سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

کاشکی که بال داشتم/ مهدی عاطف‌راد




روبه‌روی پنجره نشسته بود

روی صندلی آبی خیال

زانوان خود گرفته در بغل

چانه را نهاده بین کاسه‌های زانوان

خیره مانده چشمهای غرق آرزوی او به آسمان

غرق فکر بود با خودش

غرق در خیال‌پروری

غرق خواهش و امید:

کاشکی که بال داشتم

کاشکی برای پر کشیدن و عبور کردن از محالها مجال داشتم...

 

یک پرنده پر کشید در فضای آبی مقابلش وّ از برابر نگاه او گذشت و رفت

یک پرنده‌ی سپیدبال تیزپر

دور شد وَ دورتر

رفت و رفت و رفت تا که ناپدید شد

در حوالی افق

در کرانه‌های شرق آرزو

چشمهای غرق اشتیاق او

در پی پرنده بال و پر زنان به دوردستهای دور رفت

خیره شد به نقطه‌ای که کرده بود گم پرنده را در آن

با هزار حسرت و دریغ

گفت زیر لب:

کاشکی که چون افق در آسمان دور آشیانه داشتم

کاشکی که کلبه‌ای در آن کرانه‌های بی‌کرانه داشتم...



نظرات 3 + ارسال نظر
راثی پور سه‌شنبه 27 تیر 1396 ساعت 18:44

سلام مجدد.
اگر بطور عام در نظر بگیریم فرمایش شما صحیح است اما در مواردی خاص به هر دلیل و ضرورتی گاهی خروج از نرم رخ می دهد که خواه ناخواه تازگی هایی ایجاد می کند.
بنده حقیر با توجه به اینکه در قالب های کلاسیک زیاد کار کرده ام و در محضر اساتید انجمنی زانوی تلمذ زده ام بارها شاهد بودم که کار در قالبهای از پیش اندیشیده با رعایت مبانی زیبایی شناسی علم بدیع بخصوص اگر حرف تازه ای داشته باشی بسیار مشکل است.
مثلا یکبار به خاطر حادثه خوابگاه دانشگاه غزلی در محفل دوستان ادیب با این بیتها خواندم:

چو کران گرفته از ما گهر خجسته مهر
نشگفت اگر چو موجی شکنیم بر کناری
چه نواخت طبل دشمن گه قصد موطن من
که نماند در تن کس ز مهابتش قراری

اعتراض اساتید این بود که چرا بنا به ایهام مراعات نظیر در کنار گوهر صدف به کار نبرده ام و چرا در کنار طبل و دشمن از ادوات جنگی استفاده نکرده ام که قرینه سازی کامل شود.
قطعا متوقف شدن در این تکلف ها و قید های غیر ضروری خواه نا خواه ذهن آدم را قالبی می کند

مهدی عاطف‌راد دوشنبه 26 تیر 1396 ساعت 19:44 http://www.atefrad.com

آقای راثی‌پور گرامی
با درود
سپاس که شعرم را خواندید و ممنون از نظرتان.
در این‌که شعرهای اخیرم از لحاظ قدرت و انسجام بسیار فراتر از شعرهای گذشته‌ام هستند با شما همنظر نیستم.
رها شدن از آموخته‌ها را هم نه ممکن می‌دانم و نه درست، آموخته‌ها بخشی از شخصیت آدم هستند و آدم از شخصیتش نمیتواند رها شود.
هر شعر در کنار جرقه‌های الهام که اجزایی از آن را می‌سازد نیاز به ساخته و پرداخته شدن دارد و این ساخته و پرداخته شدن را شاعر با آموخته‌ها و تمام ذخایر ذهنی‌اش انجام می‌دهد. ممکن است شعری از شعر دیگر خوش‌ساخت‌تر و پرداخته‌تر شود یا نشود، این بستگی به خیلی عاملها دارد که همگی در اختیار یا تحت کنترل سراینده نیستند. نظر خواننده یا شنونده‌ی شعر هم همیشه با نظر شاعر یکی نیست. در هر حال اگر راههای مختلف رسیدن به مقصد و مقصود را ندانیم نمی‌توانیم کوتاهترین راه را انتخاب کنیم و در دنیای شعر همیشه بهترین راه کوتاهترین راه نیست.
به باور من شعر گوهری‌ست که فقط وقتی به اوج زیبایی و شکوه خود می‌رسد که به بهترین شکل ساخته و پرداخته شده و زینت یافته باشد. آنگاه است که برق درخشش آن چشمها را خیره می‌کند.

راثی پور شنبه 3 تیر 1396 ساعت 20:09

بدون تعارف عرض کنم که این چند شعر اخیرتان از لحاظ قدرت و انسجام بسیارفراتر از با شعرهایی هستند که قبلا از شما خوانده ام .
گاهی برای شعر گفتن باید از آموخته ها و محفوظات و مفروضات رها شد و گاه خود ذهن انتخابگر ما همانطور که با یک نظر و بدون محاسبه ریاضی کوتاهترین راه را انتخاب می کند ، خودش شیوا ترین بیان را انتخاب می کند و نیازی به حاشیه و زرق و برگ دادن نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد