شعر، از تبار نور است
و شاعر از سلاله خورشید...
*
خورشید، مادر است
و مادران، سرشته ای از مهربانی اند.
خورشید، مادری ست که لبخندش،
با انعکاس دایره ای رنگ آب برکه، در آیینه های حافظه، تکثیر می شود
خورشید، مهربانی جاری ست!
اما،
شب را، به خانه راه نخواهد داد!
*
هر شعر، مهربانی لبخندست
در قاب های آینه رو به روی هم
خورشید، مهربانی جاری ست
و شاعر، از سلاله خورشید، از شعور گل و واژه...
*
خورشید، پشت ابر نمی ماند
و شعر، پشت غفلت خاموشی!
هرچند طرح توطئه را، طبل های شعر به مزدان بادبوس دراندازند!
*
شب،
همسایه قدیمی خورشیدست
اما،
خورشید زخم خورده که پیراهنش هنوز
از دستبرد تجربه، پاره ست
شب را که گرگ حیله و چاره ست
هرگز، به خانه راه نخواهد داد!
*
من میزبان نورم
فرزندی از سلاله خورشیدم
شب را، به خانه راه نخواهم داد.