بشکن ای یخزده در واهمه و شک، زنجیر
که حیات تو در این شورش و عصیان بالد
مرد زندانی ناباوری مهلک خویش
مثل بختک زده ها چشم به هم می مالد
پشت این پنجره نم زده جریان دارد
در رگ شهر سموم غم و تشویش و ملال
بسکه نازل شده هرروز بلایی،گویا
آسمان می کند این فاجعه ها را غربال
وقت آنست بشورد کسی اینجا،اما
بی یقین خشت نگیرد به سر خشت قرار
پایه در رهگذر زلزله گر باشد سست
به نسیمی شود این خانه به رویت آوار
وقت آنست بشورد کسی اینجا، اما
کیست تا وارهد از دغدغه سود و زیان
عنکبوتی که قناعت به مگس کرده مدام
نخورد یک قدم از دامگه خویش تکان
جناب سلطانی طارمی و جناب فریبرز
از هردوی شما به خاطر ابراز نظرتان ممنونم.
وقتی کسی آثارش را به طور عمومی منتشر می کند یعنی خواه ناخواه کارش در معرض نقد و قضاوت قرار می دهد و این اقتضا می کند که نازک نارنجی و زود رنج نباشد وگرنه تا صد سال سیاه درجا می زند
آقای راثی پور عزیز! مرا یاد بعضی قطعات انوری انداختید. که نصیحت و هشدار و اعتراضش توآمان است. و یاد خاطره ای افتادم : چند سال پیش بزرگی تعریف میکرد که منزل فلان بزرگ نشسته بودیم شاعر جوانی آمد و غزلی خواند خیلی مذهبی بود. نظر مرا خواستند گفتم. پرسیدند چگونه این ایرادها رفع میشود گفتم رفع نمی شود الا به کفر. شاعر باید مرزهای کفر و ایمانش محو باشد.
سلام و عرض ادب
ممنون از شما
جناب راثی پور گرامی
عالی بود. مخصوصا این سطر:
آسمان می کند این فاجعه ها را غربال.
که البته یک سر غربال همینجا توی دلهای و اذهان ماست. سیاهی اش از سیاهی اندیشه ها رنگ می گیرد. و خودش؟ آن دیگر باز می گردد به چشمهایمان که گویا در و ازخرافه پرستی خو گرفته.
این شعرتان را سر آمد اشعاری می دانم که در سیولیشه منتشر کرده اید.
آفرین ها!