سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

فرافکنی در ادب فارسی/ احمد کتابی

خود کردن و عیبِ دوستان دیدن / رسمى است که سعدیا تو آوردى (سعدی)

فرافکنى یا برون ‏فکنى،یکى از اصطلاح ها و مفهوم های نوین روان ‏شناختى است که نخستین بار در آثار زیگموند فروید ــ روان‏شناس و روان ‏پزشک نامدار اتریشى ــ ضمن بحث سازوکار(مکانیسم)هاى دفاعى مطرح شد.اما اگر آن را،فارغ از مباحث صرفن تخصصى و نکته‏ سنجى ‏هاى فنى، به ‏معناى ساده‏ اش:«افکندن گناهِ کمبودها و تقصیرهاى خود به‏عهده دیگران یا عامل های خارجى» و یا به معنایى عام ‏تر:«تسرى احوال خود بر دیگران» درنظر بگیریم، مفهومى است بسیار کهن که از دیرباز مورد توجه و اشاره اندیشه مندان و صاحبنظران فرهنگ‏ هاى گوناگون قرار گرفته است و سابقه ی آن شاید به قدمت خود انسان برسد.
فرافکنى،به ‏ویژه در حالت های ساده و غیرپیشرفته ی آن،بسیار شایع است،تا آن جا که روزانه موارد متعددى از آن را مى ‏توان در گفتارها و رفتارهاى خود و دیگران آشکارا دید:دانش‏آموز تنبلى که ناکامى خود را در امتحان به دشوارى پرسش ‏ها یا شیوه ی نامطلوب تدریس معلم یا غرض ‏ورزى وى یا به بدشانسى نسبت دهد،بازیکن فوتبال و یا طرفدار تیمى که باخت تیم خودى را در مسابقه ــ که ناشى از بازى ضعیف و ناهماهنگى بازیکنان بوده است ــ بى ‏جهت،به غرض ورزى داور و جانبدارى وى از تیم رقیب منسوب کند،بیماری که شدت ‏یافتن بیمارى ‏اش را ــ که درواقع،معلول رعایت ‏نکردن دستورهاى پزشک و بى احتیاطى و ناپرهیزى خود وى بوده است ــ به وارد نبودن طبیب نسبت دهد، و سرانجام سیاستمدار و دولتمرد ناموفقى که عملکردهاى ناصواب و ناکامى ‏هاى خود را نتیجه ی مداخله ‏هاى بیگانگان و توطئه دشمنان تصور کند، کم ‏و بیش از مبتلایان به عارضه فرافکنى ‏اند.
فرافکنى ــ چنان‏که اشاره شد ــ از مفهوم های روان‏شناسى مغرب ‏زمین شمرده مى ‏شود؛ ولى این مفهوم، در فرهنگ و ادب فارسى نیز بى ‏سابقه نیست.

فرافکنى در نثر فارسى
گویاترین و شیواترین تمثیل درباره ی فرافکنى، در کلام منثور مولانا در فیه ‏مافیه آمده است:
... فیلى را آوردند بر سرچشمه ‏اى که آب خورد. خود را در آب مى ‏دید و مى ‏رمید. او مى ‏پنداشت که از دیگرى مى‏ رمد. نمى ‏دانست که از خود مى ‏رمد... (فیه‏مافیه، به‏تصحیح بدیع‏الزمان فروزانفر، امیرکبیر، برگ
۲۳)
و نیز:
اگر در برادر خود عیب مى ‏بینى، آن عیب در توست که در او مى ‏بینى.عالَم همچنین(= همانند) آینه است؛نقش خود را در او مى ‏بینى که المؤمن مرآة ‏المؤمن.آن عیب را از خود جدا کن زیرآنچ از او مى‏رنجى، از خود مى‏رنجى. (همان، برگ
۲۳)
اکنون به سخنان مراد و مقتداى مولانا ــ شمس الدین محمد تبریزى ــ
گوش جان بسپارید که در عین ایجاز در نهایت گویایى است:
مرد نیک را از کسى شکایت نیست. نظر بر عیب نیست. هر که شکایت کرد، بد اوست. گلوش را بیفشار (= مانع سخن‏گفتن او شو)! البته پیدا آید که عیب از اوست...
در هر کسى از دیده بد مى ‏نگریست از چنبره وجود خود مى ‏نگریست
(مقالات شمس، به‏تصحیح محمدعلى موحّد، خوارزمى، برگ
۹۳)
و نیز:
قهر در لطف مى ‏نگرد به دیده ی خود؛ همه قهر مى ‏بیند... همه گفته انبیا این است که آینه ‏اى حاصل کن. (همان، برگ
۹۳)
و خواجه نصیرالدین توسى که پرداختن به بدى ‏هاى دیگران را نشانه ی پیذیرش آن بدى‏ ها از سوی شخص عیب جو تلقى مى ‏کند:
... و بدان که کسى که در شَرِّ غیر خود اندیشه کند، نفس او قبول شر کرده باشد و مذهب او بر شر مشتمل شده. (اخلاق ناصرى، به‏تصحیح مجتبى مینوى و...، خوارزمى، برگ
۳۴۲)

فرافکنى در نظم فارسى
در میان سخن‏ سرایان فارسى،شاید هیچ ‏کس به اندازه مولانا، مفهوم فرافکنى را، به ‏گونه ‏اى که در روان ‏شناسى جدید بدان توجه مى ‏شود، تحلیل نکرده است. از دیدگاه مولانا، فرافکنى، تا حدود زیادى جنبه ی ناخودآگاه دارد؛ یعنى آدمیان غالبن به شکلی غیرارادى و بى ‏آن که خود متوجه باشند یا بخواهند، به آن دست می یازند. از این رو، مولوى هوشمندانه درصدد آن است که حجاب غفلت یا خودفریبى را از برابر دیدگان عیب جویان کنار زند و انگیزه ی واقعى آنان را از بدگویى از دیگران که بیش تر بر خود آنان هم پوشیده است، برملا سازد.
به بیت های زیر ــ که از جکایت های گوناگون مثنوى و نیز از غزلیات دیوان شمس گرفته شده است ــ بنگرید که یکسره حکمت است و عبرت؛ و از فرط روشنی و گویایى، نیازمند کم ترین توضیح و تفسیرى نیست:
اى بسى (= بسا) ظلمى که بینى در کسان /  خوى تو باشد در ایشان اى فلان
اندر ایشان تافته هستى تو /  از نفاق و ظلم و بدمستى تو
آن توى و آن زخم بر خود مى زنى /  بر خود آن ساعت تو لعنت مى ‏کنى
در خود آن بد را نمى ‏بینى عیان /  ورنه دشمن بودیى خود را به جان
...چون به قعر خوى خود اندررسى /  پس بدانى کز تو بود آن ناکسى
(مثنوى، به‏تصحیح نیکلسون، یک‏جلدى، ، امیرکبیر، دفتراول، بیت های
۱۳۲۵ـ ۱۳۱۹)
بر قضا کم نِه بهانه اى جوان /  جرم خود را چون نهى بر دیگران؟
خون کند زید و قصاص او به عمر؟  / مى ‏خورد عمرو و بر احمد حدِّ خمر؟
(همان، دفتر ششم، بیت های
۴۱۴ ـ ۴۱۳)
دلا خود را در آیینه چو کج بینى هر آیینه تو کج باشى نه آیینه، تو خود را راست کن اول
(دیوان شمس، یک جلدى، امیرکبیر،
۱۳٦۳، غزل ۱۳۳۷، بیت ۴)
آینه ‏اى خریده ‏اى مى ‏نگرى به روى خود / در پس پرده رفته ‏اى پرده من دریده ‏اى
(همان، غزل
۱۹٦۷، بیت ۲)
در آثار دیگر شاعران فارسى نیز شعرهای فراوانى در مورد فرافکنى دیده مى ‏شود که با توجه به کمبود مجال، فقط به ذکر نمونه ‏هایى از آن ها بسنده مى ‏شود.
چو از تو بُوَد کَژّى و بى ‏رهى /  گناه از چه بر چرخ گردون نِهى (اسدى توسى)
چند بنالى که بد شده ‏ست زمانه / عیب تنت بر زمانه برفگنى چون (ناصرخسرو)
نقش خود توست هر چه در من بینى /  با شمع درآ که خانه روشن بینى (سعدى، رباعیات)
عکس خود را دید در مى زاهد کوتاه ‏بین /  تهمت آلوده ‏دامانى به جام باده است (صائب تبریزى)
چون هر چه مى‏کنى به دل خویش مى‏کنى جرم فلک کدام و گناه ستاره چیست؟ (میرزا ابوالقاسم قائم‏مقام)
شکایت از که کنم کانچه مى ‏رود به سرم /  گناه جهل من و جرم اشتباه من است
نه از قضا گله ‏اى دارم و نه از تقدیر /  که دشمنم همه اندیشه تباه من است (غمام همدانى)

فرافکنى در طنزنامه‏ ها
حکایت
قزوینى پاى راست بر رکاب نهاد و سوار شد.رویش از کَفَل اسب بود.گفتند:واژگونه بر اسب نشسته ‏اى! گفت من باژگونه ننشسته‏ ام،اسب چپ بوده است.(کلیات عبیدزاکانى،اقبال،
۱۳۳۲،برگ  ۱۵۰)
حکایت
مردى احول (= لوچ، دوبین) نزد طبیبى احول رفت و گفت:من یکى را دو مى ‏بینم. چشم مرا علاج کن!... طبیب سر بالا کرد و گفت: شما هر چهار (!) که نزد من آمده ‏اید، همه این یک مرض دارید؟ احول گفت:واویلاه! مرا فکر طبیبى دیگر باید کرد که اگر من یکى را دو مى ‏بینم، او یکى را چهار مى ‏بیند! ( مولانا فخرالدین على ‏صفى، لطائف ‏الطوایف، اقبال، برگ ٦
۹)

فرافکنى در فرهنگ مردم (فولکلور)
فرافکنى در فرهنگ مردم ایران ــ اعم از مثل ها،مَتَل‏ ها،حکایت های عامیانه،ترانه‏ ها و... ــ بازتاب بسیار گسترده ای یافته است که در این جا از چند نمونه ی آن ها یاد مى‏ شود:
مثل ها:
آبکش به آفتابه مى‏ گه دو سوراخه!
عروس مردنى را گردن خارسو نگذارید.
عروس نمى ‏توانست برقصد، مى ‏گفت اتاق کج است.
عزراییل بدنام است (مردم بیش تر براثر افراط ها و بى ‏احتیاطى ها مى ‏میرند و گمان مى ‏برند که عمر آنان به ‏سر رسیده است)
کى بود کى بود؟ من نبودم. من نبودم، شیطون (= شیطان) بود، دور کُلاش (= کلاهش) قیطون (= قیطان) بود. (ضرب‏المثل شیرازى)
هر ماهى خطر دارد بدنامى ‏اش را صَفَر دارد!
حکایت عامیانه:

مکتب ‏دارى مبتلا به فَلَج کام بود و اَلِف را اَنِف تلفظ مى ‏کرد.شاگرد او نیز [به ‏متابعتِ از وى] الف را انف ادا مى ‏کرد.مکتب‏دار برمى ‏آشفت و مى‏ گفت: « من مى‏گویم اَنِف تو نگو اَنِف بگو اَنِف»  

از: فصل نامه ی پژوهشگران، شماره ی ۲

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد