران لای و لوش گوید در جواب:

«چند و چند این تشنگی؟ خود را رها کن همچو ما

پیش نِه گامی و جامی نوش و کوته کن سخن»

بوته خشک گون در پاسخش گوید: «خَمُش!

پای در زنجیر، خوشتر، تا که دست اندر لجن»



طنز تلخ این شعر از نام آن آغاز می‌شود: «موعظه غوک». گویی آن گون که در دیدار با نسیم به او می‌گوید: «به شکوفه‌ها به باران برسان سلام ما را»؛ اینک در گرمای سوزان کویر از تشنگی بی‌طاقت شده و روزها را می‌شمارد تا که فصل باران را دریابد.

اما غوک که خو کرده به گل و لای و لجن است، در انتظار هیچ چیزی نیست. او شادمانه جست‌وخیز می‌کند و آواز می‌خواند و گون را به رهایی(!) فرا می‌خواند. گون اگر گامی به پیش بردارد، از تشنگی رها می‌شود. در خیال غوک، آن لجن بویناک جامی است لبریز از نوشیدنی گوارا؛ «پیش نه گامی و جامی نوش و کوته کن سخن».

این دعوت غوک، یادآور دعوت آن کلاغ است که عقاب را به سفرة آلوده خویش فرا می‌خواند:

گفت: خوانی که چنین الوان است

لایق محضر این مهمان است

گفت و بنشست و بخورد از آن گند

تا بیاموزد از او مهمان پند

در گفت‌وگوی کوتاه غوک و گون، پس از آن دعوت نابخردانه، بوته خشک گون با لحنی عتاب‌آمیز پاسخی به غوک می‌دهد که از نظر شیوایی سخن و غنای مضمون و اندیشه در اوج است و در زمره امثال سایر و جملات قصار قرار می‌گیرد: «پای در زنجیر خوشتر تا که دست اندر لجن

در این پاسخ، طنزی گزنده نهان است و آن این نکته است که رفع تشنگی از سرچشمه و جویبار ملازم پاکی است، اما نوشیدن از لجنزار بدون آلودگی دست ناممکن است و غوک که شادمان از جام نوشیدن، آواز می‌خواند و جست‌وخیز می‌کند، از دست‌های لجن‌آلود خویش غافل است.

codex17x

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد