بزرگواری که سابقاً از مقامات عالیۀ فرهنگی مملکت بوده و مدرک دکتری تاریخ هم دارد، در جایی نوشته است:
«محمود غزنوى، هزار قلاده شاعر و بیش از هزار عرّاده درنده در دربار خود داشت، تا به اشاره هجو کنند و بدرند. فردوسی که شاعر مردم بود، زنده مانده ست!»
من نمیدانم این آمار هزار شاعر هجوگوی دربار غزنوی از کجا آمده و به کدام سند تاریخی مستند است و کاری ندارم که تعبیر «قلاّده» که در مورد سگ و امثال آن به کار میرود چقدر در مورد شمار زیادی از شاعران یک دورۀ درخشان ادبی که به هر حال نقشی در حفظ و گسنرش زبان فارسی داشتهاند، محترمانه و مودّبانه و منصفانه است و باز نمیدانم که از نظر نویسنده بزرگان و مفاخری از قبیل عنصری و فرّخی و منوچهری و....که همگی از شاعران شناختهشدۀ دوران غزنوی هستند، در سلک همین هزار قلاّده محسوب میشوند یا نه؟! امیدوارم اینچنین نباشد!
همچنین نمیدانم چگونه میتوان از لحاظ علمی و منطقی تنها حکیم فردوسی را که، از قضا بیشتر شاعر دورۀ سامانی است تا غزنوی، از هزار شاعر عصر غزنوی استثنا کرد، امّا این را به خوبی میدانم که دستگاه غزنوی از تنها چیزی که خوشش نمیآمده، مداخلِۀ شاعران در امور سیاسی و نقد مسایل مملکت بوده است.
بیهقی در تاریخ خویش حکایتی آورده که به خوبی این روحیۀ استبدادی سلاطین غزنوی و ناخشنودی آنان از شاعران را نشان میدهد:
«و امیررضی الله عنه به جشن مهرگان نشست...و بسیار هدیه و نثار آوردند، و شعرا را هیچ نفرمود و بر مسعود رازی خشم گرفت و فرمود تا او را به هندوستان فرستادند، که گفتند که او قصیدهای گفته است و سلطان را در آن نصیحتها کرده و در آن قصیده این دو بیت بود:
مخالفان تو موران بُدند مار شدند
برآور زود ز موران مار گشته دمار
مده زمانشان زین بیش و روزگار مبر
که اژدها شود ار روزگار یابد مار
این مسکین سخت نیکو نصیحتی کرد، هرچند فضول بود و شعرا را با ملوکان این نرسد!»
پس همۀ شاعران آن روزگار را نمی توان، جز یک نفر، به قلاّده بست چرا که در آن روزگار هم یافت می شده اند شاعران محترم و حتّی منتقد؛ اگر چه این شاعران به قول بیهقی «فضول » حتّی حقّ نصیحت هم نداشتهاند تا چه رسد به نقد و اعتراض و سرنوشت آن ها در صورت انتقاد تبعید بوده است و بی مهری!
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh