سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

یاد منشی­ زاده/ سعید سلطانی طارمی

                                      
تازه کانون نویسندگان ایران را دو پاره کرده­ بودند و جامعه­ ی نویسندگان و هنرمندان ایران با اصرار زیاد بر فقدان سعه­ ی صدر و تحمل روشنفکرانه در جمع خود پای می­فشرد و نشان می­داد نتوانسته­­ است خود را از گزند تبلیغات چند دهه­ ای که همچون هوایی مسموم در محافل روشنفکری دمیده می­شد حفاظت کند هوای مسمومی که همیشه آلوده­ ی سیاست بود.
تازه کانون نویسندگان ایران را دوپاره کرده­ بودند. اقلیت رانده­ شده، با نام شورای نویسندگان و هنرمندان ایران پرچمی دیگر برافراشته­ بود و به طور موقت در خیابان فخررازی یا دانشگاه جلساتی برگزار می­کرد. روزی که قرار بود ناصر­پورقمی در باره­ی "شعر و سیاست" سخن­رانی کند من هم با یکی دو تن از دوستانم رفتم. یادم است که آقای پورقمی همان مطالبی را گفتند که قبلا در کتاب کوچکی به همین نام منتشر کرده­ بودند. من از این که چیز جدیدی از این سخن­رانی نصیبم نشده بود ناراحت بودم و سخنران را بستم به پرسش و آقای پورقمی آن روز آلرژی­شان عود کرده­ بود. ناچار کسرایی به کمکش آمد و بحث را به جای دیگری برد و مسئله­ ی ایجاز در شعر مطرح شد که احسان طبری چند جمله­ ای حرف زد. او تازه کتاب "مسائلی از فرهنگ و هنر و زبان" را منتشر کرده­ بود و من با تکیه بر مطالب کتاب او پورقمی را سؤال­ پیچ کرده­ بودم. گرچه خود او هنوز برایم موجودیت مادی نداشت. شمایی اثیری بود نظیر شیخ­ اشراق که هنوز فکر می­کنم پاره­ای آتش بوده در شمایل آدم. همان عقل سرخ که بین هست و نیست جریان داشته و بر هر دو اشراف. به هرحال طبری چند جمله­ ا ی در باره­ ی ایجاز در شعر سخن  گفت که الان متاسفانه چیزی از آن یادم نیست ولی حرفی که منشی زاده در تایید حرف طبری و اهمیت ایجاز در شعر گفت یادم است او با لحن خاص خودش گفت: معروف است که دامن هرچه کوتاهترباشد بهتر است. حرف با مزه­ ای بود و در عین حال رسا که خانمها را بیش از آقایان خنداند. اما نمیدانم چرا کسرایی برآشفت و او را سرزنش کرد. منشی­زاده تقریبا خودش را به نشنیدن زد و ماجرا گذشت. در آن چند باری که من فرصت دیدار با  کسرایی را داشتم همیشه دلم می­خواست علت برآشفتن آن روزش را بپرسم ولی متاسفانه او همیشه عجله داشت و نمی­شد به این پرسش که در حاشیه­ ی ذهن من فعال بود فرصت بروز و ظهور داد. آن روز من اولین بار بود که منشی­زاده را می­دیدم. مردی بود نازک­ اندام و خوش­ لباس با صورتی خوشایند و کله­ای تاس که نازکی­ اش بر بلندی قدش می­افزود. متاسفانه از آن تاریخ دیگر منشی­زاده را در جلسات شاعران شورای نویسندگان و هنرمندان ایران ندیدم. اما سال­ها بعد وقتی دیدم روی کله­ ی تاسش چندتایی موکاشته بود و تمام خوشایندی ظاهرش را ناخوشایند کرده­ بود. بخصوص که بالا رفتن سن و گذر زمان هم تاثیرش را بر پوست سر متمرکز کرده­ بود. در سال­های اخیر یکی دوبار به دیدنش رفتم در خیابان گاندی خانه داشت. گذر زمان و زیروزبر شدن دوران تاثیری نگذاشته­ بود برعقاید و آمالش. همچنان در آرزوی بهبود زندگی انسان­ها و چرخش تاریخ به سوی اقبال محرومان له­ له می­زد و دلش می­خواست بتواند آرامشی داشته­ باشد در آپارتمانی که دوطبقه­ هم پایین­تر از سطح کوچه قرار داشت. شاید با این انتخاب خودش را همسطح فرودستانی می­دید که بر حق برخورداری آنان از زندگی بهتر تاکید داشت. یک بار دعوتش کردم که در برنامه­ ای که به همت سایت دینگ دانگ برگزار می­شد در باره­ی شعر نیما برایمان حرف بزند. آمد و سخنرانی کوتاه ولی با مزه­ ای کرد و نیما را با سورئالیست­های فرانسه هم­ ارز دانست و حتی از آنها هم فراتر دید و اسنادی هم از شعر نیما ارائه کرد البته.
هربار که می­دیدمش بیشتر یقین می­کردم که ما ایرانی­ها به صورت تاریخی تخصص داریم در غلط نشاندن آدمها و توانایی­ها در موقعیت­شان. در او یک طنز­پرداز همه­ فن­ حریف همیشه میل به زنجیرپاره­ کردن داشت. ولی او استاد دانشگاه و شاعر ریاضی بود. شاید در جهان هستی تنها عرصه­ای که نمیتوان در آن طنازی کرد عرصه­ ی ریاضی محض باشد، با بعضی­ لودگی­های حاشیه­ ای کاری ندارم. آن که ریاضی می­ورزد راه به طنز ندارد ولی او گاهی در آن عرصه هم شیرین می­کاشت.
این اواخر خود را شاعر رنگ می­دانست و شعر  رنگی می­گفت. یک بار گفتم: عجیب نیست که شما و هوشنگ ایرانی هر دو ریاضی خوانده ­اید و هر دو به رنگ در شعر اهمیت داده­ اید؟ در واقع ایرانی مهمترین دریچه­ ای که به روی شعر فارسی باز کرد همین بود. رنگی­ کردن تجریدات و پدیده­ های فارغ از رنگ. با سکوتی آمیخته به تعجب نگاهم کرد. کاری که عادتش نبود.
در شعر او همیشه نوعی سرخوردگی هست که تلاش می­کند خود را پشت عشق یا طنز پنهان کند. سرخوردگی از چیزی که می­توانست باشد و نشده بود. درد بزرگیست روضه­ خوان شدن یک تلخک. نمیخواهم بگویم شعر او از فروغی خیره­ کننده برخوردار بود. اما می­گویم شعر او بود. چیزی از کسی نمی­گرفت. حرف خودش را آنطور که به طور طبیعی از او برمی آمد و می­جوشید به بیان می­رساند. اگرچه سیاسی­ اندیش بود ولی معمولا سیاسی­ اندیشی­ اش در شعرش راه نمی­یافت. زبانش شفاف بود و از ابهام­های ریاکارانه دوری می­کرد. همان صداقت شرقی که در رفتار داشت در شعر هم به نمایش می­گذاشت. همیشه فکر می­کردم آن طنازش را در گوشه­ ی تاریکی نشانده و بر دهانش چسب زده تا شاعر جدیش بتواند حرف بزند.
در حیرتم در روزگاری که رسانه­ ها دمبدم عطسه و سرفه­ ی سیاستمداران و ستاره­ ها را به همه جا می­رسانند چگونه ما از بیماری و مرگ شاعری در حد او بی­خبر ماندیم؟ چه شد که همه کر و کور ایستادیم تا شاعر بمیرد و دفنش کنند و خبر را با فعل ماضی و جمله­ های لمس و بی­عاطفه اعلام کنیم. تفو برما.

   همیشه دیر است/کیومرث منشی­زاده

دیر آمدی من می روم
بدرود
بدرود
بر سبزه های خیس چشمت زیر باران
پا می گذارم سرد و مغرور
بی آن که رویم را بگردانم زنفرت
تا جای پای خسته خود را ببینم.

دیر آمدی ، من شاعری بد سرنوشتم
مردی که در دنیای او
همواره دیر است
من سال­ها دنبال یک پل گشته بودم
تا سینه­ خز خود را بدان سویش کشانم
یک روز پل را یافتم
پل بود ، اما
آن سوی پل دیگر برای من در آن روز
بیهوده چون این سوی پل بود

****

      

نظرات 3 + ارسال نظر
راثی پور یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 ساعت 09:37

سلام

درستش کردم

س.س. طارمی شنبه 2 اردیبهشت 1396 ساعت 19:16

سلام و سپاس. چشم اگر پیش بیاید حتما مینویسم. راستی این مفاله در لپتاپ من خیلی بد بالا میآید کلمات به هم چبیده اند مثلا در باره ی نوشته شده در بارهی و.... ممکن نیست که از این وضع خارج شود؟ با سپاس.

راثی پور شنبه 2 اردیبهشت 1396 ساعت 18:52

سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز.
متن بسیار جاندار و تامل انگیزی بود.
کاش این خاطرات شفاهی را که از شاعران متقدم دارید برای مایی که توفیق درک محضرشان را نداشتیم ثبت می کردید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد