جایی،
مش کرده است شهر
جایی حنا گذاشته
جایی هم،
عور و فلک زده
درحال مردن است
پاییز آمده
2
پرنده گفت به برگ
نزار و زرد شدی مثل این که بیماری
سپیده سرزده بود و
نسیم میآمد
جواب داد: بپا!
هرکسی بهارش رفت
چنین شود که تو داری
مرا میانگاری
3
ابر رفت
بارش شبانه قطع شد
آفتاب،
از دهان صبحدم سرک کشید.
ناگهان،
پردههای پنجره کنار رفت
باغ خویش را درون شیشه دید
فکر کرد طفلکی
باغ آن وری چه زرد و زار گشتهاست!
29/7/95
سپاسگزارم دوستان عزیز. جناب راثی پور و جناب فریبرز.
می شود گفت که این شعر و شعر آقای راثی پور مثل دو شعاعِ زاویهدار از دایرۀ یک واقعیت اند که در مرکز بحران به هم رسیده اند.
ممنون
سلام و عرض ادب
هر سه شعر زیبا و سرزنده بود
با زبان و جهان بین بینی مخصوص خود
در شعرهای نیمایی شما خونی و انرژی تازه ای جر یان دارد