جهان آبادی:
رؤیایی به شعر نگاهی پدیدار-شناسانه دارد و سعی می کند شعر را چون یک پدیدار افشا کند؛ خب پدیدار چند-وجهی ست و در هر ذهنی به شیوه ی آن ذهن می رود. در ضمن، کار پدیدار تنها گشایش خود اش است به روی ذهن ما نه که بخواهد نماد چیزی غیر از خود اش باشد. به تعبیری او می خواهد هستی شعر را در وجه ناب آن از سایر موضوعات، اجرا کند و چنان که می دانید هستی چنان است که هم-واره مبهم می نماید مگر وجوهی از آن که به آن التفات رود. زبان شعر رؤیایی خود را متکفل اجرای زبانی زیبایی از وجه هستندگی آن می داند و در این راستا ست که رخ-داد ابهام-آمیزی دارد.
آن دیگر هم-پالکی ها ش هیچ وقت چنین مقامی را درک هم نمی کردند تا بخواهند در راستای اجرایش حرکت کنند.
فهم رؤیایی از شعر، متعالی ست.
سام:
این تعریفی که کردید زیبا بود و ظاهرا متعالی.
اول ممنون میشم نشانش بدید.
دوم این تعاریف بیش از هر چیز بجای پدیدارانه نمایاندن شعر رویایی حاکی از خودبسندگی زبانی شعر است.
ثالثا فرمالیستها هم همین کار را میکردند. رابعا زبان بازنمایاننده امر یا چیزی خارج خود است. بازنمایی زبان در زبان به چه ختم میشود؟
جهان آبادی:
اول: یک شعر اش را خوانش کرده م. فرصت کنم در این جا ش می گذارم.
دوم احسنت؛ نمی خواهد پدیدارانه بنماید می خواهد پدیدار را در زبان اجرا کند و هستی پدیدار چون هر هستی ای، خود-بسنده ست.
سوم دریافت های متفاوت از فرمالیسم وجود دارد و رؤیایی از فرمالیست-بودن ابایی ندارد؛ چون پدیدار بی-فرم نیست.
چهارم تعریف فوق از زبان تقلیل زبان به تنها وجه بیانی آن است. گر چه بعید نیست که زبان در مقام یک باز-نما بخواهد آینه ای انحصاری برای خود اش داشته باشد و در آن خود را بنمایاند وپدیدار کند؛ خود-بیان-گری کند و این خود-بیان-گری ش در افق زیبایی باشد و شعر شود.
اما زبان دیگر تنها یک باز-نما نیست بلکه یک کنش-گر است و در خارج از خود منشأ اثر می شود.
سام:
لینکش رو دوباره بدید ممنون میشم. ندارمش
جهان آبادی:
www.jahan1210.blogfa.com
خوانش شعری از جناب یدالله رؤیایی:
(در لحظه ی خاکستر)
در لحظه ی خاکستر
رفتارم از آتش بود
وقتی که می دیدم ابری قفسم را می گریید
زندانم در صدای آتش می بارید
وقتی که رفتارِ بلندِ آب
با حاشیه های سرنگون می آمد
پر می شدم از خیال های مصنوع
انگار که گردبادها و نور
بر روی جهان ناشکفته ی مرگ
بی شکل شود
در سینه ی آسمانی از باد و صداهای بلور
در لحظه ی خاکستر
ابری قفس جهانی ام را می گرید
وقتی که رفتارِ بلندِ آب
شکل قفس است
وقتی که مرگ، شکل آزادی است
در لحظه ی خاکستر.
(خوانش )
در لحظه ی خاکستر
رفتارم از آتش بود
وقتی که می دیدم ابری قفسم را می گریید
در عبارات فوق، ارتباط زبانی، سطحی استعاری را تجربه می کند که البته واکاوی استعاره ها، می تواند موجد فضاهایی شود که از ارتباط عناصر استعاره با یکدیگر فراهم آمده اند.
در سطر اول : حرف اضافه ی در، از لحظه ظرف می سازد اما اضافه ی لحظه به خاکستر، چه می گوید؟ اگر اضافه را تشبیهی بدانیم وجه شبه چیست؟ بین ظرف لحظه و خاکستر وجه شبه وجود دارد و از نظر موجود بودن می توان این دو را شبیه دانست. البته امکان بر باد رفتن را نیز می توان وجه شبهی دیگر برای لحظه - که بر باد می تواند برود - و خاکستر لحاظ کرد. با خوانش مبتنی بر وجه شبه دوم یعنی بر باد رفتگی، از آتش بودن رفتار، حاوی معانی: هیجان، دستپاچگی، اضطراب و نداشتن سکون و میل به
رهایی، خواهد بود یعنی: من بربادرفتگی را با دستپاچگی، هیجان، اضطراب و نداشتن سکون و میل به رهایی تجربه کردم.
سطر سوم نوعی تشریح وضعیت بر بادرفتگی است که در قالب یک دلیل کلی ابراز می شود: گریستن ابر قفس مرا، دلیل شده است برای آتشین بودن رفتار. ابر، باران می گرید نه قفس، بنابراین با اسناد مجازی طرفیم: عمل گریستن قفس به ابر اسناد داده شده است. سخن از ابری است که به جای باران، قفس می گرید. این چگونه ابری است؟ ابر طبیعی، باران می بارد و نتیجه ی عمل آن، پروردن ظرفیت های حیات است. آب می آورد و آبادانی و نشاط حیاط.
اما در اینجا گریستن – که حاکی از غمگین بودن ابر است – وجود دارد و قفس . نتیجه ی عمل گریستن قفس، زندانی شدن پرندگان و حیوانات است ابری که باید نتیجه ی عملش زندگی باشد، زندانی شدن است. از این تعبیر، حکمی سر برمی کند که مضمون آن حاکی از زندان بودن زندگی است . خاکستری بودن رنگ ابر نیز با توجه به لحظه ی خاکستر سر از این تفسیر درمی آورد که لحظه ی خاکستر را لحظه ی ابری بدانیم که درک زندان زندگی ثمره ی عمل اوست. ابری که رقت می آورد و می گرید. زندانی می کند در حالی که زندانی کردن را با گریستن توام می کند.
نکته ای که وجود دارد این است که در سطر سوم : این که ابری قفسی را بگرید و این عمل از سوی کسی دیگر دیده شود حاکی از تداوم زمانی حرکت است در حالی که لحظه
می کند و می گوید:
در لحظه خاکستر
ابری قفس جهانی ام را می گرید
وقتی که رفتار بلند آب
شکل قفس است وقتی که مرگ، شکل آزادی است
در لحظه خاکستر.
می گوید: وقتی که حرکت حیات، محدود و محدود کننده است و راه رهایی از محدودیت، مرگ است در این شرایط اندوه به سان ابری بر شرایط رقت بار من در منظومه ی جهانی می گرید. یعنی چون به حیات و زندانش فکر می کنم ابرآسا بر خویش می گریم. وقتی سیاره ها و ستاره ها به دام سیاهچاله می افتند و مرگ را تجربه می کنند از بند شکل ها آزاد می شوند. آن لحظه می تواند لحظه ی خاکستر پایانی باشد.
به این ترتیب از خاکستر حاصل از سرد شدن ابرهای داغ توده های گازی آغازین زمین می رسیم به لحظه ی فرو خورده شدن زمین به وسیله ی سیاهچاله های فضایی و هیجان، دستپاچکی، خیال های مصنوع و ... مسائلی است که ما مبتلا به آنهائیم.
من سروده را صرفا به صورت تند خوانش کردم و به بسیاری از زیبایی های آوایی که در آن رعایت شده، به مراعات النظیرها و ... نپرداختم چرا که در آن صورت حجم مطلب چند برابر می شد. امکانهای دیگری نیز در خوانش این متن وجود دارد. چیزی که هست خوانش های جدی دیگر نیز با این خوانش، زاویه ی چندان دوری ندارند و کلیت نزدیک به همی را تجربه می کنند.
خییییییلی زیبا و عمیق بود⚘